آید آنروز که رخ در رخ تو باشم و در چشم قشنگت نگرم، مست شوم، بوسه ز لب گیرم و فارغ ز زمین و ز زمان و همهی هست شوم، پیکر مهسای تو را سخت در آغوش بگیرم و بگویم که تو را دوست همیدارم و دانم که تویی راحت جانم؟