شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

طبع شعر

از من سلام بر تو زیباترین بهانه
صبح قشنگی آغاز کردم به یک ترانه
بعد از نماز صبحم مستی سراغم آمد
همراه مستیم شد یک حس عاشقانه
رفتم سراغ عکست محو نگات گشتم
یک بوسه هم گرفتم از عکس مخفیانه
این طبع شاعرانه، این شعر عاشقانه
این عشق مخفیانه، مخفی و بی‌نشانه
اما نه عشق رسواست، رسوا شوم چه زیباست
رسوای عشق گشتن، در محفل شبانه
اصلا چرا شبانه؟ رسوای عالمم کن
ممنونم از تو ای عشق، ای عشق شاعرانه
پایان این غزل نیست این بیت آخرینم
آغاز عشق‌بازی‌است، این شعر هم نشانه.

اعتراف

مجنون روی دلبرم، در بند و زنجیرم کنید 

من بت پرستم! فاش میگویم که تکفیرم کنید 

من تیر مژگان و کمان ابروانش دیده ام 

حکمم اگر اعدام شد، اجرا به این تیرم کنید 

...

یک نگاه

(هوالمحبوب)

نمی‌دانم کجا بودم، تو را دیدم، دلم بردی

پس از یک عمر تقوا با نگاهی حاصلم بردی

به‌آن تیر نگاهی کز کمان ابرویت آمد

به‌دست قاتلم دادی به‌سوی مقتلم بردی

به‌هر سو رو نمودم مشکلی در کار من افتاد

تو با یک غمزه ابرو هزاران مشکلم بردی

هلا ای ساربان من، تو ای شیرین‌زبان من

بدین شیرین‌زبانی تا کدامین منزلم بردی؟

خدا داند که تا آخر از این بابت دعاگویم

که از طوفان نجاتم دادی و تا ساحلم بردی

تو هم از شخص ثالث با سپیدی یاد کن گاهی

تو که با آن نگاهت تیرگی را از دلم بردی

تردید

(هوالمحبوب)

در وادی هجران تو من پرسه‌زنانم

تقدیر چنین باشد و تدبیر ندانم

در عشق تو شاهان و حکیمان رقیبند

بیچاره منم من که نه اینم و نه آنم

از چشم تو افتم، به خدا هیچ غمی نیست

ازاینکه ز یادت بروم، من نگرانم

گفتی که صباحی به فراقت بنشینم

معلوم نکردی که تبت چون بنشانم؟

تب نیست، برونداد لهیب نگه توست

کز سر بگرفت هوش و ز تن تاب و توانم

گفتی بروم رشته مهرت چه‌کنم پس؟

آن رشته کزاو بافته شد رشته جانم

گفتم به دلم تا غمت از خود بزداید

گفتا که محال است،‌ محال است، نتوانم

می‌گفت برو، عقل. دلم گفت بمانم

حکم آنچه تو گویی، بروم یا که بمانم؟

 

پ.ن.: واقعا این تردید چند وقته اذیتم میکنه. برم یا بمونم؟

آه سرد

(هوالمحبوب)

لال بودم، نام زیبایش زبانم  بازکرد

گنگ بودم‌، تار مویش نغمه‌ام را ساز کرد

مرده بودم، زندگی معنا ندارد جز به‌عشق

فاش می‌گویم که عشق او چنین اعجاز کرد

توبه‌ها کردم زمستی و شراب اما چه‌سود؟

با پیاله لعل لبهایش مرا دمساز کرد

گفته بودم با خودم رازش به‌دل پنهان کنم

آه از سردی آه من که شرح راز کرد

یار پیغام محبت داد با تیر نگاه

ای دوصد لعنت بر این دل، بی‌بهانه ناز کرد

شخص ثالث تا که دید رنگ سیاه چشم او

بی‌حیایی کرد و در وصفش غزل آغاز کرد

قلب سرد

(هوالمحبوب)

مرگ عشق و عاشقی در قلب من پندار من بود

زندگی هم رویش برگی بر دیوار من بود

روی شاخ تک‌درختی یاکریمی لانه داشت

غبطه‌خوردن بر صفای یاکریم‌ها کار من بود

در قمار زندگی دار و ندارم داده‌بودم

پاره‌ای از قلب سردم گرمی بازار من بود

بین آن آشفته‌بازار آمدی قلبم خریدی

مُهر مِهرت بعد از آن بر قلب پرزنگار من بود

برق چشمان سیاهت در نگاهم خانه کرد

وز لهیبش آتشی در خرمن و انبار من بود

هر زمانی یک نسیم از کوی تو بر من وزید

اندر آنسوتر چه طوفان‌ها که در افکار من بود

روز و شب را می‌شمارم روز و شب تا روز دیدار

من نمی‌دانم چه‌روزی وعده دیدار من بود

ای مسیحا شخص ثالث را بده جانی دگر

این تقاضا آخرین مصراع این اشعار من بود

 

Qalbe sard

آب بابا

(هوالمحبوب)

سرمشق‌های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم‌ها یادمان رفت

گل‌کردن لبخندهای همکلاسی

در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته

آن روزهای بی‌کلک را یادمان رفت

راه فرار از مشق‌های زنگ اول

ای‌وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت

آن لحظه‌ها را آنقدر شوخی گرفتیم

جدیت تصمیم کبری یادمان رفت

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم

یادش به‌خیر، اما خدا را یادمان رفت

درسی که چوپان دروغ‌گو داد خواندیم

زشتی کارش دیدیم اما یادمان رفت

از مادر عباس خواندیم و ولیکن

مهر و محبت را، صفا را یادمان رفت

فردا چه‌کاره می‌شوی؟ موضوع انشاء

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

گاو عمو با شاخ تیزش یادمان هست

اما تشکر از خدا را یادمان رفت

دیروز تکلیف آب‌بابا بود و خط خورد

تکلیف فردا، نان و بابا یادمان رفت

 (با تشکر از دوستان خوبم علی لامع و حسین جعفرزاده)