منو ببخش نسل سومی

(هوالمحبوب)

این روزا محرمه... ولی سال‌گرد کربلای 5 هم هست. پارسال این متنو برا یه نسل سومی کامنت گذاشتم... یه خورده باید حوصله داشته باشی تا بفهمی چی به چی شد...

منو ببخش

منو ببخش نسل سومی، منو ببخش اگه فراموشت کردم، اگه تنهات گذاشتم. اگه پای درد دلت ننشستم. اگه فریادتو نشنیدم. اگه چراهات رو جواب ندادم. اگه برات چرا ایجاد کردم. اگه خودم هم خیلی چیزا یادم رفت. اگه اون روزای به‌یادماندنی رو فراموش کردم. اگه اون روزای خوبو قربونی کردم. اگه اون روزای طلایی رو برای تو نگه نداشتم. اگه برات از اون روزا نگفتم. اگه ندیدمت که چقدر دلت پاک و خدائیه. اگه از خدا برات نگفتم. اگه برات نگفتم که اون روزا میشد خدا رو به‌راحتی ببینی. اگه نگفتم امین چه وعده‌هایی بهش داده بودن. اگه نگفتم مجید حتی حوریا رو هم تحویل نگرفت. اگه نگفتم مهدی پس از سه روز نخوابیدن تو خاک دشمن باز وقتی به‌اشتباه برای نگهبانی بیدارش کردن نگفت من مهدی زین‌الدینم، فرمانده لشکرم، سه‌روزه نخوابیدم. بعد هم برای اینکه نشناسنش کلاهشو روی سرش کشید و رفت تا صبح نگهبانی داد. اگه نگفتم از اون شبی که محمدابراهیم در غیاب تدارکات‌چی لشکر یه گردان تازه از راه‌رسیده رو شام داد و وقتی گفتن برای سلامتی این برادر تدارکات‌چی صلوات و بهش تذکر دادن که  دفعه بعد زودتر بجنبه نگفت من محمدابراهیم همتم،‌ فرمانده لشکر 27. اگه از اونی که حتی اسمشو هم نمیدونم ولی میدونم که همه چیزو تو آمریکا رها کرد، بهترین زندگی، بهترین شغل، بهترین دانشگاه، بهترین منزلت اجتماعی رو و در تنهایی توی نیزارای طلائیه خدا براش بله‌برون گرفت. اگه نگفتم که اونا فقط فقط فقط یه وعده رو قبول کردن، تا بهش نرسیدنم کوتاه نیومدن. اگه نگفتم وعده و وعید و پول و خونه و ماشین و به‌قول خودت کوفت و زهر مار مال ما آدم‌کوتوله‌هاس. اگه برات باز نکردم که ما توی جنگ به خیلی از آرمان‌ها رسیدیم، به اقتدار رسیدیم (نه عجله نکن، زودم موضع نگیر)، به سربلندی رسیدیم، به شکستن ابرقدرت‌های بزرگ رسیدیم، به باور رسیدیم، به این رسیدیم که جوون ایرونی باور کنه که میتونه 8 سال با دست خالی مقابل تمام فناوری بایسته. باور کنه که میتونه توی خیلی جاها سرآمد باشه. به این رسیدیم که دشمن قدار 8 سالمون بگه: خیال حمله به ایرانیا رو از سربیرون کنید، اونا یارای مقابله با هر تهدیدی رو دارن. باید اینارو بهت میگفتم.
باید بهت میگفتم که دفاع مقدس 8ساله ما این برکات رو داشت. باید میگفتم که حتی اگه سال 61 جنگو تموم میکردیم تهدید رو نمیتونستیم تموم کنیم. باید بهت میگفتم که نقشه داشتن و دارن دوباره حمله کنن. باید بهت میگفتم جنگ تموم نشده، باید بهت میگفتم که هرچند من جلوی موشکاشونو گرفتم ولی نیروهای اهریمنیش از جای دیگه دارن میان، مواظب خودت باش.
نگفتم، حواسم پرت شد، مشغول دنیا شدم، به نامحرما اجازه دادم غنیمتای طلایی اون دوران رو به تاراج ببرن. اجازه دادم اهریمن تا توی خونم بیاد. بیاد و کاری کنه که نسل سوم کاملا از من بیگانه بشه و من مجبور باشم یه شخص ثالث باقی بمونم. کاری کنه که نسل سومی عزیز گمون کنه من به هوای وعده‌های آدم‌کوتوله‌ها رفتم جنگ. کاری کنه که جوان غافل کشورم بگه: من شرمم میاد از اینکه  ایرانیم. کاری کنه که یادگارای ارزشمند شهدا احساس بی‌هویتی کنن.
منو ببخش

منو ببخش نسل سومی غزیز، منو ببخش، هرچند میدونم شما نسل سومی‌ها با اینکه من غفلت کردم ولی خودتون خیلی چیزا رو خوب میفهمین. جای اون همه حسرت این منو خوشحال میکنه. خوشحالم که یک نسل سومی وقتی درد یک جانباز رو میبینه یا میشنوه می‌خواد از بی‌تابی همه‌چیزو به‌هم بریزه. خوشحالم که یک جوان هفده ساله که الان باید مثلا تموم حواسش به انتخاب مد برای پارتی باشه، به سیاستای سیاستمدارا ایراد میگیره، ایراد منطقی هم میگیره. خوشحالم که با همه این درد دلایی که داره باز میگه: (من به ایرانی بودنم افتخار میکنم). خوشحالم که دنبال پرکردن خلأ روحی دختر شهیده. خوشحالم و امیدوار.

نسل سومی نازنین، متنتو بارها و بارها خوندم. ذخیرش کردم تا برای همیشه درد دل یک نسل سومی پیشم باشه. بازم خوندم، یادداشت برداشتم، دسته‌بندیشون کردم. بعدم براشون جواب نوشتم. موقع نوشتنم هم خندیدم و هم گریه کردم. به غفلتای خودم گریه کردم به هوشیاری جوونامون خندیدم. از ته دل هم خندیدم. خوشحالم که خیانتای من نسل دومی رو خدا با عنایتای خودش به نسل سومی‌ها کمرنگ کرده. نسل سومی عزیز، همه چراهات منطقیه، خیلیاش چراهای منم هست. خوبه که حرفای همه‌مون مغز داشته باشه. خوبه که من، تو، او، نسل سومی‌ها، نسل دومی‌ها و نسل اولی‌ها این رو یادمون باشه که
ایران مال ماست و ما ایرانی هستیم

باید آبادش کنیم، اونائی هم که این خیانتارو به حکومت اسلامیمون میکنن از همونایی که خودت اسم بردی تا بقیه خودشون کم‌کم رسوا میشن. ایران رو کسی از خارج نمیاد آباد کنه، من و تو باید آبادش کنیم. با همه خوبی‌ها و بدی‌هاش.

این نسل سومی که خیلی هم عزیزه و خیلی وقتا ذهن منو به خودش مشغول می‌کنه  در جوابم اینو نوشت:

باز در حجم زمستانی سردی دیگر

سایه گسترد شبی دیگرو دردی دیگر

شب نفرین شده ی رایت یلدا بر دوش

شب ننگی الم کشتن فردا بر دوش

امشب از مملکت زاغ و زغن می آیم

از لگدمال ترین سمت چمن می آیم

گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت

سر این قصه دراز است ولی خواهم گفت

من فروپاشی ارکان وفا را دیدم

خوش ندارید ولی اشک خدارا دیدم

چه چمن ها که نروییده پریشان کردند

چه خدایان که فدای دو سه من نان کردند

چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند

چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند

همه را دیدم و در بستر خون خوابیدم

این حکایت تو فقط می شنوی من دیدم

شهر با دهن روزه به دریا بردند

کوزه بر دوش به دریوزه به دریا بردند

آشنا مردی و عصمت به اسارت رفته

جرعه نه جام نه میخانه به غارت رفته

دیده آماج کمان است قدم بردارید

سینه تاراج خزان است قلم بردارید

کم بدین ورطه کشاندندو تحمل کردیم

کم به ما آب ندادند ولی گل کردیم

کم تو را بر سر بازار ملامت کردند

کم نوشتیم و نخواندند و قضاوت کردند

کم پراکنده شدیم از دم درهای بهشت

به گناهی که نکردیم و قلم زود نوشت

این خوارج همه را غرق ریا می بینم

بر سر نیزه نه قرآن که خدا می بینم

ترک این طایفه کن حلقه به گوش دل باش

تو سلیمانی و ایا ران ملخ عاقل باش

شعر بیراسته تقدیم فلانی نکنید

رخنه در دین خود از بیم فلانی نکنید

نردبان دو سه تن پست تر از خود نشوید

آلت دست فرو دست تر از خود نشوید

مگذارید مگس نغمه سرایی بکند

دیو در هیبت منصور خدایی بکند

بر سر خانه ب اجدادی خود برگردید

شهر رسواست به آبادی خود برگردید

این رفیقان که به مهر تو کمر می بندند

خویش که خوردند به نان و نمکت می خندند

های پابسته هل هله ی نوح اینجاست

پاره این تخته بهل قل قله ی نوح اینجاست

شاید این چوب ستردن گل امید شود

این شب یائسه آبستن خورشید شود