خاتون |
(هوالمحبوب) بچگیام وقتی میخوندم" دویدم و دویدم سر کویی رسیدم دوتا خاتون رو دیدم" نمیدونم چرا حس میکردم خاتون این شعر با بقیه فرق داره. احساس میکردم خیلی محترمه... احساس میکردم وقتی یکی از خاتونا بهم آب میده تا بدمش به زمین یه مفهومی داره... یه شب یه خوابی دیدم... بعد تصمیم گرفتم... ولی یازده سال بعد تونستم. قبلا یه فصلشو با هم خوندیم. خیلی دوست داشتم امسال فصل دومشو میتونستیم باهم تموم کنیم.نمیدونم چندتا فصله. فصل اول رو یه بار دیگه با من که نه با اونایی که دلت میگه بخون؟
فصل اول: سقیفه دویدم و دویدم، به خونهای رسیدم اونجا خاتونو دیدم، خدایا چی میدیدم! یه خونه پر از دود! دود از آتیش در بود خاتون و دیوار و در! یه میخ، اونم خونآلود یه مرد با دست بسته! با یک قلب شکسته چهار تا گل هراسون! کنج اتاق نشسته حال خاتون چه بد بود، رو چادرش یه رد بود رد خونو نمیگم، انگار جای لگد بود بیرون یه دیو سیا، باهاش یه مش بیحیا خاتون صدا زد: علی! کمک میخوام، زود بیا دو دیو وحشیانه، یکی با تازیانه یکی قلاف شمشیر، اف به تو ای زمانه همهمه بود و فریاد، یه غنچه بود که افتاد علی نیا! خاتون گفت، بذار تا یک زن بیاد! تو کوچه جنب و جوش بود، علی ولی خاموش بود خاتون صداش نیومد، گمون کنم بیهوش بود دیو سیاه پلید، تا خاتونو بیهوش دید علی رو با یه ریسمون، به سمت مسجد کشید خاتون که نیمهجان بود، زخمی و ناتوان بود مدافع ولایت، تو کوچهها دوان بود خاتون دلش غوغا بود، دلواپس مولا بود وقتی رسید به مسجد، شفق تو کوچهها بود مزد بابام این نبود، آهای مردم نامرد
فصل دوم: فدک دویدم و دویدم، به کوچهها رسیدم اونجا خاتونو دیدم، که ای کاش نمیدیدم خاتون که بعد باباش، خوشی نذاشتن براش گاهی میرفت تا احد، فقط حسن بود باهاش حسن بود و خاتون بود، یه بغض توو آسمون بود کاشکی زمان میایستاد، دیوه کمینشون بود اومد سر راه گرفت، خاتون دلش آه گرفت نگم دیوه چکار کرد، فقط بگم ... ماه گرفت ... پ.ن۱: از دوست عزیز ف.ط. ممنونم که کمک کرد فصل اول رو کامل کنم. پ.ن۲: اگه تو هم میتونی توو تکمیل فصلای بعدی کمکم کنی بسمالله.
شاید اونشب دختراش نتونستن اون جور که دلشون میخواد برا مادرشون مرثیه بخونن. اما امشب دخترش که به هر دلیل نخواسته اسمش بیاد برا مادرش مرثیه گفته. مرثیش خیلی قشنگه. فقط من میخوام از قول شما به این دختر حضرت زهرا(س) بگم غصه نخور، دعا کن پسر خاتون بیاد، هم قبر مادرتو بهت نشون میده هم غم رو از دل علی و خاتون برمیداره. مرثیشو بخون: دویدیم و دویدیم به قبرش نرسیدیم دیروز جمعه بود، اول تیر. میگن روزای جمعه پروندهها رو به آقا نشون میدن. نمیدونم از شخص ثالث چی میبرن خدمتش و پرونده شخص ثالث چقدر اشک آقا رو در میاره. ولی پرونده سحر میدونم یه برگ طلایی داره. خودشون گفتن هرکی یه بیت شعر برا ما بگه ما یه خونه توو بهشت بهش میدیم. شعر قشنگ زیر رو سحر برا خاتون نوشته. بخونش شاید تو هم باهاش گریه کنی دویدی و دویدی مادرمو ندیدی؟ یه مادری که پهلوش زخمی شده، شکسته مادری که میخونه نمازشو نشسته مادری که صورتش نیلیه از زمونه حالا که رفته و نیست، جاش خالیه تو خونه حالا دیگه کسی نیست زینبو نازش کنه دست بکشه به موهاش، اونو نوازش کنه
یه خونه که سوخته بود تا نیمه های درش خانم خونه پس کو؟ مگه نبود همسرش؟ صاحبه خونه اینجاست ولی دستاشو بستن همسرشم... غنچشو یه چند تا دیو شکستن
دیدی که مادرم رو توو کوچه سیلی زدن؟ دیدی که روو گل یاس جوهر نیلی زدن؟ پنهون ز نامحرما توو باغ دیگه ای کاشت؟"
بهش بگو دل من خیلی هواشو کرده هوای مهربونیش لطف وصفاشو کرده |