(هوالمحبوب)
دل بیاعتبارم را مرنجان
تو این مست خمارم را مرنجان
حضور من طفیلی وجودش
تمام اعتبارم را مرنجان
(هوالمحبوب)
از تمام آرزوهایم گذشتم
من وصیتنامهام را هم نوشتم
عاقبت دوری رویش شد نصیبم
ای خدا من راضیم از سرنوشتم
(هوالمحبوب)
زنگی بهصدا اگر درآید
یا اینکه صدایی از در آید
خاموش شوید و هیچ مگویید
شاید خبری ز دلبر آید
(هوالمحبوب)
دوبیتیهای من معنا ندارد
دلم جز بیت او مأوا ندارد
دلم در مسلک مجنون درآمد
و مجنون جز بیابان جا ندارد
تو من را آشنای عشق کردی
دلم را مبتلای عشق کردی
زدی تیر محبت بر دل من
قتیل کربلای عشق کردی
(هوالمحبوب)
زدم فالی بیاد خط و خالت
دلم آرام شد چون دید فالت
دل محنتکشم نام تو ثبت است
میان دوستانش، خوش بهحالت
الف چون دال پیش قامت یار
ندیدم یک الف چون دال دلدار
چو بیش از این توان وصف او نیست
الفبا را بهحال خویش بگذار
(هوالمحبوب)
هلاک من به یک تیر نگاه است
حیاتم هم از آن عین سیاه است
چرا با او نگویم راز دل را؟