شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

برنادت

(هوالمحبوب)

هرچی به اونجا نزدیک‌تر میشدم احساس میکردم گذشت زمان داره کندتر میشه. خیلی اشتیاق داشتم زود برسم. از ایران تا فرانسه یه طرف، این چند ده‌متر یه طرف. بالاخره رسیدم. اولین بار بود که وارد یک کلیسا میشدم. خیلی کوچک بود، ولی خیلی باصفا به‌نظر میومد. با نگام همه‌جاشو سرک کشیدم. گوشه کلیسا جایی رو شبیه غار درست کرده بودن. با اینکه سعی میکردم آهسته قدم بردارم ولی انگار داشتم میدویدم. دم در غار که رسیدم وایستادم. کنار در شمعای زیادی روشن شده بود. رو دیوارم کلی کاغذای کوچیک چسبیده بود که مشخص بود رو هرکدومشون یه درد دل نوشته شده. پدر روحانی با چندتای دیگه داشتن دعا میخوندن. با اینکه مضمون دعاشونو نمیفهمیدم ولی توو دلم همراهیشون میکردم. بالاخره گوشه کلیسا اون چیزی رو که میخواستم دیدم. یه تابوت شیشه‌ای با حاشیه‌های طلایی... دیگه حتی اگه میخواستمم نمیتونستم قدمامو تندتر بردارم. یواشترم نمیتونستم برم. اصلا به اختیار خودم نبودم. آهسته آهسته به سمتش رفتم...

چه آرامشی... داخل تابوت یه خانوم جوون با لباس راهبه‌ها دراز کشیده بود. جز این نمیتونستم فکر کنم. انگشتاشو توو هم گره زده بود و یه تسبیح چوبی توو دستش بود. دستاش رو سینش بود، چشاشم بسته بود. انگار تازه خوابش برده بود. وقتی نگاش میکردی انگار یه چیزی از توو دلت میخواد کنده شه. همچین آروم دراز کشیده بود که به ذهنتم خطور نمیکرد که زنده نباشه، چه برسه به اینکه سالهای ساله که جون به جون‌آفرین داده و تازگی از توو خاک درش آوردن. احساس میکردم داره نفس میکشه. باورم نمیشد این همون برنادت آسمونی باشه که فیلمشو دیده بودم.

 

  Bernadet

 

نمیدونم چقدر طول کشید تا از دیر اومدم بیرون. ولی وقتی بیرون اومدم احساس میکردم چقدر سبک شدم. احساس میکردم چقدر خدا نزدیکمه. با خودم فکر میکردم:

مگه برنادت چی داشت؟ چکار کرده بود که خاک به خودش اجازه نداده بود وارد حریمش بشه. داشتم فکر میکردم ما اگه دوروز به خودمون نرسیم بوی گندمون همه‌رو فراری میده، این چه اکسیریه که نذاشته بود بعد این همه سال برنادت حتی یه چروک به صورتش بیفته؟

توو ذهنم فیلم برنادتو چند بار مرور کردم. یادم میومد که:

برنادت دختری بود که هیچ‌وقت دروغ نگفته بود. نه به دیگرون، نه به خودش و نه به خدا.

یادم میومد وقتی حتی میتونست با یه دروغ مصلحتی از حبس بیاد بیرون هم این کارو نکرد.

یادم میومد وقتی توو اون غار بانو بهش گفت باید زمینو بکنی و از علفای ته غار بخوری، بدون اینکه هیچ فکر دیگه‌ای بکنه این کارو کرد، چون بانو بهش گفته بود. حتی وقتی اون جمعیت عظیم بهش خندیدن باز یه ذره هم شک نکرد.

خیلی چیزا رو با خودم مرور کردم، ولی انگار یه چیزی رو روی یه تابلوی بزرگ توو ذهنم نوشته بودن:

 

راهای رسیدن به خدا خیلی زیاده، اگه نگات فقط به خدا باشه

 

(بر اساس خاطره‌ای از خانم حبیبه آقایی‌پور)

پ. ن.:

1- آرامگاه برنادت در شهر نووق فرانسه است؛

2- غار اصلی میعادگاه برنادت در شهر لوقد فرانسه است؛

نظرات 38 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام.
خیلی زیبا و ارامش بخش بود.مرسی

سلام
خدا برا هرکی دوسش داشته باشه زیبا و ارام‌بخشه. فرقی هم نمیکنه که اسمش مسیحی باشه یا مسلمون

نوریکا دوشنبه 4 شهریور 1387 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام گلم من یه مسیحی هستم و از اینکه ترجیح دادی این مطلب رو بنویسی خوشحالم امید دارم همیشه موفق با شی دوستت دارم

تخلص شیدا چهارشنبه 13 دی 1385 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.mastaneh.blogfa.com

برگ ها می افتند
برگ
شاید
می روید
تا بیفتد بر خاک
سیب ها می پوسند
سیب
شاید
می بالد
تا بپوسد در باغ
و من اما به یقین زاده شدم
تا دوست بدارم
جاوید

رخصت
در پناه مهر

یه نگاه دیگه میگه برگ قبل از اینکه به خاک بیفته و بپوسه یه کاری برای درخت انجام میده. وقتی کارشو انجام داد تکاملش توو اینه که به خاک بیفته و بپوسه تا دوباره شروع کنه. قبول داری؟

سارا چهارشنبه 13 دی 1385 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم


سلام چندوقتی بودکه نمیتونستم سر بزنم میبخشین
ولی انصافا جالب بود ای کاش دلها آماده بودن ومی پذیرفتن که انچه داریم ازخداست واینقدر سرهیچ حرص دنیارانمیخوردن
التماس دعا

گفتم: چقدر تاریکه. نمیشه هیچ جایی رو دید.
گفت: تاریک نیست، تو چشاتو بستی. بازشون کن همه‌چیزو میبینی!!!

ریحانه سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.zehnezibaa.persianblog.com

نگاهت به خدا باشه رو معنی کن . باشه ؟

شنیدی یه روز یکی گفت: شهید نظر میکند به وجه‌الله؟

جواد کلیدری سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 10:41 ب.ظ http://kelidary.blogfa.com/

سلام عزیزم
مدتی بود که بنا به دلایلی نمی توانستم سر بزنم. به حساب بی معرفتی نگذار. نوشته ات را می خوانم. صحبت را می گذارم برای بعد. خدانگهدار

سید سبط حیدر زیدی سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 07:20 ب.ظ http://zaidi.blogfa.com

سلام و خسته نباشید

به موسسه احیائ میراث علمی و فرهنگی سر بزنید

فرزانه سه‌شنبه 12 دی 1385 ساعت 03:14 ق.ظ

افلاین و سر فرصت انشاا... میخونم

سر فرصت! نمیدونم تا حالا توو موقعیتی قرار گرفتی که احساس کنی د ی گ ه ف ر ص ت ی ن ی س ت .........

شقایق دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 11:48 ب.ظ http://shaghayegh56.parsiblog.com

سلام..وممنون که به من سر زدید...ببخشید که دیر اومدم ...مطلب جالبی بود

در این دو روز عمر
پیروز آن کسی
که در دفتر حیات
تکلیف هرچه بود
این مشق زندگی
زیبا نوشت و رفت.

وقتی ازش پرسیدن چجوری تونستی یه نفری این کارو بکنی؟ گفت: من فقط به تکلیف عمل کردم... وقتی میرفت نوشت: با دلی آرام و قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار ...

شادیها بهانه نمی خواهد
گریه هاست که بهانه می خواهد
.
.
.
دلت شاد

بعضی وقتام گریه خودش یه جور بهانه‌اس برای خالی شدن دل از حاشیه‌ها. برای نرم شدن دل. برای لطیف شدن روح. برای آماده شدن روان ...
دل شما هم شاد.

نجمه دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 02:06 ب.ظ http://www.sadebegooyam.com

سلام
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند همین جوریاست
ولی خدا می دونه کدوم کار باعث می شه که برسی راههای رسیدن زیاده ولی راهنما رو نباید گم کنیم
شاد باشی از ظهور مولا
یا علی

و عجیبه که این آدمی فرقی نمیکنه از چه مسلکی باشه. یه اگه‌ای آورده بودم: ا گ ه ه م ه ن گ ا ه ه ا ب ه س م ت خ د ا ب ا ش ه

مولانا دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 11:39 ق.ظ http://----

سلام . خیلی زود سر وته داستان را ّهم آوردی و البته اطلاعاتی که در مورد برنادت دادی خیلی کم بود اما به هر حال تحت تاثیر قرار گرفتم. ممنون از شما . یک انتقاد هم در مود عدم ورود خدا به حریم برنادت دارم . این جمله نه تنها از نظر نوشتاری ضعیف است بلکه از نظر اعتقادی هم مشکل دارد چرا که خدا همه جا هست . می دانم که شما از نظر دیگری این مطلب را نوشته اید ولی منظورتان را باید از راه درست تری انتقال دهید.
یا علی مدد

سلام
آی‌کیو!
اولا داستان نبود، خاطره بود. دوما عدم ورود خاک نه خدا!!!!!!!!!! دوباره نگاه کن
اما نکته: درست نخوندی. بعد اشتباه قضاوت کردی. برای قضاوتت دلیل و برهان هم آوردی. خیلی وقتا اینجوریه. یه ظاهری که خیلی برامون درست جلوه میکنه از یه نگاه غلطه. من نوشتم حتی خاک به خودش اجازه نداد وارد حریم برنادت بشه (یعنی جنارشو بپوسونه)
میگم اگه توو کارتم اینجوری نگاه کنی و قضاوت کنی که ...
بهرحال بابت زحمتی که میکشی و سر میزنی ممنون

من قضیه کلاغرو اززاویه دیگه ای گفته بودم منظور بیهودگی رو لحاظ نکرده بودم

میرم ببینم داستان چی بود

سلامممممممم
حال شما؟
واقعا زیادتر از اونی هست که فکرش روبکنیم
لطف میکنی که خبرم میکنی
موفق باشی
تا بزودی....

به همین سادگی!!! واقعا به همین سادگی. اولش خیلی کم به نظر میاد ولی وقتی یه ذره صداقت هست ...

خزان آرزو دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://sahelenaaram.blogfa.com/

آره . یادم میاد . فیلم هایی که همش زجره ، روی من تاثیر خیلی بدی می ذاره و سعی می کنم برای همیشه فراموشش کنم

یه نکته: در کنار اون زجرا بود که برنادت به خدا رسید!

مریم توفیقی یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 10:43 ب.ظ http://tofighee.persianblog.com

سلام . راههای رسیدن به خدا .... خیلی زیاده ... درسته .
بابت تاخیر در حضورم یک دنیا شرمنده . به روزم اگر توانستید از سد پرشین بگذرید !

سلام
مهم ح ض و ر ه
سربلند باشه

ساحل یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://sahel12.persianblog.com

راستی وبلاگت خیلی وتحل شده مبارکه..........

خدا کنه خودمون بتونیم متحول بشیم.

ساحل یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 03:21 ب.ظ http://sahel12.persianblog.com

سلام خوبید؟عید. تبریک میگم......
می دونی تجربه ی جالبی داشتی من اولین با ۱۰ ساله بودم رفتم کلیسا نمی دونم چرا ولی اونقدر واسم جذاب بود که دوست داشتم همیشه برم .........البته عکسای رو دیواراش لباسای اسقفا و بقیه ....مخصوصا پیانو و صداهاشون .......
نمی دونم از کی و کجا ولی می گن به تعداد انسانهانهای روی زمین راه هست برای رسیدن به خدا.........

سلام. بر شما هم مبارک باشه.
ما کدوم راهو برای رسیدن به خدا انتخاب کردیم؟

حمیده جانزمینی یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 11:57 ق.ظ http://bagheyaghoot.blogfa.com

سلام
عیدشما هم مبارک
درباره ی بارانی و دختردریا و...درست حدس زدید
شادباشید وموفق و پیروز
با اجازه لینکتون میکنم
بازهم منتظزتونم

موفق باشید

علی شهیب زادگان یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 01:18 ق.ظ http://faslema.persianblog.com

سلام/عیدتون مبارک/.../با بازی"یلدا"و سه رباعی به روزم و...کارتونو خوندم واستفاده بردم

سلام بر شاعر شعرهای روان. عید شما هم مبارک.

مریم شنبه 9 دی 1385 ساعت 09:15 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

عیدت قربان مبارک

انشاالله بر شما هم منشا خیر و برکت باشه

نیمه ی ماه شنبه 9 دی 1385 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

چون عشوه برپا می کنی من نقش قالی می شوم
هر بوسه بر رویم زنی حالی به حالی می شوم...
.
.
.
با این بالایی ها به روزم...
التماس دعا...

چون عشوه بر پا میکند حالی به حالی میشوم
ابرو چو بالا میکشد از غصه خالی میشوم
...
محتاجم به دعا

سحر شنبه 9 دی 1385 ساعت 11:45 ق.ظ

در خاطراتم با تو هر چه میگردم جز تلخی نمیبینم
ولی این تلخی را با هیچ طعمی عوض نخواهم کرد چون میدانم خیر من در چشیدن همین تلخیهاست
موفق باشید

به راهش اینه که بیخیال خاطراتت بشی ولی بعدیشو خوب اومدی.
سربلند باشی.

سحر شنبه 9 دی 1385 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام
حوصله نداشتم بخونم فقط اومدم سر بزنم که فکر نکنی از دستت ناراحتم یا عصبانی

کاش میخوندی. اونجوری حداقل متوجه میشدی که برای رسیدن به خدا راههای زیادی هست اگه همه نگاهها به سوی خدا باشه.

باران شنبه 9 دی 1385 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام.عالی بود.بهتره بگم حرف نداشت.خیلی خیلی جالب بود.فقط میشه بگی برنادت جریانش چیه؟راستش روبخوای من هیچ اطلاعی دراین مورد ندارم.
ممنون.تابعد...
باران...می بارد...

سلام
اینم یه جورشه. کلی تعریف و تمجید بعد میگی نمیدونم جریان چیه؟؟!!
فیلم سینمایی آهنگ برنادت یادت نمیاد؟ حضرت مریم رو توی غار دید...!
به هر حال ممنون از حضور شما.

اهمیتی نداره شنبه 9 دی 1385 ساعت 01:58 ق.ظ

در ضمن من برای رد توجیهات شما پیرامون فیلتر نظرات دلایل بسیار محکم و قانع کننده ای دارم.استدلالات شما به هیچ وجه مرا راضی و مجاب نمی کند.

هدفم مجاب کردن شما نبود در حالی که مسئله خیلی سادس.

اهمیتی نداره شنبه 9 دی 1385 ساعت 01:54 ق.ظ

شما از طریق وبلاگ منو میشناسیدو به همین دلیل خواستم با همون تصور قبلی که نسبت به من در ذهن شما ایجاد شده قضاوت نکنید٬ خود رو معرفی نکردم.وهیچ دلیل دیگه ای نداره.دلیل عدم معرفی من نوع نوشته ام (که انتقادی بود) نیست. من اگر حرفی بزنم جراتش رو دارم که بگم من گفتم.
در ضمن در کامنت اولی که گذاشتم قصدم فهماندن نکته ی دیگری به شما بود و. نه این...

گفتم آیکیوم پائینه و سراپا ضعف. در نوشته قبلی فرموده بودید صریح حرف میزنید. خوشحال میشم با صراحت بیشتری نظراتتون رو بدونم.
سربلند باشید

زهره جعفرزاده جمعه 8 دی 1385 ساعت 11:39 ب.ظ http://saatebikooook.blogfa.com

سلام . خواندم و استفاده بردم .... جالب بود....
در ضمن من با شاعر مورد نظرتان نسبتی ندارم ....
موفق و پیروز باشید.

سلام. شما هم سربلند باشید

اهمیتی نداره جمعه 8 دی 1385 ساعت 11:21 ب.ظ

(من صریح می نویسم امیدوارم ناراحت نشوید.)

نکاتی بود که احساس کردم گفتنش ضروری! است.
این که در سیستم نظر دهی فیلتر گذاشته اید به نوعی بیانگر ضعفی در شماست.
جمله ی <نظر شما پس از تایید نمایش داده خواهد شد>زیر سوال بردن و توهین عریان بر شخصیت مخاطب است.

من جای شما بودم اینجوری قضاوت نمیکردم. نمیدونم با دنیای اینترنت و وبلاگستان چقدر آشنایید. شاید ندونید کسایی هستن که کارشون چرخ زدن توو وبلاگا و تبلیغات سوء کردنه. حتی فحاشیهای زننده. به نظر شما در میان عزیزانی که میان و حرف دلشونو یا نظرشونو میذارن یه دفه یه فحش بیاد توهین عریان به مخاطب نیست؟
این یک وبلاگ شخصیه. همونجور که شما برای شناختن خودتون فیلتر گذاشتین و نوشتین (اهمیتی نداره) فکر میکنم به بنده هم این حقو بدید که هر نظری رو توو وبلاگ شخصیم نیارم.
اما اینکه من ضعف دارم. ادعایی بجز این ندارم. دوست عزیز. بنده سراپا ضعفم. باز هم منتظرتون میمونم. سربلند باشید.

اهمیتی نداره جمعه 8 دی 1385 ساعت 11:10 ب.ظ

متوجه شدید که تقریبا ۹۹٪ نویسندگان کامنت های شما خانم ها هستند.
این نشان دهنده ی چیزهایی است که شاید خودتان هم متوجه نباشید...

اگه اهل آمار باشید لابد میدونید که حدود ۷۵٪ کاربران وبلاگستان خانم‌ها هستند. شخص ثالث با علم به این آمار راه‌اندازی شده. باز هم اگه اهل آمارگیری باشید میتونید در مورد محتوای مطالب و محتوای نظرات تحلیل داشته باشید. از حساسیت شما و گوشزد بجای شما خوشحالم. باز هم منتظرم. سربلند باشید.

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را دیدم نگاهم کرد دل به او بستم ولی بعدها فهمیدم فقط نگاهم می کرد
.
.
.
.
دلت شاد
و
ممنون بابت همه چیز

میدونی زمین گرده؟!

فرزانه شیدا جمعه 8 دی 1385 ساعت 08:15 ب.ظ http://www.fsheida.com

دوست من دعوت تو برای خوندن این متن از برنادت که سالها پیش بارها وبارها در زمان کریسمس فیلم آهنک برنادت رو دیده بودم وبی صبرانه هر سال منتظر دیدارش بودم احساسی خاص رو در دلم ایجاد کرد وچقدر ندای شما بانام برنادت وخوندن این متن برام عزیز ودوست داشتنی بود انگار ندای خدا بود که :بیا مگه تمام مدت تو فکر فیلم آهنگ برنادت وبیاد برنادت نبودی بیا وببین وبخون از زیارتگاه برنادت واینکه او را همچنان جوان وزیبا در جائی میشه دید زیارتتون قبول درگاه حق باشه وممنون از ندای آسمانی شما که باعث آرامش قلبم شد نمیتونم درست حسم رو توضیح بدم اما باور کن وقتی اسم برنادت رو دیدم قلبم لرزید چرا که این اواخر بسیار بیادش بودم و ندای شما ندای آسمانی بود برای ارامش دلم انگار خودم زیارتش کردم وبسیا ربرام باارزش بود
همیشه در پناه خدا شاد وموفق باشی آرزو دارم روزی هم من بتونم به زیارت آرامگاه وزیارتگاه او برم
موفق باشید

سلام
ندای من نبود. آهنگ برنادت بود. یه آهنگ آسمونی. وقتی نگاه‌ها به خدا باشه فرقی نمیکنه آهنگ مسیحی باشه یا غیره. مسلما:
راههای رسیدن به خدا بسیار است اگه نگاهها همه به خدا باشد.
سربلند باشید.

ارمیتا پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.haftgonbad.persianblog.com

سلام خیلی زیبا بود مرسی که خبر دادین مخصوصا نتیجه گیری اخرشموفق و شاد باشین

شما هم

عسل پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 01:21 ق.ظ http://http://www.friskyasal.blogfa.com/

سلام

خیلی جالب بود فقط همین

سلام. همین هم خیلی جالبه.

رهگذر پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام
نوشتتون جالب بود امابرا این نمی خوام نظر بدم بلکه
میخوام بگم
خیلی باسلیقه اید
۱ / ندیده بودم کسی انقدر برای نظردهنده ها ارزش قائل بشه که جوابشون رو بده
۲/ شماحتی پیوندهاتون رو بر اساس موضوع دسته بندی کردین واین هم خیلی جالب و مفیده
و انقدر جالب بودید که شناسنامه کاملتون رو هم خوندم همین طور متن قبل رو که البته خیلی جالب بود و حتی جای فکر داشت
حتما بعد از آف شدن قبلیتر ها رو هم می خونم

سلام
ممنون بابت همه چیز.
خیلی وقتا به خودم میگم: آقای شخص ثالث یه عده‌ای رو میکشونی پای وبلاگ. وقتشونو میگیری. بهشون هزینه تحمیل میکنی. اگه یه روز ازت بپرسن خوب حدودا ۷۰۰۰ نفر (تا حالا) و هر نفر میانگین ۳ دقیقه یعنی حدود ۳۵۰ ساعت تمام تا حالا وقت از عمر بنده‌های خدا گرفتی که دیگه برنمیگرده. چی بجاش بهشون دادی؟
م ن ا و ن ر و ز چ ی ب ا ی د ج و ا ب ب د م؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین چهارشنبه 6 دی 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنون سر زدی
دلم گرفته..............
ای خداااااااااااااااا

سلام
یه سوال:
چقدر حاضری بپردازی تا یکی یه کاری کنه که ناخودآگاه از ته دل بگی: ای خدا؟
نمیدونم دلت شکسته یا گرفته، ولی من بودم قدر دلی رو که باعث میشه یه بار بگم ای خدا خواهم دونست. چون میدونم همین یه دونه ای خدا گفتن یه روزی دستمو میگیره.
ای خدا ...

هیلدا چهارشنبه 6 دی 1385 ساعت 09:17 ب.ظ

مرررررسی....
فقط یه چیزی!....
این عکس واقعیه واقعیه؟!.....
نما نزدیک ترشو نداری؟!...

سلام
هم عکس واقعی واقعیه. هم برنادت. هم صداقت. هم خدا رو دیدن. هم خدایی بودن. هم خدایی شدن. هم خدا شدن.
نمای نزدیکترشو از برنادت بخواه. از اون نزدیکتر میخوای اونقدر که از رگ گردن نزدیکتر باشه از خود خدا بخواه. ا ز خ و د خ د ا ب خ و ا ه... ب خ و ا ه... ب خ و ا ه

مریم چهارشنبه 6 دی 1385 ساعت 07:39 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

گفتی دروغ یاد این شعر افتادم :
هرکس بد ما به خلق گوید
ما چهره زاو نمیخراشیم
ما نیکی او به خلق گوییم
تا هردو دروغ گفته باشیم


حالا این چیزی که نوشتی واقعیت داره ؟

بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد