(هوالمحبوب)
شمیم کوی تو با من چها کرد شکند موی تو موجی بپا کرد خم ابروی تو شد رهنمایم لب شیرین تو دردم دوا کرد
هلاک من به یک تیر نگاه است حیاتم هم از آن عین سیاه است چرا با او نگویم راز دل را؟ خداوندا مگر دوستی گناه است؟
زدم فالی به یاد خط و خالش دلم آشوب شد چون دید فالش حدیث وصل او با دیگری بود در این بازی تقدیر... خوش به حالش
الف چون دال پیش قامت یار ندیدم یک الف چون دال دلدار چو بیش از این توان وصف او نیست الفبا را به حال خویش بگذار
دوبیتیهای من معنا ندارد دلم جز بیت او ماوا ندارد دلم مجنون صفت دنبال لیلی است و مجنون جز بیابان جا ندارد |