(هوالمحبوب)
یادمه اون موقعها وقتی اون خانم توو رادیو گفت: حضرت زهرا(س) دیگه قدیمی شده و الگوی ما باید اوشین باشه، سید روحالله چنان برآشفت که حد نداشت.
به قول یه ظریفی: کجا بودی آقاسید اون روز که ریختن در خونه مادرتون و ...
فصل اول: سقیفه
دویدم و دویدم، به خونهای رسیدم
اونجا خاتونو دیدم، خدایا چی میدیدم!
یه خونه پر از دود! دود از آتیش در بود
خاتون و دیوار و در! یه میخ، اونم خونآلود
یه مرد با دست بسته! با یک قلب شکسته
چهار تا گل هراسون! کنج اتاق نشسته
حال خاتون چه بد بود، رو چادرش یه رد بود
رد خونو نمیگم، انگار جای لگد بود
بیرون یه دیو سیا، باهاش یه مش بیحیا
خاتون صدا زد: علی! کمک میخوام، زود بیا
دو دیو وحشیانه، یکی با تازیانه
یکی قلاف شمشیر، اف به تو ای زمانه
همهمه بود و فریاد، یه غنچه بود که افتاد
علی نیا! خاتون گفت، بذار تا یک زن بیاد!
تو کوچه جنب و جوش بود، علی ولی خاموش بود
خاتون صداش نیومد، گمون کنم بیهوش بود
دیو سیاه پلید، تا خاتونو بیهوش دید
علی رو با یه ریسمون، به سمت مسجد کشید
خاتون که نیمهجان بود، زخمی و ناتوان بود
مدافع ولایت، تو کوچهها دوان بود
خاتون دلش غوغا بود، دلواپس مولا بود
وقتی رسید به مسجد، شفق تو کوچهها بود
خاتون با یک دنیا درد، خطابشو شروع کرد:
مزد بابام این نبود، آهای مردم نامرد
فصل دوم: فدک
دویدم و دویدم، به کوچهها رسیدم
اونجا خاتونو دیدم، که ای کاش نمیدیدم
خاتون که بعد باباش، خوشی نذاشتن براش
گاهی میرفت تا احد، فقط حسن بود باهاش
حسن بود و خاتون بود، یه بغض توو آسمون بود
کاشکی زمان میایستاد، دیوه کمینشون بود
اومد سر راه گرفت، خاتون دلش آه گرفت
نگم دیوه چکار کرد، فقط بگم ... ماه گرفت
به زور ایستاد روی پاش، علی میبودی ای کاش
عزیزشو پیدا کرد، به جای چشم با دستاش!
دیوه یه روز نامه داد، به دیو پست شیاد
جات خالی بود توو کوچه، یه جور زدم که افتاد
خاتون رسید به خونه، روو چادرش نشونه
عزیز من حسن جان، میخوام بابا ندونه
...
(هوالمحبوب)
چی شد نمیدونم... شایدم میدونم و خودم و به ندونستم میزنم. ولی...
از تمام آرزوهایم گذشتم
من وصیتنامهام را هم نوشتم
عاقبت دوری رویش قسمتم شد
ای خدا من راضیم از سرنوشتم
***
از این قسمت خدایا داد و بیداد
فلک دوری رویش را به من داد
دعا کردم که هیچش کس نبیند
خودم کردم که لعنت بر خودم باد
پ.ن: از همه عزیزانی که ابراز لطف کردن ممنونم