شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

از آسمون تا ...

(هوالمحبوب)

 

چند شب پیشترا با آقا مهدی رفته بودیم دوچرخه سواری. البته ایشون دوچرخه سواری میکردن و منم مثلا خیر سرم به جای مواظبتش مسامسه میکردم (باب مفاعله از ریشه اس ام اس یعنی مبادله اس ام اس). آقا مهدی احساس کرد یه دفه یه چیزی از جلو چشاش با سرعت رد شد. با تعجب پرسید:

بابا این چی بود؟

گفتم: سوسک!

انگار یادش رفته بود اون موقع بترسه، با تعجبی که کاملا مشخص بود ترسم توش هست گفت:

سوسک!؟

گفتم: آره ولی بیخیال رفتش.

همونجور که داشت با چشاش رد پرواز سوسکو دنبال میکرد خیلی کودکانه پرسید:

 

سوسکا میتونن توو آسمونا بپرن و به جاش همش میرن توو چاه فاضلابا؟؟؟

 

و من باز خیلی پدرانه توو حرفاش موندم. داشتم به معنی حرفش فکر میکردم که دوباره گفت:

 

برا همینه که همه از سوسک بدشون میاد؟؟؟

 

خوب من باید چی میگفتم؟

 

آقا مهدی

نظرات 42 + ارسال نظر
مونارک سه‌شنبه 19 تیر 1386 ساعت 10:31 ب.ظ http://moonark.blogsky.com

۱ جونور هم آدم دوستش داره نمی زارین که...بخش منفور شخصیتش رو نمایان می کنید...
اون که سوسکه...با آدمهاش چه می شه کرد؟

قضیه یه چیز دیگه بودها

الهام شنبه 16 تیر 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://harfaye_dele_man.persianblog.com/

سلام. اه یعنی شما پدر هستین؟؟؟ کلی الان تعجبیدم. حرف آقا مهدی هم خیلی پرمعنی بوداُ کلی از آدما هم مث سوسکا ...

سلام
مهدی پسرم هست ولی اینکه واقعا من تونسته باشم براش پدر باشم شک دارم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 10:17 ب.ظ

چرا گذاشتی ؟
نا سلامتی درگوشی بودها . حالا نمیشد مارو رسوای زمونه نمیکردی ؟
صبرت تموم شد از حرفهای در گوشی من ؟

بعضی درگوشیا رو باید فریاد کرد.
نه بازم منتظرم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام
از من یه سوال پرسیدی اومدم جوابتو درگوشی بدم .
از من پرسیدی که توی این یه سال چی همراهت کندی ؟ این سوالی بود که قبل از اینکه تو بپرسی از خودم پرسیده بودم .و این مدت هم داشتم به جوابش فکر میکردم .
از وفات تا تولد .
همه اون چیزهایی که باید همراهم میکندم همینها بود .
توی همین مدت .
وقتی اون روز از من پرسیدی که خودتو برای فاطمیه اماده کردی ؟ اینگاری یه چیز توی وجودم بیدار شد . من ، بچه سید ، به قول تو دختر پیغمبر ، ولی ازش هیچی نمیدونستم . یعنی اونچیزهایی که باید میدونستم نیمدونستم . هیچکس نمیدونه ولی من خیلی عقب افتاده بودم .
این حرف و اون لقب یه نیرویی شد برام . یه نیرویی که هلم داد تا برم به سمتش .
ازش یه چیز خواستم . اما دیدم اینطوری نامردیه .
نامردیه که فقط ازش حاجت بخوام در حالی که هیچی ازش نمیدونم .
تا اون روز که نوشتی رگهای دستتو ببین . که این جمله تو آتیشی درونم بپا کرد .
تازه پیداش کرده بودم . همون لحظه گریه های من اینگاری با گریه های مادرم همصدا شده بود .
درست مثل مادر و دختری که همو گم کرده بودند و بعد از مدتها بهم رسیدند . باورم نمیشد .
توی اون ایام من فقط فکر کردم . به خودم به مادرم و به اینهمه نعمتهای خدا که همیشه سر راهم میذاره ولی من ساده ازش رد میشم .
تا اینکه ازت خواستم کمکم کنی بیشتر بشناسمش و تو گفتی که از خودش بخوام . حتما کمکم میکنه .
راست گفتی . شناختن فاطمه زهرا چیزی نیست که کسی بتونه توی وجود آدم بریزه .
از خودش خواستم که یه جوری ....
زیاد طول نکشید . یه کتاب به طور اتفاقی . یه کتاب که حتی ذره ای از عظمت اون بانورو نتونسته بود انشا کنه ولی همون کافی بود که وقتی توی محیط کارم 3 ساعت وقت بیکاریمو صرف خودنش کردم و به بعضی قسمتها که میرسیدم اشک ناخوداگاه توی چشمام حلقه میزد . من هیچ وقت حوصله خوندن اینجور چیزها رو تا آخرش نداشتم ولی این دست من نبود . هر جمله که میخوندم بیشتر مشتاق میشدم . میدونی هیچ کس بهتر از خودش نمیتونست شیرینی زندگیشو ، شیرینی وجودشو به من بچشونه .
حالا اینقدر دوسش دارم و باهاش صمیمی شدم که توی خلوتم که با اون حرف میزنم مامان صداش میزنم . بدون لفظ ادبی . راحت و بی قل و غش میگم مامان .
حالا که زندگیشو خوندم و مهربونی هاشو با علی بیشتر شیفته اونها شدم .
گفته بودی که مهرش شفاعت گنهکارهاست . حالا میفهمم که سیده بودن چه افتخاریه .
حالا خیلی چیزها برام پوچ و بی ارزش شده و خیلی چیزها شده برام ارزش .
نیمخوام خیلی اعتراف کنم . چون دلم میخواد یه چیزهایی بمونه واسه من و مامانم و خدامون .
ثالث اینکه تولد من همزمان شده با تولد مادرم یه امر الهیه . من اینو به فال نیک میگیرم .
من واقعا متولد شدم .
اینها رو نوشتم برات تا بدونی گاهی تاثیر یه حرف تا چه حد میتونه باشه .
نمیدونم چرا ولی حتی برای نوشتن این حرفهام برای تو ذوق خاصی دارم . نکنه ریا باشه که از این یکی خیلی میترسم
اما نوشتم برات تا این راهو ادامه بدی شاید خیلی از گمشده ها رو راهنمایی کنی تا یادی از مقصد بکنند
خواستم برات دعا کنم نیمدونستم چی باید بخوام . ولی حالا از ته دلم از مادرم میخوام که مسبب آَشنایی من و خودشو هیچ وقت از یاد نبره .
از خدا میخوام که نه توی این دنیا که این دنیا خیلی بی ارزشه بلکه توی اون دنیا بهترین چیزها روبرات بخواد .
کاش منهم مثل تو میتونستم واصل باشم .
شاید تو هم فقط وسیله بودی ولی به هر حال اومدم ازت تشکر کنم.
انشالله که آقا مهدی هم یه روزی مثل باباش بانی خیر باشه .
امیدوارم که توی این دنیا هم خدا نظر لطف و عنایتشو از تو و همسرت و پسرت کم نکنه .
خیلی خوشحالم . خیلی خیلی .
برام دعا کن این تحفه با ارزشی رو که از امسال کندم همیشه حفظ کنم .

سلام
درگوشیه دیگه!!!
آهای ملت این کامنتو حتما بخونین...
خوب شد؟؟؟

مینا چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 05:50 ب.ظ

ببخشید مستر ثالث!
میتونم یه سوال بپرسم؟ چرا اینجا همه خودشون رو با نام خانوداگی معرفی می کنن؟ خیلی پیچیده ست! عجب!
تو کامنت قبلی منظورم فنچ با نمک بود! ببخشید غلط املایی داشتم!
امضا مینا!!!

از مینا بپرس!!!
کامنت قبلی رو هم بهت ۱۹ دادم. این کامنتو هنوز موندم این فنچ یعنی چی؟؟؟

یکی از چهار خواهر چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 03:52 ب.ظ http://fattaneh.persianblog.com

آخی چه بامزه...خیلی احساس خوبی بود خوندن نوشتت.باید همه ی وبلاگت رو بخونم تا بعدش بهت بگم آفرین...

چییییییی؟ منظورت سوسکا که نبودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سمیرا چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 12:45 ب.ظ

کاشکی منم تبعید شم به جایی که هیچکس نباشه

میشه به خدا بگی سمیرارو تبعید کنه جایی که خودش هست و خودش

دارم تموم میشم همشهری

دارم تموم میشم

دارم تموم میشم

ناشکری دختر ناشکری
حالا که اینقدر به تبعیدشدن علاقمندی چرا سعی نمیکنی از خودت مهاجرت کنی؟

باران چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام.خیلی خسته ام.خیلی دلتنگم.خیلی کم آوردم.
همه چیزرو میدونم.میدونم که انسان تنها موجودیه که میدونه یه روز به مرگ میرسه.اما نمیدونم چرا انقدر آشفته ام.هیچوقت فکرنمیکردم اینطوری بشه.هرچی بیشتر دعامی کنم کمتر حاجت میگیرم.نمیدونم مصلحت خدا چیه؟؟؟
خیلی برام دعاکن.خیلی زیاد.
نمیدونم برای تنها بودن وتنها موندن باید چی کارکنم؟؟یه تنهایی درست وحسابی شاید حالم رو بهتر کنه...شایدم بدتر.
خدایا بهت احتیاج دارم و جز تو هم کسی روندارم.شایدم رازونیازم باتو مشکل داره.شاید ....شاید.....شاید.......
خدایا منتظر می مونم تا بالاخره ببینی که منم آفریدی.
آنقدر آهسته می روم تا بدانی که من هستم.
وبه قاصدک می گویم:
من به حط وخبری ازتو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبریادت نیست....کاش نگویی!!!
باران...می بارد...

سلام باران
میدونم چرا اینجوری نوشتی. توو پست قبلی سمیرا هم همینو نوشته بود یه جوابی هم براش نوشتم. ولی اومدن بارون نعمت بزرگیه خودت که میدونی. پس دوباره مینویسم. باران خوبم حرفتو به خدا گفتم. بهش گفتم بارون خیلی خستس، خیلی دلتنگه، خیلی کم آورده، خیلی ...
میدونی چی گفت؟ ... گفت ای کاش بارون به جای اینکه این حرفا رو توو وبلاگ تو مینوشت به خودم میگفت. گفت ولی خوب حالا که اومده اونجا اشکال نداره تو همونجا از قول من بهش بگو هرکی از یاد من غافل بشه خیلی خسته میشه، خیلی دلتنگ میشه، خیلی کم میاره، کلا زندگی بهش تنگ میشه (من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا). یه چیز دیگه هم گفت. گفت بهش بگو اگه میخواد از یاد من غافل نشه یه نماز درست و حسابی بخونه (اقم الصلوه لذکری)
باور کن فقط همینه باران. متنتو بخون خودت. شاید از این زاویه ببینی باران یه خورده یادش رفته بنده خداست و خدا هم خیلی به بنده هاش مهربونه (ان الله لرووف بالعباد)

نرگس چهارشنبه 13 تیر 1386 ساعت 09:59 ق.ظ http://web nadaram

بابا جان این سوسکای بیچاره طبیعتشون اینه که از فاضلاب تغذیه کنن.خوب هر آدمی ام یه طبیعت و مرامی داره.و با یه چیزی حال می کنه.این قد گیر ندین دیگه.اگه دنیا آدمای آسمونی و آدمای فاضلابی رو با هم نداشت از کجا می فهمیدیم آسمون بهتره.حالا بعضی از ادما هم خودشونو ضایع کنن ، چی میشه؟ما هم یه کم می خندیم.
غصه خوردن برای چیزایی که دست ما نیست ،کار بی نتیجه ایه.بعضی از ادما با پتک هم درست نمی شن چه برسه به فلسفه بافتن ما.

سوسکا طبیعتشونه (هرچند قبول ندارم اگه طبیعتشون این بود قطعا خدا بهشون بال نمیداد) آدما چی؟ یه پرنده هیچوقت یادش نمیره که آسمون کدوم طرفه ولی هیچوقتم فاضلاب رو انتخاب نمیکنه

فاطمه سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://dey.blogsky.com


مسامسه رو خوب اومدین
میتونم بگم حدودا ۵ دقیقه با خواهرم فقط خندیدیم

این کودک صادق و فهیم رو همه ما تو خودمون داریم اما نمیدونم چرا اغلب اوقات اونو فراموش میکنیم

شما هم این آخرشو خوب اومدین
این کودک ص ا د ق و ف ه ی م توو وجود همه ما هست، ولی خیلیامون دیگه نه میبینیمش نه صداشو میشنویم. چون به جای پرواز توو آسمونا ...

باران سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام.امیدوارم حال خودت وخانواده ات خوب باشه.اگه عکس پسرته باید بگم ماشاءاله خیلی نازه.خدا برات نگهدارتش.
راستی٬خدا حاجتم رو برآورده نکرد.نمیدونم شایدم ازنظر خودش برآورده شد.ولی مریضی رو که سپردم به دعای حضرت زهرا٬از بینمون رفت.درهر حال...
موندم باید چی کارکنم؟؟؟؟؟؟
خیلی برام دعاکن.شاید خدابه دعای تو بیشتر گوش کنه.
شایدم به دعای آقامهدی ناز که هم اسم داداش کوچولومه...

پیروز وسلامت درپناه مادر دوعالم...
باران می بارد....

سلام
میدونم اونقدر خدا بهت کمالات داده که نیازی نباشه من بهت بگم ما مصلحتای پشت پرده رو نمیبینیم. ولی از یه زاویه دیگه اگه نگاه کنی میببینی حتی ذات طبیعت هم همینه. هیچ‌کس حیات جاودان نداره. حتی رسول‌الله نیز این دنیا رو ترک کرد علی‌رغم اینکه رسول خدا بود و دخترش فاطمه بود.
به نظر من هیچ کار خاصی نباید بکنی. زندگی عادیتو. البته میدونم سخته. دیروز وقتی به وبلاگ نیمه ماه سر زدم دیدم اونجام مجلس عزاس. نا خودآگاه اشکام بعد از ۸ سال برا دختر خودم روون شد. ولی خوب میگم دنیا همینه و چون فقط دنیاس مهم نیست. مهم اون وره که همه جاودانن.
ببار باران. ببار.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 10:01 ق.ظ http://rue.blogsky.com

بچه ها در عین سادگی حرفهای بزرگی میزنند...
دلت شاد

و بزرگا در عین فهم و شعور کارهای کوچیکی میکنن ...
و شادیت از دل.

مریم توفیقی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://tofighee.persianblog.com

سلام . فاضلاب آسمون سوسک هاست ...
به روزم و منتظر

فاضلاب همیشه فاضلابه.

سولماز شریف دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:15 ب.ظ http://fararee.blogsky.com

ای جان.خاله به قربونش بره.ماشالا بیاد بهش.
ولی خدایی بچه ها رو نباید دست کم گرفت.یه جا خوندم از قول یه بچه فهیم اظهار نظری درباره آتیش زدنهای پمپ بنزین نوشته بودند:عقده چهارشنبه سوری چه ها که نمی کنه!!
خدایی راست می گه.با نگاه کودکانه ببین.می بینی چقدر حسرت یه چهارشنبه سوری سیر به دلش مونده!

پس چهارشنبه سوریا عقده چیه که چه‌ها که نمیکنه. نه خاله. بد اومدی.

[ بدون نام ] دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام..........
هیلدام..........
خوبه خوبه ......... روز به روز بچه ها فکرشون بازتر میشه .......... شاید آپدیت شدن هر روز ما هم نتونه یه پاسخی برای سوالهای اونا پیدا کنه اگه قرار باشه سوالهای همه ی ماها یه شکل باشه شاید هیچ وقت نشه پیشرفت کرد این ضعف بزرگترها خیلی خوبه میشه بهش امیدوار بود

سلام
روز به روز فکرشون بازتر میشه... ولی بعضی وقتا دیگه شورشو در میارن!!!

آناهیتا دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 02:35 ب.ظ http://man-o-nagoftehayam.persianblog.com

خداوکیلی اینو آقا مهدی گفت؟وقتی می گم بزرگی نه به عقل است نه به سن برا همینه دیگه

خداوکیلی گفت

امیر یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

فکر کنم به داداش مهدیمون باید میگفتی که این بنده خداها ( سوسک ! ) عقلشون نمیرسه، اینا شعورشون در همین حدّه که اینکارو انجام بدن و بیشتر از این انتظاری نمیرفت ازشون !
بعد باید توی دلتون میگفتین که سکوسک که خوبه ! الان آدما بدتر از سوسک و هر موجود ذلیل و پست دیگه ای دارن رفتار میکنن کجایی که ببینی !
البته امیدوارم آقا مهدی هیچ وقت پستی های انسانا رو نبینه و اگه هم روزی دید بتونه تصمیم درستی بگیره و درست رو از نادرست تشخیص بده
...
بسیار جالب نوشتین
شاد و سلامت باشید
فعلا

هر دو قسمتشو خوب اومدی. هم اینکه سوسک همینه که هست. هم اینکه بعضی آدما چرا مثل سوسکن!!!؟؟؟ وقتی خدا بهشون بال پرواز تا خدا رو داده، چرا میرن تا چاه رذالتها؟؟؟

d.b.t یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 07:49 ب.ظ http://www.montazerbash.blogfa.com

salam faghat omadam begam khiyli bacheyi khiyli by

سلام
باورت میشه آرزومه مثل بچگیام بمونم؟ پاک، بدون غرض، با کسی قهر نکنم و اگه قهر کردم زود آشتی کنم، به بقیه تهمت نزنم و همه رو به چشم بد نبینم، نیشخند رو با لبخند عوض نکنم، فکر نکنم که فقط خودم میدونم و خودم، از کنار گل بی تفاوت رد نشم، موقع راه رفتن حواسم حتی به مورچه‌ها هم باشه تا لگدشون نکنم....
کاش میشد بچگیامون حفظ کنیم...

صدف یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://sadafi000.blogfa.com/

سلام خوبی؟هنوز جوری می نویسی که من بازم بپرسم اینارو خودت می نویسی؟چقدرم پسرت ناز و با هوشه خدا واست نگهش داره

سلام
این یکی رو که آقا مهدی گفت منم نوشتم. ممنون از دعات.

ل یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 02:19 ب.ظ

ل

خدا کنه اون موقعی که باید، بتونم بگم: ل ا ا ل ه ا ل ا ا ل ل ه

متین یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.euthanasia1981.persianblog.com/

مرگ من روزی فرا خواهد رسید: در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروزها,دیروزها!

ممنون یادآوری کردی...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

لیلا یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.parnian54.blogfa.com

سلام
عجب حالی می کنی به این آقا مهدی ها...
اگه باز نمی گی خیلی حرف می زنم
یه سر بیا
منتظرم.

سلام
الحمدلله.

هدیه یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://icecream24.persianblog.com

سلام سلام به اقای سوم . واییییی این نی نی توئه ؟ اخییییی چقدر نازو جیگره !!!! فداش بشم !!! فکر کنم موهاش بوره . وای من حسابی ذوقیدم . از طرف من دامادمو یه بوس محکمش کن .
چه حرف قشنگی زد . منم توش موندم .
منم فعلا تو بهر کار کردن و درس هستم . دیگه ببینم قسمت چی میشه !!
مواظب خودت باش . اقا مهدی رو هم ببوس .

سلام
واقعا دیدن دنیای بچه‌ها ذوقیدنم داره.
سلامت باشی.

شادی یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 10:02 ق.ظ http://www.rangarang1385.blogsky.com

سلام
بابا آی کیو
ببینم شما ازدواج کردین؟

سلام
ببخشیییییییییییین!!!
آقامهدی پسرمه ها

نیلوفر یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 06:25 ق.ظ http://neeloofar.com

سلااااام والا من کلا دیر به دیر آپدیت میکنم.خیلیییی دیر به دیر!ولی نمیدونم اتفاقی بود یا نبود،که همین که شما اومدی چند روز بعدش هم من آپ کردم!!!
راستی رکسانا کوش؟
من به قدری از سوسک نفرت دارم که حد نداره.از قیافه اش.راه رفتنش...بخصوص اون بالدارهاش که دیگه هیچ چی...به نظر من اونها باید سرشون تو لاک خودشون بشه و تو دست و پای ما آفتابی نشن تا نه ما جیغ بکشیم و نه اونها!
آهان راستی مرسی از تعریفت...نه بابا قلم من اگه سحرآمیز بود با یه باد زمستون خشک نمیشد که بیاد تابستون سال بعدش دوباره بنویسه!حتی بهار رو هم رد کنه!حتی بهاااااررر!

سلام
اون آخرشو خیلی خوب اومدی. حتی بهاااااررر
خیلی وقتا یادم میره که بهار نمیمونه باید قدر لحظه‌هاشو بدونم.

شادی شنبه 9 تیر 1386 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.rangarang1385.blogsky.com

سلام از آشنایی با شما خیلی خوشحالم درسته من اصفهانی نیستم
من گرجی هستم و این از خصوصیت های بارز گرجی ها هستش
منتظرتم
شاد باشی

سلام
چه اصفهانی چه گرجی. چقدر بنده خداییم؟؟؟

افسانه شنبه 9 تیر 1386 ساعت 10:46 ب.ظ http://www.persianblog.com

سلام
کاش اون جمله قصار آقا مهدی را مسامسه می کردین !

سلام
مسامسه؟ اونم میشه.

اقاقی شنبه 9 تیر 1386 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.faeze-gh.blogfa.com/

سلام ..
فکر می کنم بهترین نعمتا دارید..
کوچولوی نازتا ببوس ...بهش بگو تا اینشتن چند قدم بیشتر فاصله نداره ..

سلام
شاید اگه هرکی دور و برشو خوب نگاه کنه ببینه واقعا بهترین نعمتا رو داره.

فاطمه شنبه 9 تیر 1386 ساعت 06:05 ب.ظ http://shaghayegh-e-vahshi.blogsky.com

:)) ایول به بچه ای که باباش رو اینجوری می بیچونه ؛)
والله تو این وقتای امتحان نوشتنم از این قشنگ تر نمیاد :(
ایشالله تابستون بشه و صفاااااااااااااا
البته ایشالله همه درسا رو قبول شیم من و دانیال و همهههه
خوش باشی
مام یه روز بیایم از بچمون تو وبلاگ بنویسیم آخ چه قشنگ
:))

از الان بگم. این نسل نسل پیچوندنه. حواست باشه....

علی شنبه 9 تیر 1386 ساعت 04:21 ب.ظ http://alitoloeei.blogfa.com/

سلام حضرت عباس

ما خیلی مخلصییم

سلام حاج علی
مخلص؟
خیلی کمیاب شده این روزا...

یگانه شنبه 9 تیر 1386 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.hastiyonisti.persianblog.com

سلام پسر خیلی خوشگل و ناز وباهوشی دارید واقعا زیبا و شاده مواظبش باشید موفق باشید

سلام
شما هم مواظب خودتون باشید.

خاتون شنبه 9 تیر 1386 ساعت 04:13 ب.ظ http://khatoonnameh.blogfa.com

ثالث جان

خدا حقظ کنه گل پسرت را که هم نازه و هم با هوش!

در ضمن پست ؛خاتون؛ را هم خوندم جدا زیبا بود! ببینم خودت اونو نوشتی؟!

الحمدلله. نمیدونم خودم نوشتم یا نه؟

هنگامه شنبه 9 تیر 1386 ساعت 02:09 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

سلام
وبلاگ خیلی قشنگی دارین
مرسی که به وب من هم سر زدین.

سلام. یعنی زشتی نداره یا ندیدی یا قابل ندیدنه؟

روشنک شنبه 9 تیر 1386 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

اگه این فرهنگستان می شنید این مسامسه رو سکته میکرد :دی
همیشه معتقدم که بچه ها خیلی چیزا رو بهتر میفهمن و میتونن به زبون بیارن
این حرف پسر کوچولوت خیلی معنیا تو ش بود گمونم وبلاگ منو میخونه به عمه اش رفته :دی
خدا حفظش کنه پسر کوچولوتو و اینم یه بوس قندی از لپش (بوس)
نمیدانم چرا سوسک حیوان چندش آوریس کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی شتر مرغ نیست :دی

یا شایدم یکی میخواد از زبون نفهمی اونا یه چیزی رو به ما فهمیده‌ها بفهمونه.

هدا شنبه 9 تیر 1386 ساعت 02:46 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام
خیییییلی جالب بود :))
. . .
به منم سر بزنی هااا
یه چیز چرتی نوشتم ولی خوب بهتر از هی چییه!!
...
منتظرتم گلم

سلام
آخه اگه خودت بگی چرت از قضاوت بقیه چه انتظار؟

سروناز شنبه 9 تیر 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلام خوبی
خیلی جالب بود چه حرفی زده
واقعا چرا این کارو میکنن؟
خدا کنه با ادمای سوسکی برخورد نداشته باشیم
خوب رنگ وبلاگم رو همینجوری هم انتخاب نکردم البته دوس دارم این رنگ رو ولی دلم میخواست که وبلاگم شاد و سرخوش باشه
ممنونم که بهم سر زدی

سلام
و خدا کنه خودمون اخلاق سوسکی نگیردمون.

مینا جمعه 8 تیر 1386 ساعت 10:11 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com

خیلی قشنگ بود....
بچه ها بیشتر وقتا حرفایی میزنن که خدا میخواد برامون بگه! میخواد برامون یادآوری کنه...به زبون بچه ها میاره...تا شاید ما یه کم فکر کنیم!که قدرت خدا چه قدر پیچیده و زیباست!
خیلی بنچ شیرین و بانمکی دارین مستر!
خدا براتون نگهش داره!
شاد زی...

زدی به هدف. من پیغام شما رو چند بار خوندم...
بیشتر وقتا حرفایی میزنن که خدا میخواد برامون بگه!!!

مهتاب جمعه 8 تیر 1386 ساعت 04:20 ب.ظ http://jodi.blogsky.com

از طرف من به مهدی بگو پریدن تو آسمون لیاقت می خواد که سوسک نداره .
تازه منم ازشون می ترسم پس همون بهتر برند تو فاضلاب.
به امید دیدار بابای نسبتا لنگ دراز

میگه پریدن توو آسمون پر میخواد که سوسک داره ولی چرا ازش استفاده نمیکنه؟...

تینا جمعه 8 تیر 1386 ساعت 04:11 ب.ظ http://redlife.blogsky.com/

مثال جالبی برای بچه نیست ...ولی بگید چه طور ادما از خیابون می پرن تو رستورانا ...خوب سوسکای مهربونم دست خانوادرو می گیرن می پرن تو فاضلابا....ادم ها هم(البته بیشتر خانوما) چون زشته دوسش ندارن ....

از آسمان تا ...؟

مریم جمعه 8 تیر 1386 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام
الهی خدا این پسر ناز و خوشگلتو براتون حفظ کنه . و انشالله که اون لبهای کوچولوش همیشه پر خنده باشه .
میگم در گوشی میتونم یه چیز بپرسم ؟
این پسر شما به کی رفته که اینقدر سوالات پر محتوا و عمیق میپرسه ؟(چشمک)!

تووی دنیای بچه ها پر از این سوالات که اگه خوب بهشون توجه کنیم همش یه حرفهای واقعیه که ما مثلا ادم بزرگها ازشون بی توجه رد میشیم .
واقعا بچه ها بزرگتریم معلم های ما هستند به شرطی که ما هم شاگردهای خوبی باشیم .

دلتون شاد و به قول خودت شادیتون از ته دل.
از طرف من کوچولو رو ببوس .

سلام
فکر کنم به هرکی رفته باشه لطف خدا باشه.
این حرفتو یادم نگه میدارم: اگه خوب بهشون توجه کنیم همش یه دنیا آیس.
شما هم شاد باشید و شادیتون هم از دل.

هدا پنج‌شنبه 7 تیر 1386 ساعت 09:30 ب.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

تا کجا؟!
. . . .
به منم سر بزن
منتظرتم

تو میدونی؟ تا کجا؟ از آسمون تا ...؟

لیلا پنج‌شنبه 7 تیر 1386 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.parnian54.blogfa.com

سلام دوست من
اول ممنونم که منو با وبلاگ قشنگ و پرمحتوای خودت اشنا کردی.
دوم از موضوع دکتر خیلی ناراحت شدم. خیلی.
اگه ممکنه هر وقت آپ کردید خبرم کنید
ممنون

سلام
دنیا همینه دوست من. تصور من ممکنه یه چیزی باشه که با واقعیت خیلی متفاوت باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد