شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

آه سرد

(هوالمحبوب)

لال بودم، نام زیبایش زبانم  بازکرد

گنگ بودم‌، تار مویش نغمه‌ام را ساز کرد

مرده بودم، زندگی معنا ندارد جز به‌عشق

فاش می‌گویم که عشق او چنین اعجاز کرد

توبه‌ها کردم زمستی و شراب اما چه‌سود؟

با پیاله لعل لبهایش مرا دمساز کرد

گفته بودم با خودم رازش به‌دل پنهان کنم

آه از سردی آه من که شرح راز کرد

یار پیغام محبت داد با تیر نگاه

ای دوصد لعنت بر این دل، بی‌بهانه ناز کرد

شخص ثالث تا که دید رنگ سیاه چشم او

بی‌حیایی کرد و در وصفش غزل آغاز کرد

نظرات 25 + ارسال نظر
علی شنبه 8 اردیبهشت 1386 ساعت 03:04 ب.ظ

خسلس زیبا و قشنگ است با یک آهنگ بهاری عزیز !

خیلی ممنون ولی کلی فسفر سوزوندم آخرش نفهمیدم خسلس یعنی چی؟

مرضیه پنج‌شنبه 10 اسفند 1385 ساعت 03:27 ب.ظ

چه پاسخ زیبایی دادی...
خیلی حرفات جالب بود...
واقعا به فکر وادارم کردی
اما نمی دونم چطوری نتیجه بگیرم
شایدم من یا تو نباید فکر کنیم
آره..
شاید ما باید فکر کنیم...

وقتی به کاراش فکر میکنم و به اینکه چطوری مسائل از نظر ما خیلی مشکل رو به راحتی حل میکنه، توو جوابش میمونم. سرعت جواب گرفتنش توو کار یه‌جورایی شبیه معجزس. اینو من نمیگم، همه اونایی که از نزدیک باهاش کار میکنن به این موضوع اعتراف دارن. اگه کاری رو یه گروه کاری سه ماه کار کنن و نتونن حلش کنن، کمتر از یک هفته جواب میگیره. یه بار راز این قدرت جادویی رو از پرسیدم. گفت:
خیلی سادس، از بابام کمک میگیرم.
ابوالفضل وقتی سه‌ساله بود باباش شهید شد.

علی شهیب زادگان جمعه 4 اسفند 1385 ساعت 12:54 ب.ظ http://faslema.persianblog.com

؟

مرضیه پنج‌شنبه 3 اسفند 1385 ساعت 07:55 ب.ظ http://youreye.blogfa.com

سلام عزیزم مرسی از اینکه بهم سر می زنی
من اگه نمی یام منو ببخش گرفتارم
گرفتاره به اجبار زنده بودن...

سلام
تو این حرف رو نزن. به نظرت پدر شهیدت میخواد تو زنده باشی، یا مرده، یا مرده به اجبار زنده‌مونده؟ بابات الآن کدومشون رو میپسنده؟ راه بابا به کدوم سرباز نیاز داره؟ اگه تو که دخترشی احساس کنی به اجبار زنده‌ای پس کی باید بگه که بابات کی بود؟ چرا جنگید؟ چرا شهید شد؟ وقتی شهید شد میخواست چکار کنه؟ تونست این کارو بکنه؟ نتونست؟ اگه تونست دخترش باید چکار کنه که حاصل شهادت باباش هدر نره؟ اگه نتونست دخترش که یادگارشه باید چکار کنه که بتونه آخرین آرزوی باباشو براورده کنه؟ اصلا ناراحت این نیستم که سر نمیزنی. به‌خاطر همینم هیچوقت پیوند وبلاگتو برنمیدارم. ولی جمله آخرت جای فکر داره. هم خودت باید بیشتر فکر کنی هم من هم ما. به هرحال واقعا برات آرزوی توفیق دارم.

ماندانا پنج‌شنبه 3 اسفند 1385 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.manii.persianblog.com

سلام
ممنونم از خبرتون
مضمون شعرتون زیباست ...
ولی یه کم روی زبانش باید کار کنید
وزن هم در بعضی ابیات به هم خورده ....
ولی خوندش لذت بخش بود ....
شاد باشید و شاعر

سلام
یعنی لهجه داره؟
وقتی خودم توازن نداشته باشم چه انتظاری از شعرم میره؟
بیشتر دلم میخواد شعور داشته باشم تا شاعر باشم.
واقعا ممنون از حضور شما.

مریم پنج‌شنبه 3 اسفند 1385 ساعت 02:48 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

سلام خوشحالم که وبلاگت دوباره راه افتاده
شعر قشنگی نوشتی
اما چرا لعنت به دل ؟
یار اگر یار باشه نازتو میخره
درست مثل خدا

راستی برام خیلی دعا کن
مرحله سختی پیش رو دارم

شاد باشی

بی بهانه ناز کرد

آیدا چهارشنبه 2 اسفند 1385 ساعت 08:35 ب.ظ

حرمت دلو شکستن...
به اشاره دل نبستن...
آدمایی که دیوونن...
دنبال یه یه لقمه نونن...
ما رو کاشتن توی سرما...
رفتن و رفتن و بی ما...
حرمت دلو شکستن...
آدمایی که بد هستن....!
( بداهه اومد ثالث...!)

مگه هرکی که بد بود دل نداره...

بهزاد جعفری سه‌شنبه 1 اسفند 1385 ساعت 05:03 ب.ظ http://sadkooche.blogfa.com

سلام دوست خوبم!
به روز هستم و منتظر نظرات شما
اراتمند: ب.م.تنها

انشاالله همیشه به‌روز باشی که اگه اینجوری نباشه ضرر کردیم

سیمین دوشنبه 30 بهمن 1385 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.tanhatar-az-sokot.blogsky.com

سلام . خوبی ؟
آپ جالبی بود .
بازم بهت سر میزنم .
هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت...
....
امیدوارم خوش باشی
بای

اگر عشق مجازم میدارد که هنگام رفتن در چشمهایش بنگرم، و اگر برای بودن باید رفت، پس من بیصبرانه انتظار میکشم هنگام رفتن را

آیدا شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

خب...من قدم زدن های دو نفره رو دوست دارم... مخصوصا زیر بارون!!!
حالا بع از قدم زدن های واژه های متضاد در پیاده روی ذهنت به کجا رسیدی؟

به حرمت دل

سلام
ممنون از حضور دوبارت
و
ممنون از اینکه به فکر من هستی
منم امیدوارم یه روز وبلاگم به رنگ مرد علاقم یعنی صورتی تبدیل بشه
خوشحال میشم بازم سر بزنی
دلت شاد
غمهات کوتاه


خدایا چه سخت است بی بهانه گریه کردن به ظاهر خندیدن وبه دروغ
فریاد زدن که زندگی شیرین است

سلام
همینکه امیدواری یعنی زنده‌ای. پس مطمئنم میشه

هیلدا شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام...
خوشحالم که برگشتی همین جااا....
بابت پست قبلی اگه با من بودی!...که اونقدر محبت در حقم کردی که کار من اصلن توو چشم نمیاد!...
بعدم در مورد این پستت!...مثل همیشه قشنگ بود....خصوصن!...بیت چهارم!......
دعا یادت نره....
مرررسی..

گفته بودم با خودم رازش به دل پنهان کنم
آه از سردی آه من که شرح راز کرد
...
سلام
من هیچ کاری نکردم. هیچ کاری. یعنی خدا کنه باز اینجوری باشه. میترسم کاری کرده باشم که بعد نتونم جواب بدم.
مگه بجز دعا سلاح دیگه‌ای دارم؟ یادم نمیره.

سمیرا شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 06:25 ب.ظ

سلام همشهری. بازم سمیرا دلش گرفته که اومده اینجا. اصلا خوشی به من نیومده. می دونی چیه ؟ احساس می کنم به آخر خط رسیدم آخر خطی که اولش و هم گم کردم.نمیدونم چیکار کنم. نمیدونم چی بگم؟ می دونم خدا تنهام نمیذاره ولی ... احساس خفگی می کنم .. نه می تونم گریه کنم نه می تونم وانمود کنم که حالم خوبه.. مامانم هم غصه منو می خوره . میبینی سمیرا به چه روزی افتاده؟ سمیرایی که از دل گرفتن متنفر بود حالا هر ثانیه دلش می گیره. من دارم به کجا میرم؟ به کجا می خوام برسم؟ از زندگی چی می خوام؟ هیچوقت نتونستم جواب اینارو پیدا کنم.......
کاشکی بازم بشم همونی که بودم... همون سمیرای شاد و سرزنده...

بیا پیشم باشه؟

فدای مهربونیات

سلام
کوتاه بیا اینقدرا هم که فکر میکنی سخت نیست. فقط میتونم بگم کاملا طبیعیه و م ی گ ذ ر ه
فقط تو میتونی تصمیم بگیری که چجوری بگذره. میتونی اسیرش بشی و اجازه بدی وقتی گذشت از سمیرا بجز یه سایه باقی نذاره. میتونی اسیرش کنی و وادارش کنی وقتی گذشت سمیرا یه تکامل نزدیکتر شده باشه. هردوش دست خودته. مامانت بههترین پناهگاهته توو اینجور وقتا. مثل بچگیات خودتو بنداز بغلش. مثل اون موقعا توو بغلش زار بزن خودتو خالی کن. ازش راهنمایی بخواه.
کاش میتونستیم قرآن رو از زنگیمون حذف نکنیم
...
راستی آقای رضایی (محمدتقی) دبیر کلاس پنجمم بود. خواهرشون خانم رضایی هم که هیچوقت فراموشش نمیکنم معلم کلاس اولم. اینم یه فیدبک به اون روزا
شاد باشی.

ساحل شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 05:35 ب.ظ http://sahel12.persianblog.com

سلام جدی این سده بهش ربط نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی خبرم کردی
موفق باشی خوشحالم اپ کردی ........
منم اپم
بای

سلام
نداره. جدی نداره
راستی میدونی ذوالقرنین کی بوده؟

ساحل شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 05:27 ب.ظ http://sahel12.persianblog.com

سلام خوشحالم دوباره اپ کردی .........
ااااااااا جدی اون سده بهش ربطی نداره؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی
موفق باشی
راستی منم اپ کردم.........
بای

باور کن نداره

علی شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 02:58 ب.ظ http://alitoloeei.blogfa.com/

سلام حضرت عباس

نبودی یانبودم

سری هم به من بزن

سلام حاج‌علی
مهم اینه که هستی و هستم

حمیده شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 02:43 ب.ظ http://bagheyaghoot.blogfa.com

سلام
ممنون که آمدید وسر زدید
و نظر دادید
محبت کردید
میشه خواهش کنم بیشتر توضیح بدید این فرمایشتون رو
که شعرها دست نیافتنی تر میشوند؟
منتظرتون هستم
موفق باشید وشاد(لبخند)(خدانگهدار)

سلام
شعرات واقعا داره قشنگ میشه. پرمحتوا و بی‌نقص. اینکه شعرات پیام داره بیشتر خوشحالم میکنه. واقعا موفق باشی. بخصوص توو شعرای آئینیت

علی شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://alitoloeei.blogfa.com/

سلام حضرت عباس روزهای دیر

سراغت رااز رضای مجید یارضای محسن گرفتم

یاعلی مدد

سلام حاج‌علی
کاش میگفتی سراغ مجیدو از کی میگیری

علی شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 10:06 ق.ظ http://alitoloeei.blogfa.com/

سلام حضرت عباس روزهای بامجید ورضاووحیدو.....

ماخیلی مخلصیم
درضمن لینکت کردم

سلام
... و دعا کن این روزا با مجید و رضا و وحید و ... بمونم. دعا کن این روزا مجید و رضا و وحید باهام بمونن.
من میدونم تو مخلصی. باور کن. من در ض م ن لینکت نکردم. در ا ص ل پیوندت زدم.
خوشحالم کردی حاج‌علی در سطح تیم ملی.

بهزاد جعفری جمعه 27 بهمن 1385 ساعت 11:55 ب.ظ http://sadkooche.blogfa.com

سلام دوست عزیز!

ممنون از حضورتون در صد کوچه و همچنین از دعوتی که به عمل آورده بودید.
آمدم و خواندم و لذت بردم.
از بیت آخرتون بیشتر خوشم اومد.
باز هم منتظر دعوت دوباره اتان می مانم.
ارادتمند: ب.م.تنها

سلام
خدا رو شکر

نیمه ی ماه جمعه 27 بهمن 1385 ساعت 09:03 ب.ظ

شخص ثالث دیزی بی در که دید
بی حیایی کرد و در وصفش غزل آغاز کرد...!

تا باشه از این بی حیایی ها...
.
.
.
بر دل لعنت نفرست! ای دو صد رحمت بر آن دل بی بهانه ناز کرد!!!

جمله آخرت فعلا داره توو پیاده‌روهای مغزم قدم میزنه. دل. رحمت یا لعنت...

رامیلا جمعه 27 بهمن 1385 ساعت 06:46 ب.ظ http://ramila.parsiblog.com

سلام دوست خوبم شخص ثالث عزیز!
خوشحال شدم که مشکل وبلاگت حل شد. منتظر شعرای قشنگت بازم هستم. اما:
لال بودو نام زیبایت زبانش باز کرد
گنگ بودو تار مویت نغمه اش را ساز کرد
عشق ؛ هیچی بود جایش در عدم
روح تو راهش به دنیا باز کرد !!

عشق یعنی نفخه‌ای از روح حق اندر بهشت
...
سلام
احساس میکنم دوباره دارم گنگ میشم

سمیرا پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام.امروز با یه دنیا درد اومدم پیشت همشهری. اینقد دلم گرفته که نگو.... برام دعا کن. دعا کن همه چی درست شه. دعا کن بازم مثل همیشه خدا به دادم برسه. دعا کن خدا بازم دستمو بگیره . دعا کن........

سلام
یه بار همین حرفا رو به خدا گفتی؟ گفتی خدایا مثل همیشه به دادم برس؟ گفتی خدایا بازم دستامو بگیر؟ گفتی خدایا یه کاری کن همه‌چی به خیر و خوبی درست شه؟ با این حال مطمئن باش من دعات میکنم.

عسل پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 07:54 ق.ظ http://www.ninimahdieh.blogsky.com

سلام شعر فوق العاده ای هست.موفق باشی

لال بودم، نام زیبایش زبانم باز کرد...

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 07:28 ق.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
واقعا زیبا بود...
دلت شاد

سلام
کسی که میتونه زیبائی رو ببینه، نمیتونه یه دختر غمگین باشه. انشاالله تو هم شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد