شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

نگاه

(هوالمحبوب)

نمی‌دانم کجا بودم، تو را دیدم، دلم بردی

پس از یک عمر تقوا با نگاهی حاصلم بردی

به‌آن تیر نگاهی کز کمان ابرویت آمد

به‌دست قاتلم دادی به‌سوی مقتلم بردی

به‌هر سو رو نمودم مشکلی در کار من افتاد

تو با یک غمزه ابرو هزاران مشکلم بردی

هلا ای ساربان من، تو ای شیرین‌زبان من

بدین شیرین‌زبانی تا کدامین منزلم بردی؟

خدا داند که تا آخر از این بابت دعاگویم

که از طوفان نجاتم دادی و تا ساحلم بردی

تو هم از شخص ثالث با سپیدی یاد کن گاهی

تو که با آن نگاهت تیرگی را از دلم بردی

دوبیتی (۴)

(هوالمحبوب)

زنگی به‌صدا اگر درآید

یا اینکه صدایی از در آید

خاموش شوید و هیچ مگویید

شاید خبری ز دلبر آید

حسرت

(هوالمحبوب)

دلم می‌خواست دلو ازت جدا کنم، اما نشد

یا لااقل عاشقی رو حاشا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست تموم خاطرات با تو بودنو

بسوزونم، بلکه دلو رها کنم، اما نشد

دلم می‌خواست یه‌بار بهم بگی چیه؟ آخه چته؟

تا من هم عقده‌هامو از دل وا کنم،‌ اما نشد

دلم می‌خواست فقط واسه یه بار محلم بذاری

تا من سری توی سرا پیدا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست از تو غزل‌هایی که عطر یاس دارن

صورتیاش رو واسه تو سوا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست وقتی که آسمون دل آفتابیه

به‌یاد تو کفترامو هوا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست هرجا که حرف عشق تو میاد وسط

من خودمو قاطی عاشقا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست توی گذر داد بزنم: دوست دارم

تو عاشقی هم خودمو رسوا کنم، اما نشد

دلم‌می‌خواست تو آسمون عکس چشات رو بکشم

تقلید اون شاعر نابینا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست حالا که قصر آبی رو نمیشه ساخت

کلبه چوبیمو پر از صفا کنم،‌ اما نشد

دلم می‌خواست یه بار برم شب تا صبو حرم باشم

اونجا برا مهربونیت دعا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست برای اینکه تو دلت راهم بدی

قلبمو من نذر امام رضا(ع) کنم‌، اما نشد

دلم می‌خواست بازم بیام سر راهت ببینمت

هیچی نگم، فقط بهت نگا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست وقتی میگی: برو می‌خوام نبینمت

تو جمله‌هات محبتو معنا کنم، اما نشد

دلم می‌خواست حالا که قسمتم نشد ببینمت

با یک نوشته دردمو دوا کنم،‌ اما نشد

دلم می‌خواست با شخص ثالث دیگه شعر برات نگم

بگم کیم، مشت خودم رو وا کنم، اما نشد

 

دوبیتی‌ها (۳)

(هوالمحبوب)

دوبیتی‌های من معنا ندارد

دلم جز بیت او مأوا ندارد

دلم در مسلک مجنون درآمد

و مجنون جز بیابان جا ندارد

 

تو من را آشنای عشق کردی

دلم را مبتلای عشق کردی

زدی تیر محبت بر دل من

قتیل کربلای عشق کردی

 

معجزه

لال بودم، نام زیبایت زبانم  بازکرد

گنگ بودم‌، تار مویت نغمه‌ام را ساز کرد

مرده بودم، زندگی معنا ندارد جز به‌عشق

فاش می‌گویم که عشق تو چنین اعجاز کرد

توبه‌ها کردم زمستی و شراب اما چه‌سود؟

با پیاله لعل لبهایت مرا دمساز کرد

گفته بودم با خودم رازت به‌دل پنهان کنم

آه از سردی آه من که شرح راز کرد

یار پیغام محبت داد با تیر نگاه

ای دوصد لعنت بر این دل، بی‌بهانه ناز کرد

شخص ثالث تا که دید رنگ سیاه چشم او

بی‌حیایی کرد و در وصفش غزل آغاز کرد

 

دوبیتی‌ها (۲)

(هوالمحبوب)

زدم فالی بیاد خط و خالت

دلم آرام شد چون دید فالت

دل محنت‌کشم نام تو ثبت است

میان دوستانش، خوش به‌حالت

 

الف چون دال پیش قامت یار

ندیدم یک الف چون دال دلدار

چو بیش از این توان وصف او نیست

الفبا را به‌حال خویش بگذار

 

تیر نگاه

(هوالمحبوب)

هلاک من به یک تیر نگاه است

حیاتم هم از آن عین سیاه است

چرا با او نگویم راز دل را؟

خداوندا مگر دوستی گناه است؟