شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

چه خیالا که نداشتم...

(هوالمحبوب)

دلم می‌خواست دلو ازت جدا کنم، اما نشد

یا لااقل عاشقی رو حاشا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست تموم خاطرات با تو بودنو

بسوزونم، بلکه دلو رها کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست یه‌بار بهم بگی: چیه؟ آخه چته؟

تا من هم عقده‌هامو از دل وا کنم،‌ اما نشد

 

دلم می‌خواست فقط واسه یه بار محلم بذاری

تا من سری توی سرا پیدا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست از تو غزل‌هایی که عطر یاس دارن

صورتیاش رو واسه تو سوا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست وقتی که آسمون دل آفتابیه

به‌یاد تو کفترامو هوا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست هرجا که حرف عشق تو میاد وسط

من خودمو قاطی عاشقا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست توی گذر داد بزنم:... دوست دارم

توو عاشقی هم خودمو رسوا کنم، اما نشد

 

دلم‌می‌خواست توو آسمون عکس چشات رو بکشم

تقلید از اون شاعر نابینا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست حالا که قصر آبی رو نمیشه ساخت

کلبه چوبیمو پر از صفا کنم،‌ اما نشد

 

دلم می‌خواست یه بار برم شب تا صبو حرم باشم

اونجا برا مهربونیت دعا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست برای اینکه توو دلت راهم بدی

قلبمو من نذر امام رضا(ع) کنم‌، اما نشد

 

دلم می‌خواست بازم بیام سر راهت ببینمت

هیچی نگم، فقط بهت نگا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست وقتی میگی: برو می‌خوام نبینمت

توو جمله‌هات محبتو معنا کنم، اما نشد

 

دلم می‌خواست حالا که قسمتم نشد ببینمت

با این ترانه دردمو دوا کنم،‌ اما نشد

 

دلم می‌خواست با شخص ثالث دیگه شعر برات نگم

بگم کیم، مشت خودم رو وا کنم، اما نشد، اما نشد، اما نشد... نشد.... نشد


پی‌نوشت: ... حیف که نشد.

نظرات 56 + ارسال نظر
فاعقه پنج‌شنبه 9 خرداد 1387 ساعت 05:27 ب.ظ

خیلی باحاتی

ای دهاتی

سکوت سه‌شنبه 29 خرداد 1386 ساعت 06:19 ب.ظ http://shararehgolpayegani.blogfa.com

یه روزی یه جایی مشت تو وا میشه
به روزم

پناه میبرم به خدا از اون روز

سولماز شریف شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:08 ب.ظ http://fararee.blogsky.com

چرا آپ نمی کنی بابا!! بعدا پوست از سر ما می کنی که بیا سر بزن!! خب هیچی که تازه نیست که! اگه حرفی برای این پستت داشتم که همون اول می ذاشتم دیگه دادش جان.
آپ کن تو رو خدا.تنبلی نکن برادر!آفرین پسر خوب!

کاشکی زمان میایستاد ...

آیدا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

یک روی خوش از سوی شما ما را بس...

یک گوشه ابروی شما ما را بس...

هیلدا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام..
گفته بودم تا بعد کنکور نمیام نت!اما نشد!..
بد جوری موندم توو درسام... به معنای واقعی ارزش زمانو درک کردم!..الان ولی دیگه کم دارمش!...موندن مثل چی توو درسای اختصاصیم!....ترو خدا واسم خیلی دعاااا کن..... اصلن نمی دونم سه ماه دیگه وضعیتم چیه!بر خلاف همیشه که حداقل تا چند قدم اونورترمو می دیدم..الان اونو هم نمی تونم ببینم!.... خیلی از درسا خسته ام!...ولی راه دیگه ای واسم نمونده...باید بخونم!..هرچند می دونم با وضعیت من!رتبه ی خوبم نصیبم نمیشه!...ولی فقط می خوام تا اونجایی که میشه پایین باشه که بتونم انتخاب رشته مو بر اساس علاقه م بکنم!...دعا کن...دعا کن...دعا کن.....

سلام
فکر میکنم اینم یه جور قبولی باشه که بتونی به معنای واقعی ارزش زمانو درک کنی.
ولی میدونی بدیش به اینه که بعد کنکور یادت میره که زمان هیچوقت تولید نمیشه بلکه همیشه مصرف میشه و هیچوقت نمیشه زیادش کرد بلکه همیشه رو به کم شدنه.
فکر کنم الان به جای حرص سه ماه دیگه رو خوردن اگه به همین فکر کنی که باید از همین زمان استفاده کنی یه جورایی بیشتر برد کرده باشی.
شاید بتونم بگم اینجوری نگاه نکن که راه دیگه‌ای واست نمونده. شاید بهتر باشه به خودت بگی من دارم تلاش خودمو میکنم.
شاید اگه کلا نگاه کنی تقریبا وضع همینه. یعنی همه دبیرستانیا حتی پشت کنکوریا وضعشون همینه به جز تک و توک. پس جای نگرانی نیست. به نظرم اگه از الان کوک کنی که سر جلسه بازم فقط باید تلاش خودتو بکنی و بقیش اصلا مهم نیست سر جلسه راحت‌تر باشی.
توکل به خدا یادت نره. فکر کنم خیلی قوت قلب باشه.
تازه اگرم نشد اون ته تهش میری سربازی دیگه. فقط دو ساله زود تموم میشه. بعد دوباره شرکت میکنی.... (بیخیال) باشه سوبله دعات میکنم.

سمیرا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:45 ق.ظ

سر بزن همشهری

نشونی سربزنگاه رو بلدی؟

سمیرا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:44 ق.ظ

حالا که با هم یکی شدن دلامون

حالا که جاده هام افتادن به پامون

یکی از اون بالا انگار داره می شنوه صدامونو

به گمونم که اثر داره دعامون

اثر داره دعامون

همسفر ای هم ستاره را بیفتیم که خودش داره هوامونو

دل اون سوخته برای گریه هامون

خودش داره هوامونو

کی میگه بارون تو دستامونه

میشیم روونه

شونه به شونه

میشیم روونه

شونه به شونه

میشه هر سنگ بیابون برای ما یه نشونه

که بتونه ما رو تا کنار دریا برسونه برسونه

همسفر ای هم ستاره سر رو شونه های من بذار دوباره

وقتی برفا آب بشن رودخونه سر رو شونه ی دریا میذاره

میشه هر سنگ بیابون برای ما یک نشونه
...
یه بار دیگه با هم بخونیمش؟

سمیرا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:38 ق.ظ

سلام همشهری. خوبی؟ فدای دل تنگت. اول اینکه شلوغی سرم به خاطر امتحانات نیست. من خیلی وقته که از امتحاناتی که با کتاب سر و کار داره جدا شدم. فقط این روزا خدا یه جور دیگه داره امتحانم می کنه. کاشکی حداقل یه منبع معرفی می کرد که می دونستم کجاشو بخونم . حداقل اون موقع می تونسم کل کتاب رو از بر کنم و بعدش با افتخار برم سر جلسه. اما می بینم که هر چی سعی می کنم بد از بدتر میشه. همشهری به نظر تو من می تونم تحمل کنم؟ می تونم از امتحانش پیروز و سر بلند بیام بیرون؟ بعضی وقتا شک و تردید دیوونم می کنه اما باز میگم خدا از اون معلم سختگیرا نیست که اگه یه بار درستو بیفتی دیگه ازت امتحان نگیره ولی آخه هر دفه که مردود میشم امتحان بعدی سختتر میشه. همشهری دعا کن. راستی گفه بودی جای منم نفس بکش اگه بگم جای خودم هم نمی تونم نفس بکشم باورت میشه؟ واسه تابستون کل وقتمو پر کردم. یعنی از صبح تا شب مشغول تدریس میشم. همشهری منم می خوام معلم خوبی باشم مثه همونایی که خدا دوسشون داره. فکر می کنی بتونم؟

اگه خدا بخواد خودت بیای و اینجا نفس بکشی

مواظب خودت باش همشهری گلم

دلتنگ شدن هم یه نعمته که خدا به هر کسی نمیده

فدای مهربونیات

ببخش اگه دیر دیر میام پیشت

به خدا می سپرمت

سلام
ق ب و ل ن د ا ر م
ببین کلی از نگاه ما هزینه کرده تا یه ویلا درست کرده چجوری؟ میگن درختای فوق‌العاده‌ای داره. نهرای آبی که داره بدجوری وسوسه انگیزه. تازه کلی هم خدمتکارای خوشتیپ و باکلاس گذاشته که نذاره دست به سیاه و سفید بزنی.
یعنی توو مخیلتم نمیگنجه که یه روزی توان مالکیت همچین جایی رو داشته باشی. با خودت میگی حالا ای یه قیمتی بکنیم و ادای مایه‌دارا رو در بیاریم. میری جلو میگی چند؟ میگه اگه دو رکعت نماز رو فقط بدون اینکه قیافه بگیری خوندی مال تو.
هاج و واج نگاه میکنی. مگه میشه. آره. اگه من خدام و اینجا رو درست کردم قیمتش همینه.
بعد خدائیش بی‌انصافی نیست بگیم خدا میخواد ما رو امتحان کنه. امتحاناشم سخته. دو رکعت نماز امتحان سختیه یا بنده نبودن ما. خدائیش بخوایم فکر کنیم اصلا انگار دنبال بهانس تا بهشتشو بهمون تحمیل کنه. امتحان کجا بود؟ اینا که بالا و پائینای هموار زندگیه. اگه امتحان خدا ایناس پس این که جلو چشمت گلوی کوچولوی شش ماهتو با تیر بزنن چیه؟
کوتاه بیا. به خودت سخت نگیر متوجه میشی اینا امتحان نیست. اگرم هست جواباشو از قبل خودش لو داده.
با اینجاش حال کردم که گفتی دلتنگ شدن هم یه نعمته. یعنی خدائیش باز اون جمله‌ها بود که اون یکی سمیرا بعضی وقتا از خودش نشون میده و تا چند روز آدمو سرکار میذاره.
سربلند باشی.

سمیرا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:28 ق.ظ

همیشه و هر لحظه این رو با خودم زمزمه می کنم:


تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




تو به تقصیر خود افتادی از آن در محروم

از چه می نالی و فریاد چرا می داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

علی شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:25 ق.ظ http://alitoloeei.blogfa.com/

سلام

مدتی این مثنوی تاخیر شد

عباس جان تلفن مبارک هم که همش روی پیام گیره

وحید اینجا بود وای کاش نمی بود

سلام سلام سلام
مدتی این مثنوی تاخیر شد
خیر باشد، خواب من تعبیر شد؟
...
تلخ تلخ تلخ.
کاش پرستوها دیگه شهرمونو ترک نکنن
کاشکی فصل عاشقی توو شهر ما کوتا نبود
...
باورت میشه یه روز نبودنشو آرزو کنی؟

آناهیتا شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 09:02 ق.ظ http://man-o-nagoftehayam.persianblog.com

ممنون که وقت گذاشتی و متنهای منو با دقت خوندی و نظر دادی

و فایدش؟

شقایق شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 07:19 ق.ظ http://shaghayegh56.parsiblog.com

سلام...دیروز وقتی کامنت استاد(رامیلا) رو توی وبلاگ شما خوندم میخواستم منم بگم:درسته مدتی بود که وبلاگتون اصلا باز نمیشد،اتفاقا موقعی هم بود که یکی از شعرهای خیلی زیباتونو گذاشته بودید که میخواستم ازتون اجازه بگیرم با نام خودتون بزارم توی وبلاگم اما به هیچ عنوان وبلاگتون باز نمیشد و هیچ راه تماس دیگه ای هم نبود...دیروز میخواستم اینو بگم بعد خیلی ضروری ندیدم اما وقتی کامنت شما رو که برای استادم دیدم فکر کردم بگم بهتره...البته ایشون زیاد نیستن تو نت اما خوب هر وقت که میان طبعشون لطیفتر از این حرفاس که بخوان کلاس بزارن و به کسی سر نزنن بخصوص شما...البته میدونم با کمی شوخی بوده کامنتتون اما فکر کردم بهتون بگم اینارو.
من شخص ثالث رو از وبلاگ استاد شناختم که یکی از شعرهای بسیار زیباش رو توی یکی از پستهاش گذاشته بودن...
خواستم همینا رو بگم در مقام شاگرد فکر میکنم وظیفم بود.
ممنون از شما هم.

سلام
یه خورده گلایه بد نیست گاه گاهی به شرطی که تووش دل شکستن نباشه.
همینجا اعلام میکنم: وقتی عنوان شخص ثالث رو انتخاب کردم یعنی هیچ کارم هیچ کاره هیچ کاره. هر شعری رو خواستید با هر عنوانی که دوست دارید هرجا که بهش میخوره ازش استفاده کنید. شاید اون اونجا باشه و بشنوه.
میدونم جناب آقای رامیلا هم به دل نمیگیره.

شقایق جمعه 25 خرداد 1386 ساعت 12:19 ب.ظ http://shaghayegh56.parsiblog.com

سلام...واقعا ممنون از دعای خیری که برام کردی خیلی خوشحال شدم...به روزم با شعری برای روز میلادم
راستش یه چند وقتی زیاد نمیتونم بیام کنکور دارم پنجم مرداد
برام دعا کن

سلام
خوبه خیلی خوبه. کمتر بیا ولی بخون برای کنکور. بخون بخون. انشاالله با خبر قبولیت برگردی

رویا-علیرضا پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 04:09 ب.ظ http://sayehe2eshgh.blogsky.com/

سلام دوست عزیز مرسی که به خونه کوچیک ما سر زدی راستی ما دوست داریم که از لینکهای شما باشیم اگه امکان داره مرسی از لطفه شما!

سلام
دلم میخواست هرجا که حرف عشق اون میاد وسط
من خودمو قاطی عاشقا کنم، اما نشد
خیره انشاالله

الهام پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 03:44 ب.ظ http://harfaye_dele_man.persianblog.com/

سلام. از این حرفتون که گفتین یه نفر سومی که سهمی از وصال نداره شاید هیچوقت نمی خواسم بیشتر از این باشم ، این به ذهنم رسید که به طرف چیزی نگفتین اصلا:(
امتحانا هم اینجا یه ماه و خورده ای هس تموم شده نتایج رو هم زدن که خدا رو شکر خوب بود:)ممنون که پرسیدین.

سلام
دلم میخواست بازم برم سر راهش ببینمش
هیچ چی نگم، فقط بهش نگاه کنم، اما نشد
...
نیازی به گفتن نبود.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

زیبای من! نازنینم!

کجائی؟ توی کدوم اتاق قایم شدی؟ بیا بیرون دیگه

مهربون! گل گلکم! عزیزم! خوشگلم!

ای بابا کجائی ؟ چرا جواب من رو نمی دی؟

قهری عزیز؟ کار بدی کردم؟ دوباره ناراحتت کردم؟

ای کاش بیرون بیایی و بگی چیکار کردم! آخه من دل ندارم که تو از من دور بشی

جان من، اگر همین دورو برایی یه چیزی بگو، حتی شده یه سنگ پرت کن طرفم، اگر سرم شکست با خودم، قربون سنگت برم

عجب ها؛ بیا بیرون دیگه؛ یعنی من اینهمه بدم که لایق نیستم؟ من کسی به غیر از تو رو ندارم که

جان من بگو! من تا حالا به غیر از تو کسی رو صدا کردم؟ غیر از تو از کسی چیزی خواستم؟ می خوایی بازهم صدات کنم؟

خدایا! خدایا ! عزیزم! مهربونم! نازنینم!

آخه تو خودت دلت میاد این جوری پرپر شدنم رو ببینی؟ ببین نفرینت می کنم ها! دلم رو نشکن ها!

من اونقدر بزرگ نیستم که تو دلم رو بشکنی ها، به داد و بی داد کردنم نگاه نکن، از درون خالی هستم و به یه باد بند

کجایی ؟ کجایی؟

عیبی نداره، اگر تو نیایی من که میام، اونقدر می گردم تا پیدات کنم! اگر هم رسیدم دم خونت اونقدر در می زنم که در رو باز کنی

جون خودت اونقدر در می زنم تا توی محل آبرو ریزی بشه، شوخی کردم به دل نگیر

از خودت می خوام و خودت رو به جلال و بزرگیت قسمت می دم که یه نگاهی هم به ما بکنی

خدایا ! بازم صدات می کنم و هر روز و هر شب و هر لحظه منتظر یه نشونم که تو رو توش بینم

خداوندا! خود را بر ما بنما و از نور عظمتت بر ما و نیازمندانت بتاب که تو روشنائی مطلق هر نا امیدی هستی

نازنین پرودگار! تو را به ناز و نیازف تو را به عشق و معشوق قسمت می دم که ما را ببین

خدایا صدایت می کنم، خدایا! مرا آرام جان باش و حضور خود را بر هر حضور ی بر دلم مقدم بنما

سلام
پیغامتو به خدا دادم. هم جوابتو داد هم یه گلایه ازت داشت. گفت بهش بگو:
هرکی دنبال من بگرده پیدام میکنه
و هرکی منو پیدا کنه زود میشناسدم
و هرکی منو بشناسه دوستم میشه
و هرکی دوستم بشه عاشقم میشه
و هرکی عاشقم بشه من عاشقش میشم
و هرکی من عاشقش بشم میکشمش
و هرکی من بکشمش خونش گردن خودمه
و هرکی خونش گردن من باشه من خودم خونبهاشم
...
یه گلایه هم داشت. گفت بهش بگو مگه تا حالا شده منو صدا کنه جواب ندم که میره یکی دیگه از خودش بدترو واسطه میکنه. گفت بهش بگو اگه اینایی رو که بهت گفت به خودم میگفت همچین بغلش میکردم که احساس کنه از رگ گردن بهش نزدیکترم. گفت...
خیلی چیزا گفت که من نرسیدم همشو یادداشت کنم. برا همینم خودش یه آدرسی داد گفت هرچی میخوای یادداشت کنی اونجا براتون نوشتم. توو ۱۱۴ تا قسمت. برید بخونیدش تا هم منو خوب بشناسید هم بیارمتون پیش خودم توو باغ بزرگی که براتون آماده کردم.

عارف پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 01:38 ب.ظ http://arefweb.mihanblog.com

سلام
آیا این شانه های خیبرشکن نیست که دراین غم خم شده است؟
آیا این دستان صاحب ذوالفقار نیست که می لرزد؟
ایام فاطمیه تسلیت باد.

عارف هم به روزه.منتظرحضورتون هستم.
موفق باشید.

سلام
به خدا همونه. همون علی خیبرشکنه که اینجوری شکسته. همون صاحب ذوالفقاره که اینجوری دستاش بستس. همونه باور کن همونه. ببین سلمان و ابوذر و مقداد هم نگاهشون به همون طرفه. ببین.

رامیلا پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 02:00 ق.ظ http://ramila.parsiblog.com

سلام
بعد از مدتها صفحه وبلاگت باز شد. گل از گلم شکفت. نمیدونم چرا قبلا باز نمیشد. هیچ راهی هم نداشتم که خبری ازت بگیرم. یه بار اومده بودی وبلاگم و گلایه کرده بودی نمیدونم از چی ناراحت بودی اما بدون که اگه بهت سرنزدم دلیلش فقط این بود که وبت برا من بالا نمیومد. به هر حال خوشحالم

سلام
باور کن گل از گل من بیشتر شکفت. ولی خوب بازم زود دیر شد.

مریم سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 07:36 ب.ظ

ای فاطمه بانوی من
ای مادر و خانم من
در راه وصلت ای عزیز
شد ناتوان زانوی من

ای روی ماه و مهجبین
ای همسرت خورده زمین
ای محسنت را کشته اند
نفرین تو بر ملجمین

ای صورت نیلگون تو
ای همسر گلگون تو
ای دل فدای ماتمت
ای زینبت قربون تو

ای حائل دیوار و در
بر ما بگو از آن قدَر
باشد که روزی اشک ما
مرهم شود بر آن جدَر

3/11/76



امروز یهو یاد دفتر شعرم افتادم . از اون قدیم قدیم ها که حال و هوای نوشتن بود و یهو کاغذ و قلم و حمله واژه ها و افکار . ۱۰ سالی گذشته . ای روزگار عجب !
میدونم شعرم خیلی ضعیفه ولی وقتی یاد حال و هواش می افتم برام قشنگ میشه .
نظرت چیه؟

همیشه گفتم باید بری اون جایی که اون وایستاده وایستی. به همون طرفی که اون نگاه میکنه نگاه کنی بعد بگی چی میبینی. اگه جای مریم ۱۵ساله وایستی و اونجوری که اون نگاه میکرد نگاه کنی هیچوقت نمیگی شعر مریم ۱۵ ساله ضعیفه. باید از کسی که براش شعرو گفتی بپرسی که ضعیفه یا نه در حد اعلا مورد قبولشه.

ریحانه سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.zehnzibaa.blogfa.com

بگو کی هستی بهش . این بهترین کاره

اگه بدونه میدونم دیگه با من نمیمونه
...
تیر اول رو خودش زده، مگه میشه ندونه کیم؟؟

نغمه شاکری سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 02:21 ق.ظ http://parchinkhiyal.blogfa.com

سلام
پشت پرچین خیال......با یه ترانه به روز شد
و
من پشت این پرچین سبز
منتظر حضور شما هستم

سلام
اگه میخوایم به روز بمونیم باید از پشت پرچین خیال بیایم بیرون... بریم به سمت بیابونی که تا لیلی نمیرسوندمون.

سمیرا دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 05:21 ب.ظ

هیچ کس نیست

که این پنجره را بگشاید

به گذرگاه بهار!

من بسی دلتنگم[تشویش]

کاش میدونستی که دستت خیلی راحت به پنجره میرسه...
کاش میدونستی که بهار پشت پنجره منتظرته...
کاش میدونستی که دلتنگیت از تنگی قفسته...

سمیرا دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 05:17 ب.ظ

خیابان در خیابان

دلتنگی است

کوچه در کوچه

بن بست

ای کاش

خانه ام سقفی نداشت

شاید مشکل اینه که توو خیابونا دنبال بازشدن دل و توو کوچه‌ها دنبال رها شدنیم. شاید باید به دریا بزنیم. شاید بیابان به بینهایت نزدیکتر باشه.
آرزوت بیشتر به پرنده‌ای میخوره که فکر میکنه دنیا همش همون یک قفسه. زیر سقف نمیشه پرواز یاد گرفت.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://rue.blogsky.com

گاهی اوقات آدم می مونه چی بگه....مثل الان....کلی حرف داشتم...اما.....

چقدر خوبه آدم یکی رو پیدا کنه که وقتی میره پیشش نیازی نباشه چیزی بگه. خود اون یکی قصه نانموده رو بدونه و نامه نانوشته رو بخونه.

روشنک دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

ای ولللللللللل
ماشالله چه سعادتی داشته
دست شما هم درد نکنه که غزل آغاز کردین :دی

چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود... هوووممم
ندانستم که این دریا چه موج خ و ن ف ش ا ن دارد.

لیلا دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://sookoteman.blogsky.com/

سلام
از خواندن شعرتان لذت بردم. خیلی زیاد . و اینکه کلمه ( نشد ) را کمرنگ و خاکستری نوشته بودید برایم جالب بود.
خوشحال میشوم باز هم سری بزنید تا از شما یادگاری داشته باشم

سلام
چرا خدا تفاوت رنگها رو آفرید و بعدش گفت این تفاوت رنگ یه نشونس؟
نشد رنگش خیلی خاکستریه. در حالی که خواسته دل سبز سبزه.

مرتضی دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 06:03 ق.ظ http://gvan.blogsky.com

باسلام وتشکر ازحضورت . دوست داری جواب بدی . چرا وبلاگ نویسهاخودشونا غیرواقعی معرفی میکنند؟ این سوآل فکرمو کمی مشغول کرده تابه جواب برسم. بالینک چطوری

سلام
دنیای وبلاگ یه دنیای مجازیه و شاید به این خاطره که کاربراش هم دوست دارند شخصیت مجازی داشته باشن.

آیدا دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

دو تا رباعی هم اضافه شد...
آب که دستت بود...خب حالا یه ۵ دقیقه دیرتر بخوریش چیزی نمیشه!(چرا این بلاگ اسکای شکلک نداره؟ خب من الان مثلا می خواستم چشمک بزنم!)

اصلا نمیخورمش. بدون هیچ چشمکی

ستاره یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 10:20 ب.ظ http://shabemhatabi.blogsky.com

سلام ٬
مرسی از اینکه سر زدی
بازم از این کارا بکنید

شعرتون هم خیلی قشنگ بود

یا حق
موفق باشین

سلام
دعا کن شعرم با شعور قاطی شه و الا خزعبلی بیشتر نیست

سمیرا یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 05:10 ب.ظ

salam hamshahri azizam. khoob bashi elahi. man bimarefat nistam bekhoda. faghat in rooza saram kheili shologhe . delkhor ke nashodi dir omadam pishet? enshaalah ye vaghte dige miyay behesht. inja hamishe montazere ghadamhat mimoone. ha mshahri doamoon kon. doa kon hame chi be khoobi pish bere. doa kon aghebat be kheie beshim .

فدای مهربونیت

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
آمین

سمیرا یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 05:04 ب.ظ

باید پارو نزد وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودش می برتت هر جا دلش خواست

به هر جا برد بدون ساحل همونجاست[بوسه]

یه شرط داره... اینکه اهل به دریا زدن باشی والا اسیر طوفان میشی و بعد ...

سمیرا یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 05:00 ب.ظ

خدایا

راهی نمی بینم

آینده پنهان است اما مهم نیست

همین کافیست

که تو همه چیز را می بینی و من تو را.

این کافی نیست این همه چیز است

سمیرا یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 04:55 ب.ظ

نیمی از جهانم برای تو

نیمی برای گنجشکها

نیمی از دوست داشتنم برای تو

نیمی برای باد

تا کوچه ها را بگردد !

نیمی ار مهربانیم برای تو

نیمی برای باران

تا بر زمین ببارد!

و ناگهان

مرا به نام کوچکم صدا می کنی

گنجشکهایم به سرزمین تو کوچ می کنند

و من

با این همه بیابان

که هیچ هم بهار نمی شود

فصلها را گم می کنم...

نیمی از جهانم برای دوست. آن نیم دیگر هم برای دوست...

مریم توفیقی شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 11:52 ب.ظ http://tofighee.persianblog.com

سلام بر شخص ثالث
در اینکه ترانه ی قشنگی بود جای هیچ شکی نیست .
درست موقعی که می خوای حرف دلت رو بزنی نمی دونی چی باید بگی !
منم میخواستم یه نظری بدم که مقتضای حال و هوای ترانه ای به این زیبایی باشه حیف ....که نشد!

سلام
حیف که نشد

مهتاب شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 09:23 ب.ظ http://jodi.blogsky.com

سلام .ممنون که بهم سر زدی.
منم از این شعر خیلی خوشم اومد .و از شعری که جودی برات نوشته بود.خوشبحال جودی کوچولو که تو را داره . بازم بهم سر بزن نظراتت باعث دلگرمیم شد.
امیدوارم به زودی جودی کوچولوت را ببینی .منم بابالنگ درازم راببینم.

سلام
این نیز بگذرد...

[ بدون نام ] شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند.
نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.
نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد.

با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و میشود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای بر داشت و کند و کند.
شاید دریچه ای شاید شکافی شاید روزنی شاید....

دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه ی خداست.

و آن وقت هی در می زنم در می زنم در می زنم و می گویم دلم افتاده تو حیاط شما,میشود دلم را پس بدهید؟

کسی جوابم را نمی دهد.
کسی در را برایم باز نمی کند.
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین....
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار.
همین که....

من این بازی را ادامه می دهم
و آنقدر دلم را پرت می کنم
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند
تا دیگر دلم را پس ندهند
تا آن در را باز کنند و بگویند
بیا خودت دلت را بردار و برو
آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم
من این بازی را ادامه می دهم...

یه بار دیگم گفتم:
تا میتونی دلتو تمرین بده... ولی هیچوقت بازیش نده.
دل خونه فرشته‌هاس هرکی بجز فرشته بود با چوب بزن امون نده
این خونه بلوری رو میخوای ترک برنداره توو بازیات تکون نده
دلی که مثل یک گله میخوای که شاداب بمونه به غیر باغبون نده
اصلا بذار ساده بگم دلو به هیچ کسی به جز خدای مهربون نده

[ بدون نام ] شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

فراتر از تنهایی

در پس تنهایی من , تنهایی دورتر و دست نیافتنی تری وجود دارد .
کسی که ساکن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛ و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند .
و من , که هنوز نا آرام وسرگردانم , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟
نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افکن است .
و سایه ی تاریک آن , راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند .
پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟
در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است .
کسی که ساکن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد , و دلدادگان آن دیار ,
شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند .
من که هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟
من که هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد ؟
من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم ,
که در نظر او , رؤیاهایم " نبردی در تاریکی " است .
من که نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم ؟
آری , پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود ,
یا پیش از آن که تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ،
من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد ؟
آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر کشیدن توانند سرود ,
بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین , فرو روند ؟
و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود ,
اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ؟
جبران خلیل جبران

فراتر از تنهایی... تنهاتر از تنهایی. ببینم اگه توو محله کسی جواب سلامتو نده چی احساسی بهت دست میده؟ تنهایی؟
خوب اگه جلو چشمت عزیزتو بزنن چی؟ تنهایی؟
اگه دستاتو ببندن در خونتم بسوزونن چی؟ تنهایی؟

سارا شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

حضرت زهرا دلش از یاس بود قطره های اشکش از الماس بود داغ عطر یاس زهرا زیر ماه می چکانید اشک حیدر را به چاه ... گریه آری، گریه چون ابر چمن بر کبود یاس و سرخ نسترن ... این دل یاس است و روح یاسمین این امانت را امین باش ای زمین نیمه شب دزدانه باید زیر خاک ریخت بر روی گل خورشید، خاک مدفن این ناله غیر از چاه نیست جز تو کس از قبر او آگاه نیست.


ممنون ازحضورسبزتون دروبلاگم التماس دعا

توو این بیریخت بازار پیام کوتاه بعضی اس ام اسا واقعا ارزش داره:
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا(س) این است:
ای کاش در سوخته مسمار نداشت.
...
عجیبه کامنتدونی این شعر داره رنگ و بوی دیگه‌ای میگیره. چه اتفاقی داره میفته؟؟؟

گلبرگ شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 06:37 ب.ظ http://daryayeazad.parsiblog.com

اشکال نداره...برای خیلی ها نشده...من/شما/ما/همه...بعضی وقتها فکر میکنم در نشدنش تقصیر از من است حتما.اما...اما ندارد...کوتاهی کرده ام...
به قولی:
دلبر بی خشم و کین گلبن بی رنگ و بوست/دلکش پروانه نیست شمع نیفروخته...
یار ما ناز داره..ناز!

اعتراض ندارم حقمه بیکسی
عشق شاهزاده و سن بالای سی؟؟؟
دل من نمیاد که بگم تو بدی
ولی حتی یه بار سر بهم نزدی
تو که با یه نگا دلا رو میبری
میشه این دل فرسودرم بخری؟
...
التماسمو توو شعر من میبینی؟
الهی که هیچوق درمونده نمونی
...
نازشم میخرم جونمو جاش میدم.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 03:25 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
زبونم بند اومده
نمی دونم چی بگم
جز اینکه....بی نهایت زیبا و حرف دل بود
دلت شاد

سلام
پس اگه ببینیش چکار میکنی؟ شاید اون موقع نفست بند بیاد. باور کن.
شادیت از دل.

باران شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام.مثل همیشه پرمحتوا وجالب بود.
دلم می خواست یه باربرم شب تاصبو حرم باشم
واقعاٌ‌کاش میشد.آدم فقط پیش مادرش می تونه درد ودل کنه.
اما....
همیشه درپناه فاطمه زهرا
باران....می بارد...

سلام
باران! مادر؟ فاطمه زهرا(س)؟ چی میخوای بگی؟

روشنک شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

و من غرق این پندارم که منبع الهام این شعرها چیست؟میدانم فضولی است ولی:دی

جدا؟ باشه بهت میگم:
لال بودم نام زیبایش زبانم باز کرد
گنگ بودم تار مویش نعمه‌ام را ساز کرد
....
شخص ثالث تا که دید رنگ سیاه چشم او
بی‌حیایی کرد و در وصفش غزل آغاز کرد

الهام شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 06:08 ق.ظ http://harfaye_dele_man.persianblog.com/

سلام.
ممنون که بهم سر زدین. یه حس خوبی بهم دست داد وقتی نظرتونو خوندم. ممنون امیدوارم واقعا حضرت فاطمه ازم راضی باشه.
وای شما هم که عاشق بودین و ...:( خب چرا نشد با اسم خودتون، نه شخص ثالث شعر بگین؟
چندتا از شعراتونو خوندم، بعدا ایشالله بقیه اش رو می خونم. بهترین دعایی که می تونم واستون کنم هم اینه:
دعای شخص ثالث هرشب اینه. خدایا قسمتم هجران نباشه.

سلام
خدا کنه این حس خوب وقتی همه مونو دونه دونه زیر پر و بال خودش میگیره بهمون دست بده.
گفته بودم با خودم رازش به دل پنهان کنم.. آه از سردی آه من که شرح راز کرد.
خدایا قسمتم هجران نباشه

علی جمعه 18 خرداد 1386 ساعت 12:00 ب.ظ http://takotanhazirebaroon.blogsky.com

سلام...
چیزی نمونده برا گفتن...
یا علی...

سلام
یعنی دیگه وقت عمله؟؟؟

مریم پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 07:42 ب.ظ

نمیدونی گاهی کامنتهای تو چه به موقع به من میرسه . شاید باورت هم نشه . خدایی خدای با حالی داریم نه ؟
دوست دارم خودمونی بهش بگم دمش گرم . هرچند میدونم گرمی همه چیز از خودشه .
ثالث ؛ این روزها اوضاع روحی من اصلا خوب نیست . ولی خدایی اینگار یه حس خوبی دارم که اون ته ته ته همه مشکلاتم منو نگه میداره .
نمیدونم شاید اینهم یه امتحانه از طرفش . شاید میخواد منو دوباره بسازه و اینبار محکمتر و شاید بهتر .
حالا اینکه من چقدر استعدادشو دارم نیمدونم .
یه جایی خوندم که گل استعداد هرچیزی شدن را دارد الا آدم شدن !
میدونم اینجوری نیست . یعنی من آدم میشم ؟
آخ الان داره صدای اذان میاد . چقدر آرامش بخشه .
کجای دنیا میشه همچین حسی رو داشت ؟
برام دعا کن زودتر از این مرحله در بیام . خیلی سخته .
اما هنوز به مادرم اعتماد دارم . میدونم اون چیزی رو که درسته برام از خداش میخواد .
یه چیز بگم ؟
این روزها دارم عجیب سعی میکنم لایق فرزندیش باشم .
اون جمله ای که گفتی عجیب روی من اثر داشته .
ثالث :به نظرت هنوز هم توی اون خونه که گفتی کسی هست نه ؟


یکی اینجوری نگاه میکرد که هر اتفاقی که دور و برش میفته به قول خودش یه hint از طرف خداست. نگاه قشنگی بود. اینکه ببینی اتفاقای دور و برت چی میخواد بهت بگه.
بر خلاف اون چیزی که نوشتی من یه جورایی به حال و هوایی که این روزا داری غبطه میخورم. حال و هوایی که مجبورت میکنه دم به ساعت صداش کنی و با تمام ضعیفی از تمام قدرتش کمک بخوای. خدا کنه تا باشی اینجوری باشی. اگه همینجوری آویزونش بمونی اونقدر بهت استعداد داده که یه روزی خودش بشی. ته ته ته استعدادت یا به قول خودت گل استعدادت اینه که یه روزی خدا بشی. بقیش به همت خودت بستگی داره.
از این یه تیکه کامنتت یه جورایی خوشم نیومد. یعنی چی هنوز به مادرت اعتماد داری؟ مگه قراره یه روز اعتماد نداشته باشی یا اصلا به خودت اجازه دادی که اینجوری فکر کنی که شاید یه روزی اعتماد نداشته باشی که نوشتی هنوز؟ میدونم منظورت این نیست. میدونم میخوای بگی از هرکی ناامید شدی ولی از مادرت هیچوقت ناامید نمیشی. میدونم ...
راستی با این تیکه از وصیت‌نامش حال میکنی؟ سلام منو به شیعه‌هام توو آخرالزمون برسونید؟؟؟
هنوزم اون خونه منتظره کسی به احوال‌پرسی مریضش بره. تو رو راحت راه میدن. رفتی منو یادت نره.

رویا پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://romana.blogsky.com

سلام

یا عشق زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق..

سلام
اولشو خیلی خوب اومدی. ولی...
هزار سال گذشت از قصه لیلی ولی... ولی عشق هیچوقت اسیر زمان نیست.

رویا پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 06:51 ب.ظ http://romana.blogsky.com

میدونی از اینجور پیامها خیلی حال میکنم. بی‌الایش و بدون هیچ خط خوردگی. سپید سپید

نیلوفر پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 03:47 ب.ظ http://nahaletanha.persianblog.com

نه.من همون قدر که شجاعت ندارم همون قدرم بدم می یاد از الکی نفس کشیدن.فعلاْ ترجیح می دم بهش فکر نکنم.من که که مجبورم نفس بکشم فعلاْ بزار خودم رو عذاب ندم.الان وقتش نیست که با عشق نفس بکشم....

میدونی چرا؟ چون برا الکی نفس کشیدن آفریده نشدیم و یه جورایی یه چیزی توو وجودت اینو ذاتا حس کرده.
فکر کنم یه چیزایی خیلی خوب گاتی پاتی شده بدون اینکه بخوایم. اونی که برات نوشته بودم رو دوباره مینویسم:
age nafset ro bokoshi دیگه نیازی نیست نیلوفر رو به مرگ تهدید کنی.

نیلوفر پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 10:58 ق.ظ http://nahaletanha.persianblog.com

راستی مرسی از راهنماییتون.آره!من این کاره نیستم....درست می شه.باید بزرگ شد!

حالا اون دومی رو امتحان کن. به جای خودکشی سعی کن نفستو بکشی. باور کن دیگه نیازی به تهدید نیلوفر نیست. امتحان کن. اگه نمیتونی امتحان کنی لااقل بهش بگو دلت میخواد امتحان کنی. این یکی رو یه بار آزمایش کن. مراسمم نمیخواد. فکر کنم از همین پشت نت هم یه خورده متمرکز بشی بتونی بهش بگی. فقط یه تقلب: قبلش از خودش کمک بخواه....

نیلوفر پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 10:55 ق.ظ http://nahaletanha.persianblog.com

من فقط دلم می خواست می فهمید کیم یا می فهمید کیه!شاید بیت آخر....

دلم میخواست با شخص ثالث دیگه شعر براش نگم
بگم کیم مشت خودم رو وا کنم اما نشد
...
شاید این فقط یه شعره و اون کاملا میدونه که کی به کیه. مطمئن باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد