(هوالمحبوب)
صد دفه گفتم بهخودم آسته بیا آسته برو دل به این و به اون نده
تا پر پرواز نداری جوجه کبوتر دلو به اوج آسمون نده
همت رفتن نداری قول و قرار همراهی ازش نگیر به اون نده
طاقت دوری نداری با اون چشات چشمای مشکیشو به دل نشون نده
(هوالمحبوب)
کاشکی واژهای به نام "کاش" تو واژهها نبود
کاشکی "ناامیدی" تو کتاب دهخدا نبود
کاش میشد یک کاری کرد تا هیچ دلی یخ نزنه
کاش حدیث تنهایی بجز تو قصهها نبود
کاش میشد یک کاری کرد پنجرهها بسته نشن
کاش پسِ پنجرهها تاریکی و سرما نبود
کاش یه بار وقت بذاریم، رو آینه دسمال بکشیم
کاش روی برگای شمدونی دود سیا نبود
کاش نگاه مائده به یک عروسک نمیموند
کاش توی قلب باباش دلهره فردا نبود
کاشکی حرف دختر خزون رو میشنیدی که گفت:
"کاش تو قلب بچهها داغ غم بابا نبود"
کاش دلامون بیخودی اسیر رنگا نمیشد
کاش قفس فلزیا جای قناریا نبود
کاش پرستوها دیکه شهرمونو ترک نکنن
کاشکی فصل عاشقی تو شهر ما کوتا نبود
کاش کتاب قصه لیلی و مجنون نمیسوخت
کاشکی عشق قربونی توی خیابونا نبود
کاش نماز عشقمون فقط یه رکعت بود و بس
کاشکی دهلیز دلامون یکی بود، دوتا نبود
کاش از اول میدونستم که برام نمیمونه
کاشکی بعد آشنائیها جدائیها نبود
کاشکی بین من و تو، یه شخص ثالث نمیبود
کاش غزل گفتن من بسته به این چیزها نبود
کاش کتاب زندگی یهجور دیگه ورق میخورد
کاش میشد یک کاری کرد تا دیگه ایکاشها نبود
(هوالمحبوب)
دلم میخواست دلو ازت جدا کنم، اما نشد
یا لااقل عاشقی رو حاشا کنم، اما نشد
دلم میخواست تموم خاطرات با تو بودنو
بسوزونم، بلکه دلو رها کنم، اما نشد
دلم میخواست یهبار بهم بگی چیه؟ آخه چته؟
تا من هم عقدههامو از دل وا کنم، اما نشد
دلم میخواست فقط واسه یه بار محلم بذاری
تا من سری توی سرا پیدا کنم، اما نشد
دلم میخواست از تو غزلهایی که عطر یاس دارن
صورتیاش رو واسه تو سوا کنم، اما نشد
دلم میخواست وقتی که آسمون دل آفتابیه
بهیاد تو کفترامو هوا کنم، اما نشد
دلم میخواست هرجا که حرف عشق تو میاد وسط
من خودمو قاطی عاشقا کنم، اما نشد
دلم میخواست توی گذر داد بزنم: دوست دارم
تو عاشقی هم خودمو رسوا کنم، اما نشد
دلممیخواست تو آسمون عکس چشات رو بکشم
تقلید اون شاعر نابینا کنم، اما نشد
دلم میخواست حالا که قصر آبی رو نمیشه ساخت
کلبه چوبیمو پر از صفا کنم، اما نشد
دلم میخواست یه بار برم شب تا صبو حرم باشم
اونجا برا مهربونیت دعا کنم، اما نشد
دلم میخواست برای اینکه تو دلت راهم بدی
قلبمو من نذر امام رضا(ع) کنم، اما نشد
دلم میخواست بازم بیام سر راهت ببینمت
هیچی نگم، فقط بهت نگا کنم، اما نشد
دلم میخواست وقتی میگی: برو میخوام نبینمت
تو جملههات محبتو معنا کنم، اما نشد
دلم میخواست حالا که قسمتم نشد ببینمت
با یک نوشته دردمو دوا کنم، اما نشد
دلم میخواست با شخص ثالث دیگه شعر برات نگم
بگم کیم، مشت خودم رو وا کنم، اما نشد
(هوالمحبوب)
عشق تو تو قلب من ریشه دوونده، چهکنم؟
قلبم از عمق نگات یک چیزی خونده، چهکنم؟
بس که زل زدم بهاون پنجرهها یواشکی
دیگه تو چشمای من رمق نمونده، چهکنم؟
التماس کردم به چشمام تا که بیدار بمونن
اومدی، خواب بودم این منو سوزونده، چهکنم؟
دست گذاشتم روی قلبم تا که آروم بگیره
ولی دست بهیاد تو همونجا مونده، چهکنم؟
سرزنش نکن منو چرا همش اینجا میام
ناز اون نگات منو اینجا کشونده، چهکنم؟
بهخدا دلم میخواد بازم براش شعر بخونم
ولی اون شعرای قبلیمو نخونده، چهکنم؟
اگه اون محل نده جون خودم عیب نداره
نمدونم با این دل تنگ وامونده چهکنم
آخه اون هزار هزار عاشق دلباخته داره
شخص ثالث منم و از همه رونده، چهکنم؟