شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

چو ایران نباشد تن من مباد

 (هوالمحبوب)

 

   


چند روز قبل دعوتنامه عجیبی دستم رسید که دعوت کننده نداشت! فقط نوشته بود:

 چو ایران نباشد تن من مباد

 مکان: محل همایشهای ایران زمین

 زمان: 31 شهریور

اینکه چگونه مکان همایش را یافتم بماند، وقتی وارد شدم  ابهت غیرقابل گریزی وجودم را فرا گرفت. تخمین اینکه چند نفر آنجا بودند برایم دشوار بود. صحنه آرایی همایش هم خیلی عجیب و در عین حال جالب بود. میهمانانی که سمت راست جایگاه بودند پوششی شبیه سربازان هخامنشی داشتند. همیشه دلم میخواست برای یک بار هم که شده در یک چنین فضایی قرار بگیرم. اما مهمانان سمت چپ جایگاه لباسهایی مثل لباسهای بسیجیهای خودمان داشتند. بینابین هم پوششهای مختلفی دیده میشد: کردی، عربی، لری، بوشهری، بلوچ، خراسانی، شمالی، حتی لباس عادی هم زیاد بود. من به سمت چپ جایگاه هدایت شدم.

برنامه همایش هم به قدری منظم و حساب شده بود که اصلا گذر زمان حس نمیشد و نفهمیدم مدت همایش چقدر بود. آخرین قسمت برنامه اعطای لوح یادبود همایش بود. مجری برنامه گفت بنا بود در این قسمت به غیورمردانی که در پاسداری از مرزهای ایران جانفشانی کرده اند لوح یادبود اعطا شود، اما این از توان زمان و مکان همایش فراتر بود، و ما را بر آن داشت تا فقط نمایندگانی را انتخاب و به جایگاه دعوت کنیم.

آنگاه مجری نام کسانی را قرائت میکرد و شمه ای از فداکاری ایشان را نیز بیان میکرد. کاش میتوانستم آنچه را میدیدم و میشنیدم به قلم بکشم. حین قرائت مجری گاهی اشک، گاهی لبخند، گاهی حس فریاد و گاهی هم بغض بود که از پی هم می آمدند و میرفتند. بعضی اسامی برایم آشنا بود و از قبل در جریان حماسه های آنها بودم ولی برخی اسامی را حتی شاید برای اولین بار میشنیدم. بنابراین اگر در ذکر اسامی آنها دچار اشتباه شده ام بر من ببخشید.

مجری اینچنین آغاز کرد:

در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند و کار بر دلیران ایران زمین دشوار میگردد. منوچهر به ناچار پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند. قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی از فراز کوه البرز تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. دلاوری از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند. تیر فراتر از حد تصور زمان و مکان پرواز کنان میرود و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید و آنجا مرز ایران و توران می‌شود. اما گویی این دلاور تمام وجودش را در کشیدن کمان گذاشت که آنگاه که تیر از کمان برون رفت جان از تن او نیز پر کشید تا تیر را به دوردستترین ببرد. بسیاری این دلاور را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است. دلاور نامی ایران، آرش معروف به آرش کمانگیر!!!

نگاهها ناخودآگاه به سمت راست جایگاه چرخید. مردی چون کوه برخاست که کمانش نیز همراهش بود. با وقاری وصف ناپذیر در میان تشویقهای بی امان حضار به سمت جایگاه رفت. تشویقها تا زمان دریافت لوح و نشستن آرش در جایگاه و حتی بعد از آن ادامه داشت. در معرفی پاسدار دوم مجری چنین گفت:

مرزهای ایران در زمان حکومت او شاید به بیشترین گستردگی خود رسید، اما بیشتر او را از این جهت میستائیم که به سربازان خود گفته بود:

در نبرد متعرض زنان و کودکان نشوید، اسیران را نکشید، درختان را قطع نکنید و حق آتش زدن مزارع را ندارید...

و خوب است همه بدانیم این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد. این بزرگ مرد تاریخ ایران کسی نیست جز ذوالقرنین کوروش کبیر پادشاه ایران!!!

وقتی کوروش از سمت راست جایگاه بلند شد شور عجیبی همایش را فرا گرفت. ابهت یک زمامدار تمام عیار در قامت کوروش نمایانگر بود. او در میان هلهله و تشویقهای بی امان حضار به سمت جایگاه رفت. فاصله جایی که من نشسته بودم تا جایی که مصطفی چمران نشسته بود خیلی نبود. وقتی کوروش به سمت جایگاه میرفت چمران با لبخندی که چهره جذابش را جذابتر مینمود گفت: کاش مدعیان تمدن قرن بیستم به اندازه 2500 سال قبل این تمدن، متمدن بودند.

وقتی کوروش نشست، مجری اینگونه ادامه داد:

سالها از حکومت کوروش گذشته بود، یعنی حدود 330 سال قبل از میلاد که مرزهای غربی ایران مورد هجومی سهمگین قرار گرفت. نیروهای اسکندر این کشورگشای ستمگر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با داریوش سوم برای دست یافتن به پارسه (پایتخت ایران)، از طریق کوهستانهای کهکیلویه روانه این شهر گردید که در تنگه های دربند پارس با مقاومت یک هنگ 1000نفری از ارتش ایران به فرماندهی دلاوری باهوش روبرو گردید. وقتی سپاه اسکندر وارد تنگه شد، به جز موانع طبیعی با موانع دست‌ساز نیز روبه‌رو شد. هنگامی که مقدونیان به مکان مناسبی رسیدند، نیروهای این دلاور تخته‌ سنگ‌های بزرگی را به پایین کوه غلتاندند. همراه با این تدبیر جنگی کمانداران نیز به تیراندازی پرداختند و مقدونی‌ها با دادن تلفات بسیار، دچار آشفتگی شدند بی‌آنکه بتوانند کوچک‌ترین آسیبی به ایرانیان برسانند. اسکندر پس از این شکست توانست با خیانت اسیر یونانی از بیراهه و گذر از راههای سخت کوهستانی خود را به پشت نگهبانان ایرانی برساند وآنان را در محاصره بگیرد. دلاور پارسی حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا خود و همه یارانش از پای در آمدند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی به خاک افتاده بود. مورخ اسکندر میگوید اگر چنین مقاومتی در گاوگاملا (کردستان عراق) در برابر ما صورت میگرفت قطعا شکست میخوردیم.

مجری مدتی سکوت کرد. واضح بود او نیز مانند سایر حضار بغضی نشکفته در گلو دارد که نمیتواند آن را کتمان کند. با کمی تاخیر و در میان سکوتی سنگین ادامه داد: آریو برزن، دلاور نامداری که افسانه سد سکندر را در هم شکست.

وقتی آریو برزن برخاست هنوز حضار در سکوتی سهمگین فقط صلابتش را به نظاره ایستاده بودند. با صلابتی افسانه ای به سمت جایگاه میرفت که ناگاه کوروش کبیر بلند شده و به سمت این دلاور جانباز رفت. بسان سلطانی در برابر امیر لشگرش او را در آغوش گرفت و با تواضعی خاص بازوی آریو برزن را بوسه زد. و تازه اینجا بود که حضار از شوک داستان غیورمردی آریو خارج شده و با تمام وجود این صحنه را به تشویق نشستند. آریو برزن و کوروش به سمت جایگاه رفته و در کنار هم نشستند.

مجری ادامه داد:

 اجازه دهید دلاور بعدی را معرفی نکنم و ... فقط ببینید... نگاهها ناخودآگاه به سمت راست جایگاه چرخید تا ببینند چه کسی بلند میشود! ناگهان کسی بلند شد که در برخاستنش وقاری خاص وجود داشت. لباسی شبیه به لباس آریو برزن بر تن داشت اما پوشیده تر از آن مینمود. علی رغم این وقار چنان با صلابت به سمت جایگاه میرفت که کمتر کسی گمان میبرد او یک زن باشد. وقتی نزدیک جایگاه رسید آرش، کوروش و آریو تمام قد بلند شدند. آریو برزن جلوتر آمده و دست این بانوی سپاهی را در دست گرفت و به علامت سرافرازی بلند کرد.

من اول جا خوردم که مجری گفت: در برگهای زرین حماسه آریو برزن برگی وجود دارد که در اوج صلابت از جنسی لطیفتر نوشته شده است. یوتاب خواهر دلاور آریو برزن و فرمانده قسمتی از سپاه او در کنار تمامی رشادتهای برادر حضور داشت و آنقدر در کنار او جنگید تا او نیز جانش را فدای پاسداری از مرزهای ایران کرد!!! ... هیچگاه چنین تشویقی را در هیچ جا ندیده و نشنیده بودم که حضار از یوتاب به عمل آوردند.

...

آنگاه که مرزهای شرقی ایران در هجومی بیسابقه چنان مورد تاخت و تاز مغولان قرار گرفت که پادشاه خوارزمی چاره ای جز فرار خفتبار نداشت شاهزاده ای جوان با سربازان اندکش دلیرانه در مقابل لشکر مغول مقاومت کرد و وقتی تمامی سربازانش را از دست داد خود را با اسب به رودخانه انداخت و همچنان که از مغولان دور میشد با کمان نیز به سمت ایشان تیراندازی میکرد. فرمانده جنگجوی مغول که تا به حال جنگهای بسیاری را مغلوبه کرده بود، پسرانش را فرا خواند و گفت: هرچند او دشمن ما بود ولی رشادتش مثال زدنی است. دلم میخواهد شجاعت را از او بیاموزید...

...

پس از یکصد و بیست سال استیلای قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، قیامی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ظلم و تعدی حاکمان مغول و عاملان آنان به وقوع پیوست. این نهضت که به قیام سربداران شهرت یافته‌است، از لحاظ وسعت بزرگترین و از نظر تاریخی مهمترین جنبش آزادی بخش خاورمیانه در قرن هشتم هجری بود. تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد. مهمترین ویژگی‌های این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی. هنگامی که سربداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پیروز شوند حکومت مستقلی ترتیب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند. قیام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزی های آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. رهبر این قیام مظلوم از فرزندان حوزه بود که مغول هرگز گمان نمیبرد چنین ضربه ای از او بخورد: شیخ خلیفه

...

آنگاه که بی غیرتی بر پادشاهان قاجار مستولی شده و مرزهای ایران را در شمال غرب به روسها واگذار میکردند این فرمانده دلیر توانست پیروزیهای امیدبخشی را به دست آورد و محبوبیتش نزد مردم ایران رو به فزونی بود که حسد حسودان دسیسه های بیفروغیش را رقم زدند... عباس میرزا فرمانده سپاه قاجار که توانست لشکر روس را در چندین جبهه شکست دهد...

...

آن روز غروب خسته و افسرده در حالی که افسار اسبش در دستش بود از تلاش روزانه برمیگشت که صدایی نظرش را جلب کرد. او که سراسر غیرت بود و در حسرت اینکه نمیتواند مانع استعمارگری روسها شود با چشمان خود دید که دو سرباز روس ناموس ایرانی را به تعقیب نشسته اند. غیرتش مانع هر مصلحت اندیشی شد و در حمایت از بانوی روستایی ایرانی دو سرباز متجاوز را از پای درآورد. این رشادت او سرآغازی شد بر قیام او در ناحیه سرخس. غیرتمندیش از یک سو و روحیه جنگجوییش از سوی دیگر عرصه را بر دشمن متجاوز در شمال شرق ایران تنگ کرد. به حدی که تزار برای سر او جایزه گذاشت. او توانست در یک نبرد حدود 2000 سرباز روس را از پای درآورد که فقط تخلیه اجسادشان بیش از دو هفته به طول انجامید. وقتی خبر به تزار رسید از خشم به خود پیچید و برای نابودی او دستورات خاص داد. او آنقدر جنگید و سربازان روس را به هلاکت رساند تا یاران خود را نیز تماما از دست داد. در جنگ و گریزهای پیاپی بالاخره در کوههای شاه جهان اسفراین اسیر خیانت شد و سرش به کینه تزاری از بدن جدا شد. وقتی سرش را در دربار تزار پیش روی او نهادند گویا به جز این منتظر خبر دیگری نبود که از جای برخاست، سر این غیرتمند ایرانی را برداشت و روی دست بلند کرد و در حالی که به تمامی حضار حاضر در قصرش نشان میداد، گفت: این است ججو، کسی که عرصه را در شرق ایران بر لشکریان تزار تنگ کرده بود...

خیلیها مانند من حتی نام ججو را نیز نشنیده بودند. شنیدم که میرزا کوچک میگفت: همیشه دلم میخواست ججو را از نزدیک ببینم...

...

جوان دلاور دیگرمان در واقعه مشروطیت به انقلابیون پیوست و در فتح قزوین شرکت نمود. او بانی جنبشی بود به نام نهضت جنگل که بتاریخ ۱۲۹۳ ه.ش. دست به مبارزه مسلحانه بر ضد ارتش خارجی داخل خاک ایران و بریگاد قزاق، که زیر دست افسران روسی تربیت شده بودند، زد. جنگلی ها هدف خود را "اخراج نیروهای بیگانه، رفع بی عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی" اعلام کردند. نهضت مردمی جنگل توانست سالها دشمن متجاوز و دولت خائن را آزار دهد اما خیانتهای داخلی و حمایتهای خارجی در نهایت به قوای قزاق فرصت داد تا با شبیخونهای فراوانی، نیروهای جنگل را وادار به عقب نشینی نمودند و بعضی از سران تسلیم یا کشته شدند. مبارز مکتبی و خستگی ناپذیر ما به اتفاق تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو، که همیشه از او حمایت می‌کرد، به کوهای خلخال زدند ولی دچار بوران و طوفان گردیدند و سرانجام زیر ضربات خرد کننده سرما و برف بتاریخ ۱۱ آذر ۱۳۰۰، هنگامی که هوشنگ را به کول گرفته بود، از پای در آمدند. او را میرزای کوچک نام نهاده بودن چون فرزند میرزای بزرگ بود. اما کاری که میرزا کوچک خان کرد تا ابد به بزرگی تاریخ ملت ایران خواهد ماند.

وقتی میرزا با همان لباسهای رزمی جنگلی به سمت جایگاه میرفت، ججو را دیدم که به استقبال او آمد و آریوبرزن که با لبخندی شیرین میرزا را کنار خود نشاند.

...

در کشاکش جنگ اول جهانی و در حمله انگلیسی‌ها به بوشهر، دلاورمردی روستازاده رشادت بسیاری از خود نشان داد. نظامیان انگلیسی پس از آن که در 17 مرداد 1294 بوشهر را اشغال کردند، در 22 همین ماه‌، با چندین ناو جنگی و صدها سرباز هندی و انگلیسی به منطقه تنگستان یورش بردند. مردم مبارز جنوب ایران طی دو قرن اخیر چندین بار با استعمارگران درگیر شده‌اند، اما قیام این دلیرمرد دلواری در خلال جنگ اول جهانی نقطه عطفی در مبارزات مردم جنوب به شمار می‌رود. با آغاز انقلاب مشروطه این ابرمرد در حالی که بیش از 25 سال نداشت‌، از جمله پیشگامان مشروطه در جنوب ایران بود. به همین دلیل در دوران دیکتاتوری محمدعلی شاه قاجار علیه حکومت وی در جنوب دست به اسلحه برد ودر 1288 ش توانست به کمک تفنگچی‌های خود، بوشهر را از سلطه عمال محمدعلی شاه آزاد سازد. با تصرف گمرک بوشهر که در اجاره انگلیسی‌ها بود، نیروهای این کشور به دخالت نظامی در منطقه پرداختند و جنگ و گریزی آغاز شد که تا سالهای جنگ اول جهانی ادامه یافت‌. در کشاکش جنگ‌، با وقوع انقلاب بلشویکی و خروج نظامیان روسی از ایران،انگلیسی‌ها تعرضات خود را به سمت شمال گسترش دادند. در همین حال تنگستانی‌ها نیز به حملات خود علیه انگلیسی‌ها شدت بخشیدند. در یکی از شبیخون‌ها ـ 21 تیر 1294 ـ دو ژنرال بلندپایه انگلیسی همراه با دهها سرباز انگلیسی و هندی جان خود را از دست دادند. با وقوع این حادثه نیروهای انگلیسی در 17 مرداد 1294 شبانه بوشهر را اشغال کردند و در 22 همین ماه به روستای دلوار مرکز تنگستان ساحلی یورش بردند. آنان در این حمله بامقاومت زیادی روبرو نشدند، زیرا روستا خالی از سکنه شده بود. انگلیسی‌ها نیز به ویران ساختن خانه‌های مردم و قطع نخل‌ها پرداختند. تنگستانی‌ها پس از این رویداد، غالباً روزها آرامش خود را حفظ می‌کردند و شبها به نیروهای انگلیسی شبیخون می‌زدند و با هر شبیخون تلفات سنگین انسانی به این نیروها وارد می‌آوردند. در جریان یکی از این حملات این رادمرد دلواری در 12 شهریور 1294 از پشت سر هدف گلوله یکی از همراهان خائنش قرار گرفت و به شهادت رسید، اما نهضتی که او درجنوب ایران به راه انداخت تا سالها مایه وحشت انگلیسی‌ها بود... حتما او را از نام نهضتش شناختید... رئیس علی دلواری...

...

وقتی دید انقلاب جوان کشورش مورد هجوم ناجوانمردانه کفتارهای بدکردار قرار گرفت، روا ندید در ایران نباشد و از مرزهای مقدس میهنش حراست نکند. او که تمام موقعیتها را برای یک زندگی سراسر شکوه و جلال به عشق شرکت در جهاد نادیده انگاشته بود با تجربیاتی که اندوخته بود و در بحبوحه ای که ایران ارتشی برای دفاع از مرزهایش نداشت، اقدام به تشکیل گروههای نامنظم چریکی کرد و با جنگهای نامنظمی که ترتیب داد توانست شهرهای آلوده شده به کفتارهای خارجی و شغالان داخلی را تطهیر کند. ملت ایران هیچگاه او و جنگهای نامنظمش را که فرصت اشغالگری را از بیگانگان ربود فراموش نخواهد کرد: مرد علم، ایمان و جهاد دکتر مصطفی چمران. و اینبار نوبت کوروش بود که به استقبال چمران بیاید و او را تا جایگاه همراهی کند.

...

بعد از چمران دلاوران زیادی از سمت چپ جایگاه فراخوانده میشدند که ابدا در توان من نیست نام همه آنها را ببرم.

...

مشغول تحصیل بود که جنگ شروع شد. خود را از دورترین نقاط به همراه همکلاسیهایش به جبهه ها رساند. در دفاع از هویزه چنان جانفشانی کرد که حتی دشمن را به تحسین وادار کرد. و در زمانه ای که خیانت دولتی، مرزداران را بسیار آزرد تا آخرین گلوله از هویزه دفاع کرد. دشمن تا به دندان مسلح که از این همه مقاومت به تنگ آمده بود آنگاه که آخرین گلوله از سوی مدافعین شلیک شد حلقه محاصره را تنگ کرد و وقتی او و همه یارانش به شهادت رسیدند حتی به پیکر آنها نیز رحم نکرد و با تانک این بدنهای مقدس را آماج کینه خود کرد. حسین علم الهدی مدافع ابدی هویزه.

...

وقتی دشمن ددمنشانه و سرمست از جنگ افزارهای اهدایی غرب و شرق هور را به هجمه گرفت ابدا گمان نمیکرد که این جوان کوتاه قامت دلیر بتواند با دست خالی لشکر تا به دندان مسلح او را بارها به اضمحلال بکشد... علی هاشمی.

...

... مقاومت خرمشهر نام او را هیچگاه از یاد نخواهد برد... محمد جهان آرا.

...

... وقتی سربازان دشمن او را دیدند اصلا ندیدندش و گمان بردند با جوانکی 13 ساله روبرو هستند که به جز بازیگوشی نمیداند. آنها نمیدانستند به زودی به دست این بزرگمرد کوچک اسیر خواهند شد... بهنام محمدی.

...

... 18 ساله بود که به خیل مدافعین پیوست. اما این سن کم  مانع از آن نشد که بتواند یکی از زبده ترین تیپهای رزمی دفاع مقدس را رهبری نکند و آنچنان دشمن را به زانو در آورد که برای سرش جایزه بگذارند. نام او کوههای بلند کردستان را استوارتر کرد. وقتی در ارتفاعات 2519 به پرواز درآمد فقط 25 سال داشت... محمود کاوه.

...

... مهندس بود و شهردار ارومیه. اما دفاع را بر همه چیز مقدم دانست... مهدی باکری.

...

... شاید بتوان او را فرمانده دلها نامید. وقتی به شهادت رسید پدر و مادرش تازه فهمیدند که فرزند سربزیرشان فرمانده لشکر 17 علی ابن ابیطالب است... مهدی زین الدین.

...

... با اینکه دستانش در جنگ قطع شد اما از دفاع دست برنداشت تا خدا دو بال به او داد... حسین خرازی.

...

... هنوز سربازانش سودای دیدنش و شنیدن فرمانش را در دفاع مقدس دارند... محمدابراهیم همت.

...

... آنچنان از او کینه به دل گرفتند که سالها بعد از جنگ به خیال خودشان از او و فداکاریهایش انتقام گرفتند... صیاد شیرازی.

...

... وقتی به پرواز در میآمد مرغان شوم آسمان به لانه ها میخزیدند... عباس بابایی

...

... با اینکه هواپیمایش آسیب دید اما با هوشیاری خاصی خودش را به قلب خاک دشمن رساند و با هواپیمایش به مظهر اقتدار دشمن کوبید تا همه بدانند که دشمن پوشالی است... عباس دوران.

...

... با اینکه قبلا چهار فرزند و همسرش را در دفاع از مرزهای مقدس ایران تقدیم کرده بود، وقتی دید سگان وحشی حریم زائرین خانه خدا را نگه نداشتند چادرش را به کمرش بست و با چماقی که به دست گرفت جانانه از حریم زائرین دفاع کرد تا خودش نیز به همسر و فرزندانش پیوست... بانویی که بجز افتخار نزاد: اشرف خسروی.

هنگامی که این بانوی اسوه به سمت جایگاه میرفت حاضرین در جایگاه همگی تمام قد بلند شده و همراه با حاضرین به تشویق بی امان بانو پرداختند و من دیدم یوتاب و پنج دلاوری را که از جایگاه آمدند و بانو را در حلقه گرفتند.

...

نمیدانم  دقیقا چند نفر به جایگاه فراخوانده شدند و مراسم چقدر طول کشید. اما وقتی مجری نام تمام نفرات را خواند اینچنین ادامه داد:

دیدید و شنیدید که تاریخ ایران پر است از حماسه و حماسه آفرین. حماسه هایی که حماسه آفرینان آن را آفریده اند. بیشک مثنوی حماسی ایران زمین فصلهای بیشماری دارد که ما را حتی یارای آن نیست تا آن را تورق کنیم. فصل حماسه آفرینان عدالت: کاوه آهنگر، بابک خرمدین، ستارخان و باقرخان و ... فصل حماسه آفرینان مبارزه با استبداد: شیخ فضل الله نوری، سیدحسن مدرس و حماسه آفرین حماسه آفرینان سید روح الله موسوی خمینی. - و چه شیرین بود که حضار با شنیدن نام سیدروح الله یکصدا صلوات ختم کرد- فصل حماسه آفرینان علم: خوارزمی، ابوریحان، زکریای رازی، ابوعلی سینا، شیخ بهایی، ... محمود حسابی، دکتر آشتیانی، حماسه آفرینان هسته ای و ...

اما در این همایش که در سالگشت آخرین تجاوز سهمگین به ایران برگزار شد ما بر آن بودیم تا حماسه آفرینانی را که به شکلی مرزبان این سرزمین کهن بودند و جانشان را در راه پاسداری از مرزهای ایران بر کف نهادند گرد هم آریم. بسیار مایل بودیم که بتوانیم در بین این حماسه سازان آنکه را برتر میپنداریم معرفی کنیم، اما زهی خیال باطل. چه کسی را آن توان هست تا بتواند بین حماسه آریوبرزن، شیخ خلیفه، رئیسعلی دلواری، ججو، علی هاشمی و محمود کاوه تمایز ببیند، چه رسد به آنکه برتر را انتخاب کند. با این حال در میان این حماسه ها حماسه ای رقم خورده است که شاید بتوان آن را حماسه حماسه ها نام نهاد. حماسه ساز این حماسه هم متفاوت از سایرین بود. او سرباز نداشت، سلاح هم نداشت، حتی قد و قامتی که بتواند لباس رزم هم بپوشد نداشت. چون سنی نداشت. اما ایمان داشت، همت داشت و غیرتی داشت که وقتی دید به مرزهای ایران تجاوز شده است به هر دری زد تا خودش را به دفاع برساند و رساند... و دفاع کرد... شاید یک تنه... اما ابدی... 13 سال بیشتر نداشت اما میشد در چهره مصممش از آریو برزن تا میرزا کوچک خان را دید. وقتی دید تانکهای متجاوز بدون هیچ مقاومتی راه میهن عزیزش را در پیش گرفته اند، از تن خود سدی ساخت که تا ابد هیچ تانکی را یارای شکستن آن نخواهد بود. وقتی نارنجکها را به کمر بست و خود را در مسیر حرکت تانک قرار داد تمام عرش به تماشا ایستاد. و حماسه ای از خود برجای گذاشت که رهبر رهبران و روشنگر روشنگران و مرشد و مراد حماسه سازان تمام فصلهای حماسه گفت: رهبر ما آن طفل 13 ساله ای است که ...

و من دیدم که تمام جایگاه تمام قد به پیش پای حسین فهمیده 13 ساله بلند شد... و زمزمه هماهنگی که میگفت:

چو ایران نباشد تن من مباد

 

هرچند اون موقعا یک یک نبودم ولی ثالثم نبودم

 

امروز هشتم آبانه. سالگرد حماسه جاودانه رهبر ۱۳ساله حسین فهمیده

شادی روحش صلوات

 

نظرات 57 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.when2wake.com

زنده باشین
حماسه همین متنه که شما نوشتین
چشمم پر اشک شد. نزدیک بود بچکه

چو ایران نباشد تن من مباد
سربلند باشید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 04:37 ب.ظ

نمیدانم چرا هروقت اسم جنوب میاد اسم تنگستان ورییس علی میاید در صورتی که هیچ وقت اسم دشتستان و شهید غضنفر سلطنه برازجانی نمی اید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 08:43 ب.ظ

هراسهای بیهوده
تا بوده همین بوده
و عمر میرسد
به ۳۰
۴۰
۵۰
و حاصل ....

خیلی درگیرم . خیلی خسته و خیلی گیج .
از یه طرف ...
از یه طرف دیگه ...
نمیدونم دارم چیکار میکنم
واقعا نمیدونم ...

حمید دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 10:28 ب.ظ

خیلی زیبا است اگه دلاورای شهرمون همیشه تو دلامون زنده بمونند.....

مریم چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 11:07 ب.ظ

گاهی از خودم میپرسم واسه چی ؟
تو میدونی ؟

بله میدونم. چون خودش گفته: ان الله رئوف بالعباد

رهگذر چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 04:38 ب.ظ http://dhba123.blogf.com

سلام
شما که همیشه اگه ما هم به یادتون نبودیم یه تک پا تشریف می آوردین و به ما سر می زدید چی شده که مدتها سراغی از ما نمی گیرین منتظرم

باران سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 06:24 ب.ظ

سلام.
شنیده بودم که برای زندگی باید جنگید.باید برای غلبه زنده بودو استوار ماند.اما چرا دراین میان افرادی یا بهتر بگویم فرشتگانی جان فداکردند.آنها داشتند می جنگیدند که زنده بمانند اما در کشمکش تند باد حوادث...
روحشان شاد وقدمهایشان سرلوحه جاودانه زندگی ما.
آرمانی ترین آرزوها برای تو ...
باران...

سلام
حتی اگه به همین متنم نگاه کنی تصدیق میکنی که فقط اونان که زندن. مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
اگرم قشنگترشو میخوای یه بار دیگه اینو بخون:
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات. بل احیاء عند ربهم یرزقون

کاوه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام .
خیلی زیبا بود
اشکمونو در آوردی
یا علی

رامیلا دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 12:46 ق.ظ http://ramila.parsiblog.com

سلام
با مطلب دخترک در جمکران آپم. خوشحال میشم بخونی نظر بدی. منتظر آپتم

مولانا یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام
دست شما درد نکنه
لذت بردم
یا علی مدد

سمیرا یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 11:54 ق.ظ

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا مُردم از خوشییییییییییییییییییییی.

کاوه یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 03:18 ق.ظ http://www.kaveh.ir

سلام عباس
حال کردم. اگرچه طولانی بود

نمی دونم شنبه 19 آبان 1386 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام
عالی بود.

زهره جعفرزاده چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 07:42 ب.ظ http://saatebikooook.blogfa.com


صدای من به خودم هم نمی رسد گاهی...
سلام
ساعت بی کوک بالاخره به روز شد و منتظر حضور و نظر محترم شما...
موفق و پیروز باشید
راستی! (عینک کور ) وبلاگ لیلا اکرمی عزیز هم به روز شده.

ساعت همیشه به روزه هر لحظه هر ثانیه چیزی رو میگه و نشون میده که قبلا نگفته. فکر کنم این مائیم که نمیتونیم با ساعت (چه بیکوک چه باکوک) به‌روز شیم.

مریم چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 01:50 ب.ظ http://m

سلام
خیلی قشنگ بود. همه این آدمها بزرگ هستند و حالا وقتی کنار هم قرار می گیرند و نشان داده می شود که چطور برای ایران از خود گذشتند. متن اونقدر سنگین بود که بعد از دوبار خواندنش سردرد عجیبی گرفتم. از خودم بیشتر خوشم اومد .
خیلی (نمی دونم دقیقا چه کلمه ایی را بگذارم) قشنگ بود قشنگ به معنی تعبیر عاشقانه اشکال.

سلام
کاش پرستوها دیگه شهرمونو ترک نکنن
کاشکی فصل عاشقی توو شهر ما کوتا نبود

شقایق سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 11:50 ب.ظ http://shaghayegh56.parsiblog.com

دیدی بعضی خطا رو که با زعفران مینویسن؟

بعد از مدتی کمرنگ میشن؟

اگه پر رنگشون نکنی پاک میشن؟

اونا رو نمیشه با دوات و خودکار و یا قلم پر رنگ کرد، باید با خود زعفران پر رنگش کرد.


فقط میدونم یه کم کار میبره...میدونی یه کم معرفت میخواد






گفت اگه میخوای هیچوقت پاک نشه و حتی از یادشم نره یه کاری کن خودش رو دلش بنویسه اونی رو که میخواستی براش یادداشت بذاری

شقایق سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://shaghayegh56.parsiblog.com

سلام.

دلم واسه نوشته هات تنگ شده بود...واقعا قابل تقدیره این یاد و این نگاه. این داشته ها که کمرنگ و پررنگ بودن و شدنشون دست خودمونه.




هوای وبلاگتو شعرات بدجور زده بود به سرم .

سبز باشی.

سلام
چطوری میشه داشتشون و پررنگشون نگه داشت؟؟؟

سحر سعادتمند سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام
اینم شعر جدیدم
دوباره بدن.جسم وروح سوی فرسایشه
کی میگه که اینجا همش ناز و خواهشه

دوباره دلم تنگ شده خونه خون
در اینجا فقط درد وغم رو به افزایشه

شب روز شده کار من گریه. درد
یکی نیست بگه مرهمت یه کم آرامشه

یکی نیست سرم رو بذارم رو پاش
بگم که نگاش واسه من عشقه آسایشه

اونم با نگاهاش برام شعر بگه
بگه با وجودم غمش با گذشته چقد فاحشه

سلام
راستش ...

محمدزاده سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://hozour.ir

امام صادق (علیه السلام ) : اولیای خدا، از زمانی که خداوند آدم را آفرید، همواره در ضعف و اقلیت بوده اند.
ضمن عرض تسلیت شهادت این امام همام.. آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیز دارم.


سلام
انشاالله خدا توفیقمون بده اگه رهرو نیستیم محب باقی بمونیم.

[ بدون نام ] جمعه 11 آبان 1386 ساعت 03:40 ق.ظ

خیلی وقتا منم به احترامشون فقط سکوت میکنم. هرچند عقیدم اینه همین سکوت من باعث جدایی دو نسل شد. پس باید فریاد بزنم آنچه را تا به حال سکوت کرده بودم.

مهتاب جمعه 11 آبان 1386 ساعت 01:14 ق.ظ http://friendship.blogsky.com

سلام
همه ی مطلب را خوندم البته طی دو هفته . چون خودت خواستی با حوصله بخونم .

بله آنان که از این پیش بودند
چنین بستند راه ترک و تازی
از آن این داستان گفتم که امروز
بدانی قدر و بر هیچش نبازی

به پاس هر وجب خاکی از این ملک
چه بسیار است آن سرها که رفته
ز مستی بر سر هر قطعه این خاک
خدا داند چه افسر ها که رفته

موفق باشید و به امیددیدار

سلام
خدا داند چه افسرها که رفته...

سمیرا پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

به سوی تو

به شوق روی تو

به طرف کوی تو

سپیده دم آیم

مگر تو را جویم

بگو کجایی؟؟؟


آپم. سر میزنی؟

شاید اگه از من بپرسی بگم دیگه ادرس نگیر. رسیدی بهش. بیشتر از این: به سوی او. به شوق روی او. به طرف کوی او... همین یعنی او...

محمد دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 04:15 ب.ظ http://javani1385.blogsky.com

فقط احسنت

به من یا حسین فهمیده؟

آرزو دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 12:08 ق.ظ http://khaneyedoostkojast.blogfa.com

من به عشق

به معجزه

به ایمان

به حسین

به خون

و به صاحب همه ی اینها

حضرت حق

ایمان دارم

و خوب میدانم که معجزه ی عشق را هر کسی باور ندارد

و این سطرها را نوشته ام تا او ایمان بیاورد به دستهای بریده ی

عباس(ع)

به بدن بی سر حسین (ع)

و به معجزه ی خداوند

و التماس میکنم دعا کنی که ایمان بیاورد که پزشک اصلی خداست

که باب الحوئج عباس است

می گویند پسری مسیحی را سرطان بود

محرم بود

عزا و سینه زنی عباس بود

امیدی به بهبودی پسر نبود

و مادر به انتظار مرگ پسر

پدر میگذشت از کنار عزاداران آقام ابوالفضل

مردم عباس عباس میکنند

پرسید از کسی

ـ عباس کیست

پاسخ شنید

ـ باب الحوائج مسلمین است(نه تنها مسلمین هر که متوسل شود)

صدا زد

عباس اگر پسرکم را شفا دهی مسلمان می شوم

به خانه آمد

زنش را در حال شیون و زاری دید

ـچه شده؟

ـپسرمان دیوانه شده در حیاط میدود و عباس عباس میکند

رفت نزد پسر

ـبابا عمو عباس اومد اینجا

نورانی بود

دست کشید رو سرم و گفت خدایا یا باب الحوائجی را از من بگیر یا این پسر را شفا بده

بابا من خوب شدم

و آنها مسلملنند امروز

دعا کن برای ایمان یارم به معجزه ای که می تواند ما را تا همیشه کنار هم نگاه دارد

اجرت با آقام امام حسین (ع)

انشاالله بحق همونایی که نام مبارکشون رو آوردی حاجت‌روا بشی.

فاطمه یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 11:21 ق.ظ http://dey.blogsky.com

برای جواب ممنون
ولی حالا اونهایی که سردارهای مملکت هستند باید اینها رو بفهمن نه من و شمایی که اگه حرف بزنیم تو دهن ما میزنن که تو چی میدونی اون موقع که فلان و اون موقع که بهمان
آخرش هم کار خودشون رو میکنن و به من و شما هم هیچ توجهی که نمیشه بماند ، دعا کنیم جونمونو نگیرن .

ولی اینایی که اسماشون اومده وقتی میخواستن جونشونو تقدیم کنن اصلا نگفتن که کی چی گفته یا میگه.

مریم توفیقی شنبه 5 آبان 1386 ساعت 11:18 ب.ظ http://tofighee.persianblog.ir


سلام
معذرت می خوام که دیر اومدم .
متن در ظاهر طولانی ولی به معنای واقعی کلمه کوتاه اما سرشار از نام ستارگان خاک دلاور خیز ایران عزیز رو خوندم و افتخار کردم به همه ی دلاورمردان و شیرزنانی که با خون خودشون این خاک شهید پرور رو ابیاری کردند و نگذاشتند خاک عزیز ایران به دست اغیار بیفته .
با خواندن نام هایی چون آرش کمانگیر و میرزا کوچک خان و شهدای عزیز هشت سال دفاع مقدس چون عباس دوران ها و جهان آرا ها و همت ها و ........ مگه چیز دیگری میشه گفت جز اینکه : چو ایران نباشد تن من مباد؟
وقتی قسم خوردم که تا آخرین لحظه ی بودن و تا واپسین ثانیه های نفس کشیدنم در خدمت و در رکاب حضرت آقا و جمهوری اسلامی باشم تمام این نام هایی که نوشتید گویی به من چشم دوخته بودند و نگاهم می کردند .
آرزویم این است که زندگی ام را در راه سرافرازی و دفاع از این خاک تقدیم کنم تا ظهور آقای منتظرم پرچم سرافراز ایران عزیز همچنان در اهتزاز باشد .
مگر می شود ایرانی بود و جز این آرزویی داشت؟

سلام
فقط میتونم بگم ذوقی که از خوندن پیام شما بهم دست داد از جنس همون ذوقی بود که از خوندن متن به شما دست داد.
انشاالله میاد. ان وعدالله حق.

مریم شنبه 5 آبان 1386 ساعت 03:55 ب.ظ http://anahitafereshteyemehr.blogsky.com

سلام دوست عزیز

از اینکه به وبلاگم سر زدید ازتون ممنونم

اگه تارنمای منوهم در لیست پیونداتون قرار بدید ممنون میشم

سلام
کاش منظورم من رو از دعوت متوجه میشدید و متن رو لااقل نگاه میکردید.

عباسعلی آهنگر شنبه 5 آبان 1386 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام عزیز،
از متن بسیار زیبایت لذت بردم. انشاء ا... همیشه در کارهایت موفق باشی و با عزیزانی که نام بردی محشور شوی.

تقریبا همه نظرات را نیز خواندم ، نشان می دهد متنت روی بقیه نیز خیلی اثر گذاشته،

به دوستان سلام برسانید.

التماس دعا

نغمه شاکری شنبه 5 آبان 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://parchinkhiyal.blogfa.com

سلام
پشت پرچین خیال ...........به روز شد
با یک ترانه خیلی خیلی ساده

منتظر حضور شما هستم

سلام

آشپزکوچولو شنبه 5 آبان 1386 ساعت 01:20 ب.ظ http://ashpazkocholo.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
خسته نباشی

خوشحالم که با شما آشنا شدم

به من سر بزن

سلام
انشاالله خیره. حتما

آرزو جمعه 4 آبان 1386 ساعت 11:12 ب.ظ http://khaneyedoostkojast.blogfa.com

سلام
زیبا نوشته بودی
و خیلی تامل برانگیز

ای ایران ای مرز پر گهر

ای خاکت سر چشمه ی هنر

دور از تو اندیشه ی بدان

پاینده مانی و جاودان

ممنونم از لطفتون
یا حق

سلام
ای ایران ای مرز پر گهر....
من زیبا ننوشتم اونا زیبا سرودن این حماسه ها رو

نگین جمعه 4 آبان 1386 ساعت 01:43 ب.ظ http://kimiaweb.blogfa.com

عشق مانند هواست
همه جا موجود است
تو نفس هایت را،قدری جانانه بکش!!

نه عشق اکسیژن خالصه. همه جا نیست. ولی همه بهش احتیاج دارن. اگرم بیفته یه جا میسوزونه

کیمیا شنبه 28 مهر 1386 ساعت 11:43 ق.ظ http://ww.kimiaweb.blogfa.com

سلام
قشنگ بود
اما یه نموره طولانی
...
موفق باشین
یاعلی

سلام
از عمق تاریخ اومده بود ها... تازه این چیزایی بود که من میدونستم و الا مثنوی حماسه‌های ایران زمین خیلی طولانی تر از این سطراس.

حتما برمیگردم جمعه 27 مهر 1386 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام
متن قشنکی بود. به من که خیلی حال داد. خیلی وقت بود چنین حالی نداشتم. دل ما رو رونه کردی ... میدونی کجا ؟
آرش کمانگیرو کورش ذولاقرنینو که دیدم یادم به شهر خودمون افتاد. به خودم گفتم ای ول ما بچه محل همیناییم.
بقیه رو که دیدم یادم به کتاب تاریخ دوران دبیرستان افتاد و معلم تاریخمون که به هفت میگفت خفت. یادش بخیر روز هفتم ماه مهر سال ۱۳۷۷ بود. بچه ها ازش پرسیدن امروز چندمه گفت خفت خفت خفتادو خفت !!!
به چمران که رسیدم دلم گرفت. به علم الهدی که رسیدم بغض گلومو گرفت... دلم رفت هویزه ... علی هاشمی رو نمیشناسم ولی به جهان آرا و مهدی باکری که رسیدم اشک تو چشام حلقه زد.... زین الدین رو که دیدم یادم به اون عکسش افتاد که داشت میخندید... این اولین باری بود که با خنده یه نفر گریه میکردم... دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم... حاح حسین خرازی رو که دیدم اولین قطره افتاد رو کاغذی که زیر دستم بود. همت رو که دیدم یادم به اون شبی افتاد که حاج عباس داشت سینک ظرفشویی رو می شست ... بهش گفتم حاج همت بازی ؟!!! ای بابا ... یادش بخیر ... خلاصه به صیاد و بابایی که رسیدم یادم اومد که منم یه روزی میخواستم ... بی خیال ... ای ... خلاصه به عباس دوران که رسیدم دلم میخواست داد بزنم و بلند گریه کنم... ولی حیف که نمیشد... میدونی چرا ؟
یه هم خونه‌ایم کاناداییه اوی یکی دیگه هم چینیه ... اگه بلند بلند گریه کنم فکر میکنن که یه مشکلی برام پیش اومده زنگ میزنن اورژانس... اره نمی دونن که حالم از دیروز و پریروز و ... بهتره

خواستم باهات درد دل کنم. یاده اون شبی افتادم که ماشینو کنار خیابون شهید صالحی پارک کردیو کلی نصیحتم کردی...
یاد باد آن روزگاران یاد باد
این حرفا هم بین خودمون بمونه
التماس دعا

سلام عزیز
این متنت همونقدر که متن من به تو حال داد به من حال داد. فقط یادت باشه این حماسه‌ها به دست من و تو به نسل بعد منتقل میشه.
... هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

مریم جمعه 27 مهر 1386 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام
حالتون چطوره ؟
کم پیدا شدید ؟
جالب بود . من خیلی از این افراد رو نمیشناختم و حتی اسمشونو هم نشنیده بودم .
خوندنش خالی از لطف نبود دیدنش چه حالی داشت نمیدونم

ایام به کام

سلام
دلم میخواد داد بزنم این اسامی رو
خدایا خیانت نسل دوم رو ببخش

رامیلا جمعه 27 مهر 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://ramila.parsiblog.com

سلام
هنرمندانه نوشته ای
اما.....
ایران من
ایران من
زنهای تو شیران زن
ای مردهایت پرتوان
عشقم تویی اندر جهان
ایران من
خونم به جوش آید اگر
اخمت نماید دشمنت
له مینمایم خانه اش
ای موطن شیران من
ایران من
ایران من
ای خاک تو ایمان من
.....

سلام
هنر اصلی رو کسای دیگه‌ای پیاده کردن. من فقط ازشون نوشتم

آهو چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.hasti-512002.blogfa.com

سلام.
غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد/همین که عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت تو غریبی .
موفق باشی
آپ کردم

سلام
غربت اینه که نتونی نگاه حبیبتو نگه داری

رهگذر چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 10:05 ق.ظ http://dhba123.blogfa.com

سلام
خوشحالم با خوندن این پست افراد بیشتری از پاسداران مرز و بوم اسلامی رو شناختم و بعضیها رو هم بیشتر! امیدوارم هر کدوم از ما بتونیم به قدر توانمون در اعتلای کشور عزیزمون بکوشیم و فرزندانمون رو به گونه ای تربیت کنیم که اونها هم به این سرزمین و به این مردان افتخار کنند همیشه پیروز و سربلند باشید.

انشاالله
سلام رهگذر. حواست باشه این گذر کجاس و چجوری رسیده به ما؟

پارسال دوست امسال آشنا چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 06:47 ق.ظ

سلام
متن قشنگی بود. به من که خیلی حال داد

سلام
درودشو به اونایی بفرست که حماسه این متن رو رقم زدن.
خوشحالم کردی جوون.
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

آنا دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 12:58 ب.ظ http://analyly.blogfa.com

سلام
نمیدونم چی بگم
این روحیه وطن پرستی عاقبت کار دستم میده
همین الان پرده اشک نمیذاره جلوی چشمام رو ببینم
گمان میکنم اگه من تو اون مراسم بودم کارم به بیمارستان میکشید بس که نسبت به موضوعات ملی حساسم
باورت نمیشه من همیشه وقتی سرود ای ایران رو میشنوم گریه میکنم وهیچ وقت نمیتونم خودم رو کنترل کنم
حالا حساب کن با این مطالبی که تو نوشتی من الان تو چه حالی هستم.
در هر حال از این حرفها بگذریم من به روزم یه سری بزن.
چو ایران نباشد تن من مباد همین و بس.

سلام
دعا میکنم خدا هیچوقت این روحیه رو ازت نگیره.

گلدان دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 11:52 ق.ظ http://goldane2007.blogfa.com/

سلام
راستش نمیدونم چی بگم. حیف ....صد حیف که هیچ چیزی را قدر و قیمت نمیدانند...ما گم شده ایم....گم.....

سلام
اگه باور داشته باشیم که گم شدیم یا داریم گم میشیم تقریبا میشه گفت ۵۰٪ راه رو پیدا کردیم. ترس من از اینه که اصلا حواسمون به این نباشه که داریم اشتباهی میریم.

کیمیا دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://ww.kimiaweb.blogfa.com

سلام
چشم
حتما می خونم
...
موفق باشین
یاعلی

اتوسا یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 08:09 ب.ظ http://great-ahoura.persianblog.ir

این نامه را
از جبهه ی جنوب
از سرزمین زخمی خوزستان
با خون پاک و روشن مریم
با خون پر تلاطم کارون
با خون کرخه می نویسم و می گویم :
مادر غمت مباد
اینجا حضور روشن ایثار
جاری تر از تلاطم کارون است
-------------------------------------------
سلام بر پیچیده ترین شخص ثالث
شرمنده بابت تاخیر
سیو کردم و خوشحالم از این آشنایی
یا علی

سلام
کاش میفهمیدم چی میگی؟ کاش میفهمیدم چی میخوای بگی. کاش میفهمیدم که نمیفهمم اون چیزی رو که باید بفهمم

افسانه یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://zahir_iran.persianblog.ir

سلام
ممنون که برای آپ جدیدت خبرم کردی .
چه بگویم ؟‌همین بس که چو ایران نباشد ، تن من مباد .
من همیشه به شهدا ، به بازمانده های جنگ ، به بچه های سنگر و جنگ ، ارادت خاصی داشتم و همیشه و در هر مکانی هم ازشون دفاع میکنم .
همین چند روز پیشتر ها سالروز شهادت حسین فهمیده بود ( ۱۳ مهر ) . افسوس که تین ایجر های امروزی بدون آنکه حسین فهمیده را بشناسند ، جوک "داستان حسین فهمیده رو با دهقان فداکار قاطی می کردم! " را برای هم باز گو می کنند .

سلام
فکر میکنی این جوکها بیبرنامه وارد فرهنگ ما شد؟

فاطمه یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 12:25 ب.ظ http://dey.blogsky.com

سلام
میشه توی ۵ تا جمله بگید چه اتفاقی افتاده ؟ لطفا ؟
تو عصر ارتباطات اگه مطلبتون بلند باشه کسی حال نداره اونو بخونه ! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راستی لینکتون بکنم ؟!

سلام
۱- آرش برای حفظ حریم مرزهای ایران جوری کمان رو کشید که جونشو از دست داد.
۲- آریوبرزن و خواهرش یوتاب چنان دلیرانه در برابر لشکریان بیشمار اسکندر مقدونی مقاومت کردن تا هردوشون به شهادت رسیدن.
۳- سربداران برای مقابله با تجاوز قوم مغول سر خود را بر دار دیدند.
۴- میرزا کوچک خان، رئیس‌علی دلواری، و ججو در اوج خفقان نفس انگلیسیها و روسها رو گرفتن تا جونشون رو فدا کردن
۵- حسین فهمیده تنها راه متوقف کردن تانکهای عراقی رو در فداکردن جون خودش دید و بدن کوچکشو با نارنجک زیر تانک انداخت تا دیگه هیچ تانکی جرات حمله به ایران رو نداشته باشه.
...
اینم ۵ تا جمله فهمیدی چی شد؟
لینک کن.

نیلوفر یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 07:02 ق.ظ http://neeloofar.com

خوندم
همشو
آدم یه جوری میشه.انگار خونش به جوش میاد از افتخار...خیلی از این اسمها رو اصلا نشنیدم بودم. راجع به بعضی قسمتهاش هم نظری نمیدم چون زیادی شخصی میشه به هر حال همه عقاید محترمن.
یاد یه تیکه از شعری که خودم واسه ایران گفته بودم افتادم...
"...میغرم همچو شیر بر پهنه خزر
بیگانه کر کند بر خاک تو نظر
بی یاد تو وطن از من اثر مباد
جز نام پاک تو نسپرده ام به یاد..."

سلام
فکر میکنی تقصیر کیه که این اسما شنیده نمیشن؟ یا شاید گفته نمیشن؟ یا شایدم خونده نمیشن؟

اقاقی یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 12:25 ق.ظ http://faeze-gh.blogfa.com

سلام..
ممنون از حضور گرمتون و پست فوق العادتون ..
بسیار زیبا ..بسیار شنیدنی در وصف حماسه آفرینانی که بازگوی تمام قشنگی های معنوی هستند...
به نظر من اون سخنی که حضرت علی در وصف انصار گفتند :
((به خدا سو گند ! آنها اسلام را پروراندند ؛چونان مادری که فرزندش را بپروراند ؛با توانگری ٬ با دستهای بخشنده٬ و زبانهای برنده و گویا ))
در مورد همه شخصیتهایی که شما نام بردید صدق می کنه ..به نظر من اینها مصداق انصار ایران زمین اند..

سلام
فقط داشتم فکر میکردم به جز اینکه افتخار ایران زمینن به گردن ما هم حق دارن یا نه؟

ساراشریف شنبه 21 مهر 1386 ساعت 04:52 ب.ظ http://ssharif.persianblog.com

حتی صیاد شیرازی هم قهرمانته؟!

کاش قلمی داشتم که میتونست از صیاد بگه. کی میتونه صیاد رو بشناسه؟ شاید آینده ما رو محکوم کنه به اینکه چرا از صیاد کم گفتیم.

دلم تنگه....

از خودت پرسیدی چرا؟

مینا جمعه 20 مهر 1386 ساعت 01:09 ب.ظ http://SilverAster.blogsky.com

دوباره سلام...

همیشه دفعه ی اول که میام می بینم پست جدید گذاشتید، با همون ناآرومی ذهنم یه کامنت میذارم که از اومدنم خبر بدم و بگم که بازم بیام... اما وقتی پست رو می خونم و دوباره میام دیگه نمی تونم با هیجان و شیطنت حرف بزنم...

شاید این از خاصیت های پست های پیچیده ی شماست...

حرف های قشنگی زدید... خیلی هاشو اصلا نمی دونستم و خیلی هاش هم برام یادآوری بود تا یاد کسانی رو که مدیون شون هستم فراموش نکنم...

خیلی از این بزرگانی که معرفی کردین خوشم اومد... بعضیاشون رو که دیگه خیلی دوست دارم...مثل شهید صیاد، دکتر چمران،کوروش،میرزا کوچک خان، آرش... انگار منم دارم دوباره همه رو نام می برم... بگذریم...

واقعا مایه ی افتخاره این همه *شجاع دل* داشتن... اینا افسانه نیست...کاش اونایی که نمی دونن باور کنن که اینا واقعا بودن و شجاعت به خرج دادن... تا این قدر دنبال سوپر من های بیگانه نباشن... ما خودمون بهترین هاشون رو داریم...

ما همه چیز داریم... همه چیز...

خدا رو شکر...
خدا رو هزار مرتبه شکر...

مستر ثالث گرامی... عالی بود...واقعا عالی بود...

ممنونم که خبرم کردین... آخه این چند وقت زیاد وبگردی نمی کنم و از آپ های قشنگ دوستانم باخبر نمیشم...

خیلی زیبا این همایش زیبا رو به تصویر کشیدید...واقعا لذت بردم...

شاد باشید و سلامت...

سلام
فقط میدونم:
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان میشناسند
...
میدونم که هیچ نگفتم و هیچ ندانستم که بگویم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد