آید آنروز که رخ در رخ تو باشم و در چشم قشنگت نگرم، مست شوم، بوسه ز لب گیرم و فارغ ز زمین و ز زمان و همهی هست شوم، پیکر مهسای تو را سخت در آغوش بگیرم و بگویم که تو را دوست همیدارم و دانم که تویی راحت جانم؟
(هوالمحبوب)
شبی در کوچهها نومید و تنها
و دلسرد از جفای مردمان سرد دنیا
سرم را در گریبان کرده و با گریه میگفتم:
الها!
ای خدای یونس و موسی
خدای یوسف و تنهایی در چاه
خدای عیسی و طاها
خدایا!
دلم سرد است
هوا هم سرد
بیابان پیش رویم فرش گسترده است
و همراه بیابانم
کسی نیست
جز سیاهیها.
از این ظلمت خدایا کی نجاتم میدهی آخر؟
به ساحل کی رسم؟
میترسم از امواج بیپایان دریاها
بدو گفتم:
که میدانم سیهرویم
ولی از تو مدد جویم
خدایا نامه اعمال من مملو از توبهشکستنهاست
ولیکن خواندهام من آیه "لاتقنطوا من رحمةالله" را
پشیمانم
"عطا کردی خطا کردم
وفا کردی جفا کردم
نمیگویم چها کردم
ولی بسیار میترسم" من از عدل تو در فردا
پشیمانم
نبودم بنده خوبی برایت ای خدای پاک بیهمتا
و امشب
این منم
تنهاترین تنها
نمیدانم کجا گم کردهام گنج محبت را
خدایا راضیام
حتی به یک فانوس
به یک فانوس تا پیدا کنم راهم در این صحرا
پشیمانم
پشیمانم
پشیمانم
و ناگاه
...