شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شما می‌تونید جوابشو بدید؟

(هوالمحبوب)

خیلی کودکانه ازم پرسید:

بابا امروز همون فرداس؟

 

و من با تمام بابابودنم توو جوابش موندم!

نظرات 23 + ارسال نظر
پانته ا چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 04:56 ب.ظ http://generalslove.persianblog.com

سلام
از وبلاگ هدیه جان ولاگتون رو پیدا کردم
این جا درباره ی چی می نویسید؟

سلام
اینجا از عشق مینویسم در حالی که نه عاشقم نه معشوق، بیرون دایره وصال... فقط یک شخص ثالث

سلام
وایییییییی این مطلبت چقــــــــــــــــــدر تامل بر انگیز بود!!!!
ممنون به وبلاگم اومدی
شاد باشی

مریم پنج‌شنبه 6 مهر 1385 ساعت 01:54 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

در جواب آرزو خانم میخوام بگم که شما همیشه از جواب دادن اینطور طفره میری ؟
اگه خودت یه روز جواب سوالی که توی ذهنته نتونی پیدا کنی به این راحتی میگذری؟
راستی چقدر از سوالاتتو با خوردن یه بستی فراموش کردی ؟

درضمن هیچ سوالی واسه بچه ها بیهوده نیست . بچه ها بیشتر از من و شما که مثلا بزرگیم میفهمند .

بیشتر فکر کن

علی سه‌شنبه 4 مهر 1385 ساعت 06:46 ب.ظ http://takotanhazirebaroon.blogsky.com

سلام.
جالب بود.
التماس دعا...

مریم دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

کودکان دنیای قشنگی دارند و ما بزرگترها همیشه به قشنگی دنیای اونها حسرت خوردیم و میخوریم .
ترس از همین سوالات ساده و پر مفهموه که هیچ وقت نخواستم مادر باشم
ترس از سوالاتی که خودم جوابی براشون پیدا نکردم ...
راستی این پسرته ؟ خیلی نازه خدا برات نگهش داره
یه چیز دیگه هم بگم که اشتباه ما اینه که فکر میکنیم بابا بودن یا مامان بودن یعنی اینکه بتونیم و میشه به سوالات سخت بچه ها جواب بدیم . نه . ما با همه بابا بودن یا مامان بودنمون خیلی جاها کم میاریم نه ؟


دلت شاد
جمعت گرم و صمیمی

هما)مرداب تنهایی) دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام
به روزم
اگه دوست داشتی سر بزن

مهدی جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 09:40 ق.ظ http://saagi.blogfa.com

...خبر آمدخبری در راه است
سرخوش آن دل که ازاو آگاه است...

دلم برای نگاهت عجیب دلتنگ است***بیا که نبض دلم با دلت هماهنگ است
============================================
بی تو غروب جمعه ها خیلی غریبه*******رنگ تموم سایه ها رنگ فریبه
..................................................................................................
سلام عزیز جون!خسته نباشی

کارت عالیه...ای وللا

از اینکه خیلی وقته نتونستم عرض ادب بکنم معذرت میخوام

در این ماه زیبای خدا(رمضان)محتاج دعای خیرتان هستیم

درپناه حق سالم و سرافراز باشی........................................................

===============================خاطر خواه شما-مهدی

هلیا جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 09:27 ق.ظ http://heli.blogfa.com

دوباره با ماه وستاره پیمان بستم

زیر شاخه نور نشستم

امروز با اب و خاک وهوا

وفردا

با تجسمی از گل

در تللوء نور

وسنگ

دوباره خواهم رست

سلام ترجیح میدم اظهار نظر نکنم
من اپم

هستی جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام!
اره امروز همون فرداست..

سحر پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام به روزم حتما سر بزنید خوشحال میشم

هنگامه پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 01:44 ق.ظ http://www.seniseviyorum.blogfa.com

سلام

ببخشید - حالم خوب نبود که دیر اومدم

چه پسر نازی - خدا بهت ببخشه


چرا سکوت ؟

امروز همون فرداس - فقط یه روز پیر تر شدیم همین

میگذره

فادیا چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 11:00 ب.ظ http://fadia20.parsiblog.com

سلام !

سیاوش چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.siatanha.blogfa.com

جواب سوال:نه چون فردا یه بدبختی جدید سر وکلش پیدا میشه.(البته اینو به بچه نباید گفت)

باران چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام.ممنون ازاینکه فراموشم نکردی وبازسرزدی.نمیدونم کجای نظراتم عجیب بود که تو تعجب کردی؟؟؟ولی زاییده ذهنم بود.تاهمیشه باید درپی فرداهای نیامده گذشته پرازاشتباه را جستجو کنیم.امروز تنها غنیمتی است که بدست می آوریم.
باران همیشه می بارد...

سکوت چهارشنبه 29 شهریور 1385 ساعت 07:55 ق.ظ http://shararehgolpayegani.blogfa.com

مشکل این جاست که خواستی با همه بابا بودن جواب یک کودک معصوم رو بدی.
تو هم باید مثل اون کودک بشی پا به دنیاش بذاری تا ببینی اون روزها رو چه جوری می بینه اون وقته که می تونی بهش بگی:روزها از پی هم مگذرند و امروز همان دیروز و همان فرداست...

سحر سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 11:32 ب.ظ

به نظر من جواب بچه ها رو اینجور وقتا اینجور باید داد که
آره گلم امروز همون فرداست بااین فرق که فردا رو میشه ساخت ودر ساختنش امروز نقش مهمی داره

مریدنور سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 05:19 ب.ظ

وبلاگ نویسان برتر دینی و مذهبی معرفی شدند.
نشریه حضور http://hozor.parsiblog.com
بچه های قلم http://www.bachehayeghalam.com/
از ملک تا ملکوت http://tamalakoot.blogfa.com
کوچه سید مهدی هاشمی http://www.rayhaneh.com
ارمیا http://ermiya.parsiblog.com
سنگ صبور http://sangesaboor.parsiblog.com
وسوسه عقل http://aghl.parsiblog.com
از یک روحانی http://jalily.parsiblog.com
مشق نام لیلی http://eynaki.parsiblog.com
عشق و مستی http://esmaeili.parsiblog.com
نگاه نو http://negaheno.parsiblog.com
یک آرزو http://1arezoo.parsiblog.com
مبادا روی لاله پا گذاریم http://lalezar.parsiblog.com
عشق یعنی انتظار منتظر http://zakhmeghanari.persianblog.com
خدا و عشق http://ebrahim2007.blogfa.com

آرزو سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 04:14 ب.ظ http://azareman.blogfa.com

به نظر من خیلی احمقانه س.من ترجیح می دم بگم بچه ی خیلی بانمک و خوشگلی دارین ! و این حرفا واسه این یه ذره بچه بیشتر از یه سری محملات بیهوده که هیچ ارزشی ندارند نیست.
وقتی اینو از شما پرسید باید بگی هنوز وقت خیلییییی زیاد داری واسه این چیزا ...فعلا بیا بریم یه بستنی خوشمزه بخرم برات بزنی تو رگ!
در ضمن ببخشید که من نظراتم رو خیلی رک و بی رودرواسی می نویسم

[ بدون نام ] دوشنبه 27 شهریور 1385 ساعت 11:24 ب.ظ

راستی
به روزم
دوست داشتی سر بزن

هما دوشنبه 27 شهریور 1385 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام
بهش بگو
آره بابایی
خوت که بزرگ بشی می فهمی که امروز گاهی همون فرداست و گاهی هم دیروز امروز فردایی دیگر است

ه دوشنبه 27 شهریور 1385 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام...
باید بهش می گفتی...در حقش نامردی کردی اگه سکوت کردی....تو با تموم بابا بودنت باید حیقیقتو بهش می گفتی...می گفتی اون فردایی که دیروز بهش وعدشو دادیم یه وعده بیشتر نبود...یه وعده واسه خاموش کردن خواسته هاش..یه وعده واسه گفتن دروغ های من...یه وعده که زندگی هزار تا کودک مثل تو رو خراب می کنه...باید می گفتی...بابایی نه دلت فردارو بخواد...نه به فردا ایمان داشته باش...باید بهش می گفتی...می گفتی...یکی مثل تو هست...که گول فردای زندگیشو خورده...فردایی که اومد و اومد و اومد تا شد چند سال سپری شده ولی دریغ از اون فردایی که قرار بود بیاد...بهش می گفت...فردا حرفه...کشکه...دوغه..هیچی نیست....حتا به اندازه ی واژه ی است هم ارزش نداره...بهش می گفتی...بابایی اونی که حرف از فردا می زنه...یعنی داره می پیچونتت....بهش می گفتی...هیلدا زندگیشو توو همون وعده ی فردا از دست داده....

آیدا(نیمه ی ماه) دوشنبه 27 شهریور 1385 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام...ببخش که نبودم و نمی تونم باشم... آدما گاهی با تمام بودنشون می مونن توو جواب بعضی سوالا...مثل سوالای من که از همون موقع که همسن کوچولوی تو عکس بودم تا حالا بی جواب گذاشتنشون و من خودم گشتم دنبال جواب... اگه امروز منتظر فردا باشی یه روزی می رسه که فرداش منتظر امروزی...
گاهی از بس منتظر فردایی که شب خواب نداری و گاهی از بس از فردا بیزاری که دوست داری همون امروز می موند...امروز همون فرداییه که انتظارشو کشیدی و فردا همون امروزییه که تو ساختی... شده یه چیز بپرسی بهت بگن بذار بزرگتر بشی می فهمی اما تو اینو به کوچولو نگو...من می دونم این حرف چه قدر کلافه کننده است تو نظرات ما و خودت و بریز رو هم و بذار جواب آخرو خودش پیدا کنه... امروز همون فرداس اما فردا امروزییه که باید متفاوت باشه...

باران یکشنبه 26 شهریور 1385 ساعت 12:31 ب.ظ http://parvaz4u.blogsky.com

امروز همان فرداییست که سالها انتظارآمدنش راکشیدیم .اما لحظات زندگی اجازه نداد تاآنرا ببینیم وتجربه کنیم همه ی حس بودن را.
سلام.مثل همیشه کوتاه اما پرمحتوا...
کاش دیروزصادقانه زندگی می کردیم تاامروزازآمدن فردایی که نمی دانیم کی می آید نهراسیم.
تنهایی لحظه هامان راکودک وار بهم می بخشیم ودراوج غربت همدیگررارهامی کنیم.غافل ازاینکه ماتنهاامید زندگی دیگران هستیم.
هرلحظه تنهاترباخدامیشوم.
باران...هرلحظه می بارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد