شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

لو لا فاطمه...

 

(هوالمحبوب)

شنیدی خدا به آخرین پیغمبرش گفت: اگه تو نبودی من دنیا رو خلق نمیکردم؟ و بعدشم توو ادامش گفت: اگه علی نبود تو رو هم خلق نمیکردم؟؟ و حتما شنیدی که بعدش گفت: و اگه فاطمه نبود شما دو تا رو هم خلق نمیکردم؟؟؟ (۱)

فهمیدی چی شد؟ یه بار از آخر به اول برگرد... پس:

 میلاد هستیِ هستی بر کل هستی مبارک

 

با اجازه بلاگ اسکای

 

شعر قشنگ فریدون مشیری رو با من بخون. تقدیم به همه مادرای خوب ایرانی:
تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه دربر داشتن

صبح، از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

شامگه ، چون ماه رویا آفرین

ناز بر افلاک و اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک

بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمان یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن

ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوشتر است :

 لذت یک لحظه مادر داشتن


پارسال برا روز زن یه هدیه وبلاگی داشتم. خیلی برام جالب بود که امسال توو چندتا وبلاگ دیدمش. خدا رو شکر. شاید خونده باشیش. ولی دوباره خوندنش خالی از لطف نیست. فقط یه خورده حوصله میخواد. اگرم حوصله نداشتی حتما آف بخونش.

 

دخترک بیچاره از بس گریه کرده بود، داشت جون می‌داد. حرفای اطرافیاش عجیب‌تر از حال خودش بود: ببین دختره چه‌جوری می خواد خود شیرینی کنه برای مسئول فرهنگی... ای بابا هرکی رکسانا رو نشناسه فکر می‌کنه عاشق خداست و آخر مذهبه...

از همون لحظه ذره‌بین فضولی من روی دخترک بیچاره متمرکز شد. چادر سر کرده بود، اما انگار تا حالا توو عمرش اسم چادر رو هم نشنیده بود. تعجب من وقتی بیشتر شد که دیدم از روحانی کاروان می‌پرسه: من چه جوری باید نماز بخونم و چی کار باید بکنم موقع نماز!!؟ آدم بیاد مدینه و نماز بلد نباشه این یعنی چی ...؟!!

چیزی که براش جوابی نداشتم این بود که این بنده خدا اینجا چکار می‌کنه؟ با این قیافه و سر وضعش ... روز اول که اومده بود انگار اومده پیک نیک توی مثلا پارک جمشیدیه تهران. یه وضعی اومده بود که انگار...  بالاخره هم طاقت نیاوردم و توو یه فرصت مناسب رفتم پیشش و گفتم: آبجی می تونم یه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم!!؟

 خواهش می کنم ... بفرمایین

با چشماش داشت خدا رو شکر می کرد که می تونه برای یکی حرف بزنه. یکی آدم حسابش کرده ...هنوز ننشسته بود که گفت: می دونم حتما می خوای بپرسی منو چه به این کارا!؟ با ولع تموم گفتم: آره آره ...دیگه به من فرصت نداد و گفت: پس خوب گوش بدین و بذارین همه حرفامو بزنم. قبل از اینکه حرف دیگه‌ای بزنه زد زیر گریه:

می‌دونم شما هم براتون عجیبه که یه دختر با این سر و وضع اومده اینجا، بعد یه دفعه حالش بد میشه، چادر سرش می‌کنه و تازه بلد هم نیست چه جوری نماز بخونه و خیلی حرفای دیگه. باشه براتون میگم ولی تا روز رفتنم خواهش می کنم هیچی به کسی نگین:

من تک‌دختر یه خونواده پولدارم که فقط پول تو جیبیم روزی 50 هزار تومنه. اون روز توی دانشگاه یکی از بچه های کلاس که خیلی ازش بدم می‌اومد خیلی بی‌مقدمه گفت: اسمت رو نوشتم بریم زیارت خونه خدا!!! من که خیلی خندم گرفته بود در کمال خونسردی و بی‌توجهی گفتم: باشه، اشکالی نداره یه بار هم بریم قبر خدا رو زیارت کنیم. مگه چی میشه...!؟ قضیه رو شوخی گرفتم. باور نمی‌کردم که اون همه دانشجوی مثل خودشونو ول کنن و اسم منو بنویسن برا سفر حج. اما در کمال ناباوری دیدم قضیه جدیه. یه‌جوریایی لجم گرفت. با خودم گفتم میخواین منو بچزونین. باشه، باهاتون میام، حالی ازتون بگیرم که تا آخرش اسمتون یادشون بمونه.

سرتون رو درد نیارم روز اول که اومدم هتل سعی کردم با تیپی که زدم توجه همه خدام رو به خودم جلب کنم. این کار رو هم کردم. اون روز تا دلم خواست تو شهر مدینه گشتم و تا تونستم خودنمایی کردم. بدون اینکه فکر کنم کجام. شب با خستگی تموم برگشتم هتل. به‌روی خودم هم نیاوردم که چی شده. از فرط خستگی خیلی زود خوابم برد، تا چشمامو بستم کابوس وحشتناک من شروع شد. خواب میدیدم منو انداختن تو آتیش و دارن می سوزونن. هرچی داد زدم کسی به دادم نرسید. خیلی ترسیده بودم... نفس نفس می‌زدم ولی نفسم بالا نمی اومد ... خودم قشنگ احساس کردم دارم جون میدم... ناامید ناامید بودم. با اینکه میدونستم توو جهنمم ولی از ته دل آرزوی مرگ میکردم. از یه جایی به موهام آویزون بودم... حشراتی که اگه توو بیداری میدیدم حتما قالب تهی میکردم دور و برمو گرفته بودن... زیر پام یه دیگ وحشتناک بود که تصور این که منو میخوان بندازن تووش از صدتا مرگ عذاب‌آورتر بود... از همه طرف ترس و وحشت به طرفم میومد... یه دفه صدایی شنیدم که میگفت دست و پاشم ببندید، بندازیدش تو آتیش... دیگه نمیتونستم نفس بکشم... فقط با ناامیدی تموم جوری که فقط خودم شنیدم فریاد زدم: یازهرا(س). یه‌دفعه یه بوی عجیبی کل فضای اونجا رو گرفت! آتیشا خاموش شد و از میون شعله‌های آتیش گل بود که از توی خاکا بیرون می‌زد. تموم آتیش به گلستون تبدیل شد.

به اینجا که رسید خیلی گریه کرد طوری که به هق هق افتاد: حاج آقا قول بده دعام میکنی؟ اگه قول بدی من همه داستانم رو تعریف کنم. منم که حالا با گریه‌های اون گریه میکردم، قول دادم.

حاجی شاید نتونم به راحتی بگم ولی بارها تو تهران با فامیل رفته بودم گشت و گذار و چه کارهایی که نکرده بودم ... ای کاش این اتفاق اینجا نمی افتاد! ای کاش این خواب رو توی ایران می دیدم! ای کاش خدا منو قبل از اینکه بیاره مدینه تو ایران تکونم می‌داد و می‌آورد. الان که من خجالت زده حضرت زهرا(س)  شدم چه فایده داره. و باز هم گریه راه صحبت کردنش رو گرفت.

بعد در حالی که داشت اشکای چشماشو پاک می‌کرد گفت: حاجی دیدم وسط گلستون یه خانومی داره لنگون لنگون و خیلی به سختی خودش رو جلو می‌کشه و میاد طرفم ... وقتی بهم رسید از بوی عطر وجودش مست مست شدم. همه دردهام یادم رفت. صورتش رو نمی‌دیدم، ولی صداش رو می شنیدم. گوشه چادرش رو کنار زد. یه لباس سفید پوشیده بود که قطرات تازه خون اونو کثیف کرده بود!

درحالی که صداش می لرزید گفت: دیدی با من چکار کردی..!!؟ و دخترک بیچاره دوباره ضجه زد...
حال عجیبی داشت، طوری که منو هم تحت تاثیر گذاشت. اشکمو در آورد و یه چند دقیقه با هم گریه کردیم بعد یه جمله گفت که خیلی منو تکون داد ...

حاجی می دونی چرا اون روز حالم به‌هم خورد. من که دیگه داشتم از فضولی می‌مردم با ولع تموم گفتم: نه تو رو خدا برام بگو. درحالی که سعی می کرد حرفش رو بخوره گفت: بگذریم در هر صورت اون شب تو خواب اون خانم مجلله به من گفت:

دخترم اینجا خونه منه. دوست ندارم دخترم تو خونه من کارای بد بکنه.

یه جوری با محبت گفت دخترم که تو دلم رو خالی کرد. داشتم می‌مردم. اومد جلو و دستی به سرم کشید. حرفایی زد و منو از کارایی نهی کرد که هیچکی ازش خبر نداشت. دستاش بوی عجیبی می‌داد و آهنگ صداش خیلی نافذ بود. وقتی از خواب بیدار شدم همه وجودم عرق کرده بود، اما صورتم بوی عطر دستاشو می‌داد. به اینجا که رسید دیگه نتونست ادامه بده. وقتی میرفت من از تکونای شدید شونه‌هاش فهمیدم که داره زار میزنه.

هنوز که هنوزه نمی دونم چی دیده بود که حالش بد شده بود، اما خوب من اون روز خودم می شنیدم که هی صدا می زد یا فاطمه(س) مادرجون منو تنها نذار، خواهش می‌کنم. و گریه می‌کرد و می لرزید... بعدها فهمیدم اسم اون دختر رکسانا نبوده اسمش زینب‌السادات بوده که به خاطر کلاس اسمش رو گذاشته بود رکسانا... (۲)

پ.ن۱: لولاک لما خلقت الافلاک، و لو لا علی لما خلقتک، و لو لا فاطمه لما خلقتکما

پ.ن۲: بر اساس خاطره‌ای از وبلاگ‌نویس عزیز علی شایق. اصل مطلب در وبلاگ کریم اهل‌بیت: http://ali-110.persianblog.com/

 

 

 

نظرات 56 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

ممنون میشم ازتون اگه بگین که این جمله که گفتین «شنیدی خدا به آخرین پیغمبرش گفت: اگه ....» از کدوم منبع نقل شده ؟ متواتر هست یا نه ؟ و کجا میتونم اینو پیداش کنم ؟
و در مورد داستانی هم که نوشتین هم راستش دفعه ی اولی بود که شنیدم و کلا خوشم نمیاد دین و مذهب رو با خرافات معتبر کنم ! واسه همینم بازم ممنون میشم اگه بگین از کجا میتونم تاییدیه ای واسه ی این داستانی که نقل کردین پیدا کنم....
فکر نکنم نسبت دادن روایات و داستانهای کذب به خدا و اهل بیت رسول الله کاری باشه که باعث خوشحالی خدا و اهل بیت رسول الله بشه ، پس بهتره اول مطمئن شد واسه همینم ازتون منابع این نوشته ها رو خواستم.
منظوری نداشتم و فقط واسه برطرف کردن جهلم ازتون لینک منابعو خواستم
ممنون
فعلا

اول سلام
دوم ممنون از اینکه قابل دونستی وقت گذاشتی
سوم من منبع هردو رو توو پی‌نوشت گذاشتم. متن عربی حدیث رو که حتما بارها شنیدی پائین گذاشتم اگه تواترشو میخوای واقعا میتونم برات بذارم ولی نمیدونم چرا احساس میکنم مشکل یه چیز دیگس.
خاطره دومم منبع نقلش رو گذاشتم. اگه ادرس زینب‌الساداتو میخوای شرمنده ندارم ولی آدرسی گروهی که با ایشون رفتن سفر حج از همون وبلاگ آقای شایق قابل احصائه
با خودت راحتتر باش امیرجان

تینا پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 12:38 ب.ظ http://redlife.blogsky.com/

قشنگ بود..ارزشش رو داشت..

باور کن یه جایی این جملت برات تکرار میشه که میفهمی واقعا ارزشش رو داشت.

پانته ا پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام...
راستش من خیلی تاحالا سعی کردم ایران رو دوست داشته باشم.انگار زیاد نتونستم...
می دونید من عاشقشم.یعنی هر دومون هستیم.شاید اخر تابستون رفتم پیشش.شاید هم موندم رفتم دانشگاه این جا
راستی لطف کنید تو اون وبلاگه دیگه نظر نذارید...عمرش تموم شد

سلام
ایرانو نباید سعی کنی دوست داشته باشی. ایرانو باید بفهمی اونوقت میبینی که دوست داشتنی هست. نیازی به سعی نیست. چون نظامی هستی بذار از اینجا شروع کنم. اگه بدونی ۲۶۰۰ سال پیش پادشاه ایران (کوروش) توو دستورات جنگیش ابلاغ کرده که هیچ سربازی حق نداره به زن و بچه‌ها توو جنگ اسیبی برسونه، حق نداره با اسرای جنگی بد برخورد کنه، و حتی حق نداره درختا رو قطع کنه، اونوقت مقایسش کنی با جنگای مدرنی که متمدنای امروزی توو عراق یا افغانستان راه انداختن میفهمی تمدن ریشه‌دار ایران واقعا دوست داشتنیه. میدونی باید ایران رو بشناسی. مسلم بدون عاشقش میشی.
من تصور نمیکنم عاشق ژنرال باشی. فکر میکنم فقط وابستش شدی. وجود اون خانم هم کنار ژنرال این وابستگی رو تشدید میکنه. از اینم بگذریم یه ژنرال الکلی که شاید جای پدرتو داشته باشه فقط به اندازه یه هوس زودگذر میتونه عاشقت شده باشه. مسلما بعد از ازدواج مثل یک سرباز باهات برخورد میکنه.
اگه حرف این برادر ایرانیتو قبول داری برات دعا میکنه توو همون دانشگاه بمونی. بعدشم دعا میکنم واقعا به اصل خودت برگردی. ایران مال تویه تو هم مال ایران. توو ایران امروز روز زن بود. روزت مبارک

لیلا پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.parnian54.blogfa.com

سلام
عجب متن جالبی بود.با اینکه حوصله نداشتم و خیلی ناراحت بودم همش رو خوندم.
راستی ممکن نیست هر وقت آپ می کنید خبرم کنید؟؟
حال یه سر بیا ببین چی شده؟؟؟
کلی حالم گرفته است.

سلام
مطمئن باش ضرر نکردی. مطمئن باش

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 08:09 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
نوشته فوقولاده ای بود...

سلام
فوق‌العاده بود ولی فوقولاده نبود.

افسانه پنج‌شنبه 14 تیر 1386 ساعت 07:54 ق.ظ http://afsoon 52

سلام
منم این روز عزیز رو به شما تبریک میگم
نوشته هاتون خیلی جالب وبا معنی ست و نشون دهنده شخصیت مثبت شما
موفق باشید
اگه دوست داشتین به نوشته های من سر بزنین و نظر بدین خوشحال می شم البته انتخاب خودم نوشته های سال گذشتمه

سلام
روز عزیز. خیلی خوبه که این روز رو عزیز داشتی.
از اثر پی به موثر بردی؟ میشه؟ میشه از اثر زیبا پی به موثر زیبا برد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد