ای منتهای آرزو، ای فلسفه "ایکاش"
ای که هستی هستی من ز هستن توست؛ باش!
پرسید ز هفت شهر عشق کدام یک به نام توست؟
دل زودتر از من به جواب آمد و گفت که: هشت تاش.
هی رفیق یادت میاد که زیر گنبد کبود
یکی بود... که هست هنوز! دیگه نگی هیچکی نبود
هنوزم بهیادته هر شب و روز دعاگوته
میخونه و انیکاد... بترکه چشم حسود
(فقط بخاطر دلی که گرفته)
(هوالمحبوب)
بیا ساقی بده ساغر که دلتنگم از این دنیا
بزن بر خرمنم آذر رهایم کن ز ما فیها
دماغ جان ز می کن تر که خشک است نای و نی اینجا
دلم فریاد میخواهد ولی در گوشهای تنها
(هوالمحبوب)
طبیبی نیست تا گرمای عشق از تب شناسد؟
نه قنادی که شیرینی کنج لب شناسد؟
چه لاف است این که گویند نام امروز روز عشق است؟
مگر عاشق تواند روز خود از شب شناسد؟
(هدیه ثالث به همه دلای پربهونه)
(هوالمحبوب)
آن لحظه شیرین قرار یادت هست؟
شیرینی آن بوس و کنار یادت هست؟
من بودم و دل بود و گل نازم بود
دلدادگی کنار جویبار یادت هست؟
(هوالمحبوب)
چی شد نمیدونم... شایدم میدونم و خودم و به ندونستم میزنم. ولی...
از تمام آرزوهایم گذشتم
من وصیتنامهام را هم نوشتم
عاقبت دوری رویش قسمتم شد
ای خدا من راضیم از سرنوشتم
***
از این قسمت خدایا داد و بیداد
فلک دوری رویش را به من داد
دعا کردم که هیچش کس نبیند
خودم کردم که لعنت بر خودم باد
پ.ن: از همه عزیزانی که ابراز لطف کردن ممنونم
(هوالمحبوب)
تو شهزاد افسانههای منی
در اندیشههایم همای منی
تو در درس عشقی مرا ابتدا
و در عاشقی انتهای منی