شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

خاتون

(هوالمحبوب)

دویدم و دویدم، سر کویی رسیدم

اونجا خاتونو دیدم، خدایا چی میدیدم!

یه خونه پر از دود! دود از آتیش در بود

خاتون و دیوار و در! یه میخ،‌ اونم خون‌آلود

یه مرد با دست بسته! با یک قلب شکسته

چهار تا گل هراسون! کنج اتاق نشسته

حال خاتون چه بد بود، رو چادرش یه رد بود

رد خونو نمیگم، انگار جای لگد بود

بیرون یه دیو سیا، باهاش یه مش بی‌حیا

خاتون صدا زد: علی! کمک میخوام،‌ زود بیا

دو دیو وحشیانه، یکی با تازیانه

یکی قلاف شمشیر، اف به تو ای زمانه

همهمه بود و فریاد، یه غنچه بود که افتاد

علی نیا! خاتون گفت، بذار تا یک زن بیاد!

تو کوچه جنب و جوش بود، علی ولی خاموش بود

خاتون صداش نیومد، گمون کنم بیهوش بود

دیو سیاه پلید، تا خاتونو بیهوش دید

علی رو با یه ریسمون، به سمت مسجد کشید

خاتون که نیمه‌جان بود، زخمی و ناتوان بود

مدافع ولایت، تو کوچه‌ها دوان بود

خاتون دلش غوغا بود، دلواپس مولا بود

وقتی رسید به مسجد، شفق تو کوچه‌ها بود

نظرات 52 + ارسال نظر
کسیکه هویتش گمشده چهارشنبه 7 تیر 1385 ساعت 11:08 ق.ظ http://hoviyat-i-gomshodeh.persianblog.com

[ناراحت] سلام.....
یک روز به سراغم خواهد آمد با عشق؛ با وجود خستگی‌هایم تو او خواهد پذیرفت ،

یک روز برایش قصه ای خواهم خواند از عشق، و او به قصه‌ام با تمام غم هایش گوش فرا خواهد داد.
یک روز او را به دشتی خواهم برد، پر از شقایق و او با تمام خستگی هایش با من همراه خواهد شد.
یک روز او را برای همیشه با خود می برم، به ناکجا و او با تمام دلتنگی هایش با من خواهد آمد .و چشم هایی که دوباره یکدیگر را خواهند یافت،
رسیدن هایی که دیگر میان جاده های دوری راه گم نمی‌کنند.زمینی که ما را در کنار هم خواهد دید و ماه و خورشیدی که برای همیشه بر من و او خواهند تابید ‍‍!!نمی‌دانید توی همین پنج دقیقه صحبت کردن‌هایم با ((عزیز دل)) احساس می‌کنم که چقدر خوشبختم !!ولی او دیگر با من صحبت نمی کند....[ناراحت]
آرزوهای محال .....
[ناراحت] به روزم[ناراحت] باز هم باید مرا ببخشید چون هنوز دست در گچ دارم..!
تنها 7 روز دیگر مانده تا از این لاکردار خلاص شوم...
خوشحال میشوم باز هم تحملم کنید...!
منتظرم........

نسرین چهارشنبه 7 تیر 1385 ساعت 09:23 ق.ظ http://akharinharf.blogfa.com

سلام ممنون ازت حتما پنج شنبه ها در خونتو به صدا در میارم..
چقدر زیبا گفته بودی...

میون اندیشه های بی پر و بالم

میون نفس هایی که با نگاههای مردنا در خود حبس می کنم

میون افکاراتی سوال انگیز و خسته از این همه راه های من ها

تنها یاد اوست که آرامم می بخشاید ... فاطمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد