از آسمون تا ...

(هوالمحبوب)

 

چند شب پیشترا با آقا مهدی رفته بودیم دوچرخه سواری. البته ایشون دوچرخه سواری میکردن و منم مثلا خیر سرم به جای مواظبتش مسامسه میکردم (باب مفاعله از ریشه اس ام اس یعنی مبادله اس ام اس). آقا مهدی احساس کرد یه دفه یه چیزی از جلو چشاش با سرعت رد شد. با تعجب پرسید:

بابا این چی بود؟

گفتم: سوسک!

انگار یادش رفته بود اون موقع بترسه، با تعجبی که کاملا مشخص بود ترسم توش هست گفت:

سوسک!؟

گفتم: آره ولی بیخیال رفتش.

همونجور که داشت با چشاش رد پرواز سوسکو دنبال میکرد خیلی کودکانه پرسید:

 

سوسکا میتونن توو آسمونا بپرن و به جاش همش میرن توو چاه فاضلابا؟؟؟

 

و من باز خیلی پدرانه توو حرفاش موندم. داشتم به معنی حرفش فکر میکردم که دوباره گفت:

 

برا همینه که همه از سوسک بدشون میاد؟؟؟

 

خوب من باید چی میگفتم؟

 

آقا مهدی