شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

بزرگ یا کوچک

(هوالمحبوب)

این آقا مهدی که حالا دیگه توو گفتن جملات پاتکی به مراتبی دست پیدا کرده اون شب داشت در معیت، تی‌وی نگاه میکرد. تی‌وی هم داشت مأموریت اصلیش یعنی آگهی بازارگانی پخش می‌کرد. تبلیغ اون مؤسسه‌ای بود که آدما دارن با بالابر (لیفتراک) پولای گنده و سکه‌های گنده رو جابجا می‌کنن تا بدنشون به مشتریاشون! البته این از نگاه من و شاید ما.
اما آقا مهدی همون جور که داشت باز نکته‌بینی می‌کرد گفت:

بابا... آدما رو نگاه کن... چقدر کوچیک شدن!!!

و من باز درمونده از مباحثه با بنده‌زاده، فی‌المجلس فقط تونستم باباگونه نگاهش کنم و با خودم بگم: آی گفتی بابایی... ما آدم‌بزرگا چقدر داریم کوچیک میشیم... و الا سکه همون سکه دو سانتی و اسکن همون اسکن ۱۵سانتیه.

نظرات 26 + ارسال نظر
شهزاد چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 10:10 ق.ظ

دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه یه عمره حال و روز من همینه کسی به پای گریه های من نمیشینه .باز هم دلم گرفت و گریه کردم بازم به گریه هام میخندن
باز هم صدای گریه هامو شنیدن همه به گریه هام میخونن
دوباره یه گوشه می شینم واسه دلم میخونم هنوز تو حسرت یه هم زبونم ........................................................

سلام
دلم میخواست دلو ازش جدا کنم اما نشد
یا لااقل عاشقی رو حاشا کنم اما نشد
...

موز ماهی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 04:32 ق.ظ http://www.looz-mahi.blogfa.com

سلام
تحلیل قشنگی بود.
به روزم.

سلام
روز تکمیل دین و تتمیم دینه. معلومه که از این قشنگ‌تر نیست

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 دی 1386 ساعت 02:57 ب.ظ

ثالث دعا کن
دعا کن
دعا کن

و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا

خیلی قشنگه نه ؟

اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا
خیلی زیباست.

نیلوفر چهارشنبه 5 دی 1386 ساعت 11:48 ق.ظ http://neeloofar.com

سلام.شرمنده که یه مدت نبودم.هم درگیر امتحانات بودم و هم وضعیت سلامتیم خیلی درست نبود...البته هنوز هم نیست ولی توکل به خدا :)
راستش اوضاع روحیم هم خوب نبود.اما بلاخره آپ کردم.وقتی آدم دلش گرفته باشه رااحت تر می نویسه...نمیدونم...من که اینطوریم

اون پست قبلیتون رو یه نفر برام ایمیل کرده بود.خیلیه ها!! کلام خدا چه قدرتی داره...چقدر افکار ما رو همه چیز اطرافمون تاثیر میذاره...با اینکه اصلا باورنکردنی نبود ولی میدونم که بعضی ها اینو هم باور نمیکنن متاسفانه

از اونجایی که من عاشق بچه هام با دیدن این عکس دلم داره واسه این آقا کوچولو ضعف میره :) بچه ها یه موقع یه چیزایی میگن که آدم پیششون کم میاره.یه منطق هایی میارن که مو لای درزش نمیره.به نظر من اگه دنیا رو بچه ها اداره می کردن خیلی خیلی خیلی بهتر از این بود.

سلام
انشاالله هم موفق باشی و هم سلامت. و هم رو به بهبود.
کاش میتونستیم گوش دلمونو پاک نگه داریم.
با نظر شما موافقم. اگه با پاکی و بیغل و غشی بچه‌ها دنیا اداره می‌شد....

[ بدون نام ] دوشنبه 3 دی 1386 ساعت 10:21 ق.ظ

کامنت من کو پس؟...
من هیلدام....
فیلتری بود؟...

کامنتای نسل سوم اصلا فیلتری نیست اصلا ولی برای جواب به بعضیاش نسل دومیا تووش میمونن. نسل اولم که خوب...
خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه

فاطمه شنبه 1 دی 1386 ساعت 01:11 ب.ظ http://dey

خدا ان شاء الله این آقا مهدی را برای شما نگه دارد که از پس پرده ی این طفل معصوم ! حرفهایتان را می‌نگارید !

انشاالله
شایدم خدا میخواد از زبان بچه‌ها حرفاشو به ما ادم بزرگا بگه

هیلدا شنبه 1 دی 1386 ساعت 10:00 ق.ظ

نمی دونی من توو این شهر چی کشیدم.. فکر می کردم... مردم خوبی داره...یادته گفته بودی با صفان... مذهبین؟... این جا من نه صفا دیدم نه مذهب.. هر چی بود... کثافت بود.... هستن مردم خوب... ولی انقدر بداش زیادن که خوباش از خونه هاشونم بیرون نمیان.... بهت میگم.. بهت می گم چرا کاترم هیچ وقت از دستم دور نمی مونه... همه چیز میگم.... یه روزی میگم..تا ببینی وجدان ندارن... ........

نگاهش و حالتی که گرفته عین خودمه... مراقبش باش....


کاش معنای شبیخون رو خیلی زودتر از اینا میفهمیدم و میفهمیدیم و میفهمیدن.
یه روز خدا میگفت آدما همشون زیان‌کارن بجز اونایی که ایمان آوردن و کارای خوب کردن و همدیگر رو به حق و به صبر توصیه کردن.
صبر کن صبر...

X .:. دختر برفی .:. X جمعه 30 آذر 1386 ساعت 12:52 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلاممم
خوبی؟
. . .
ایشالله کوچیک نشم :)

روزات برفی {گل}

سلام
انشاالله مانع بزرگ شدنمون نشیم.
عیدت مبارک

تکتم پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 08:48 ب.ظ

سلام

عید قربان
عید رهایی از حصار تنگ خودخواهی
مبارک.

سلام
عید شما هم مبارک و انشاالله رهایی از حصار تنگ خودخواهی هم مبارک

سمیرا پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام همشهری

مرسی سر زدی.

خوش باشی

خله خله دی مرغنه...آره. اینو که دیدم یاد بچگی هام افتادم. خونه ی کاهگلیه مامان بزرگ. بچه های روستا. صفا. مهر. عشق. پشت بوم کاهگلی. دویدن تو کوچه ها. خوابیدن و غلت زدن رو علفای تو باغ. چیدن ستاره ها از رو پشت بوم. دست زدن به ماه. قاه قاه خندیدنا . سر و صداو داد و بیداد.وای که چقد دلم واسه اون روزا تنگه.

فدای مهربونیت

سلام
الان میگیم یاد بچگیا بخیر و حسرت روزای پاک و باصفای بچگی رو میخوریم. یه روزی هم میگیم یاد جوونیا بخیر ولی نمیدونم حسرت چه چیزی رو خواهیم خورد که الان بهش حواسمون نیست.
عیدت مبارک

شهرتاش چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام
نگاه کودکانه و نکته سنج آقا مهدی عالیه، خدا حفظشون کنه. امیدوارم بزرگ شدند بتونند منشأ تحولاتی در این جامعه (؟!) بشند.
اما سرچشمه این کوچک شدن ها از کجاست؟ تا حالا فکر کردید چرا باید اینقدر زود درگیر روزمرگی های زندگی بشیم که رشدمونو یادمون بره؟

سلام
کوچک شدن سرچشمه نمیخواد چون ذات طبیعت حرکت به سمت کماله، فقط کافیه ادم جلو بزرگ شدن رو بگیره...
چقدر از اینکه دوباره میای خوشحالم. و چقدر از اون قضیه متاسف شدم.
به هرحال عید قربان اومد و شما هم امسال یه هدیه برا خدا داشتید. انشاالله خدا اون‌جوری که شایسته خدائیشه این هدیه رو برا خودش ورداره و پیش خودش نگه داره.

مریم چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 07:40 ب.ظ

پیشاپیش عید قربان رو تبریک میگم
منو از دعای خیرت جا نندازی

اون روز ابراهیم خلیل عزیزترینش رو برد تا قربانی کنه.... من توو عید قربان از چی گذشتم؟؟؟
به شما هم مبارک

سولماز شریف چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 07:38 ب.ظ http://fararee.blogsky.com

خوب کاری می کنی اینجا می نویسی. بزرگ میشه اینا رو می خونه کلی ذوق می کنه که باباش بهش افتخار می کنه.

خدا کنه اون موقع هم یادش بمونه که باید چی رو بزرگ ببینه چی رو کوچیک

سمیرا چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 12:54 ب.ظ

همشهری آپیدم. میای یه سر؟

منتظرما

اگه نیای دلخور میشم.

فدای مهربونیت

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 10:14 ق.ظ

شکر گذاری؟...
آره خب... من خدا رو دوست دارم.. هرچی هم که خدا بهم داده رو شکرشو به جا میارم... ولی اینجا فقط منو دل من نیست... این جا هزار هزار هزار تا آدم هستن که یکی بی وجدان تر از اون یکیه... دردام بزرگ شدن...درست به اندازه ی تنهاییم!!! خسته ام.... شاید یه روزی همه چیزو گفتم... شاید
راستی هیلدا بودم...

هیچ فکر کردی اگه یه جایی بودی که هیچ کسی دور و برت نبود چی می‌شد؟ خدا نیاره اون روز رو ولی فکر میکنم این که خیال کنی از یک میلیارد ادمی که دور و برتن (هزار هزار هزارتا میشه یه میلیارد) همه از هم بی‌وجدان‌ترن ناشکری بزرگیه.

مونا دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.sukhte-del.blogfa.com

سلام
وبلاگت قشنگ شده
از اینکه به من سر میزنی خیلی ممنونم و خوشحال
بازم بیا منتظرتم . ممنونم

هیلدا یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 03:40 ب.ظ

خیلی خوبه بچه ها توو بچگی بزرگ فکر کنن... ولی بده ...زود بزرگ بشن....
من نمی دونم.. یه وقتایی که ازش می نویسی یاد بچگی های خودم میوفتم... یعنی قرار محمد مهدی هم مثل من بشه؟... نه نه نه... حیفه...
وقتی هم سن و سال من بشه عذاب می کشه... عذاب می کشه که خودش و نگاهش با بقیه و نگاهشون از زمین تا آسمون فرق می کنه.. اونقت داغون میشه... خدا کنه مثل من نشه.. خدا کنه....

گر معرفت دهندت (که داده‌اندت) بفروش کیمیا را
ور کیمیا دهندت (که داده‌اندت) بی‌معرفت گدایی
...
پس معرفت شکر گذاری رو داشته باش

سمیرا یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام همشهری

سایت سنگین شده. مثه همیشه نیستی. کمتر سر می زنی. تازه وقتی میای زودی برمی گردی. ولی خوب خیالی نیست. من یاد گرفتم که دیگه از هیچکس انتظاری نداشته باشم.

ای ول آقا مهدی. خدا نگهدارش باشه. خوشم میاد حرف حق رو همیشه از بچه ها می شنویم.

خیلی وقتا آرزو می کنم ای کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم. دیشب هم با ز همینو گفتم ولی خوب دیگه. قانون زندگی همینه مگه نه؟

این روزا درگیرم. درگیر خودم. خدا به دادم برسه.راستی قصد کردم یه چند روزی با بابایی برم یه جایی که هیچکس اونجا نیست. فکر کن ببین کجا رو میگم؟ یه جایی دور از شهر....

بازم دعامون کن.

مواظب آقا مهدی باش.

فدای مهربونیت

سلام
آدم وقتی شد آدم بزرگ (مثلا) دیگه اونقدر غل و زنجیر به خودش میزنه اسمش میذاره مثلا کارای مهم که دیگه سنگینیش به سایشم میرسه.

مرتضی شنبه 24 آذر 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://gvan.blogsky.com

سلام شخص ثالث شما فقط یک بار سرمی زنید من آپم

سلام
خدا کنه همیشه به روز باشی.

افسانه جمعه 23 آذر 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://zahir_iran.persianblog.ir

گاهی این آدم کوچولو ها یه حر فای بزرگی میزنن که ما آدم بزرگا توی جوابش می مونیم

گاهی فکر میکنم همین آدم کوچولوها پیغمبرایی هستند که پیغامای بزرگی رو به ما مثلا آدم بزرگا میدن.... ولی کو دل پاکی که این پیغاما رو بگیره

مینا جمعه 23 آذر 1386 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام دوباره...

چرا شیرین نباشه؟! اگه آدم عاقل باشه شیرینی های خیلی چیزا رو که به ظاهر تلخ هستن می بینه...

آدم خودش باید عاقل باشه! البته بعضی جاها دقیقا برعکس میشه! یعنی باید عقلت رو تو جیبت قایم کنی و از دلت استفاده کنی...خیلی پیچیده ست...

هر چیزی که به عقل و حس بستگی داشته باشه پیچیده هم نیز میشه... لاجرم!!!

لهجه تون رو هم یه شربت هایی اومده که خیلی موثره برای درمانش!!!
میگن از اون ور آب رسیده!

آره و اینا!

شاد باشید و سلامت...

سلام
دارم زور میزنم ببینم چی گفتی. خیلی باید دریافت قلبی بالا باشه تا این اتفاقی که میگی بیفته
میدونی این جمله از کیه؟ ما رایته الا جمیلا
و تازه اونم کی این جمله رو گفت؟

[ بدون نام ] جمعه 23 آذر 1386 ساعت 03:02 ب.ظ

هی ما مینویسیم هی میپره !
ثالث دعا کن . چیزی نمونده . شاید کمتر از ۲۴ ساعت .
کمتر از ۲۴ ساعت
حالا وقتیه که باید بیشتر از همیشه توکلمو به خودم ثابت کنم
(( اگه مواظب نباشی ایمانتو درست جایی از دست میدی که بیشتر از همیشه بهش احتیاج داری ))


الا بذکرالله تطمئن القلوب

دوست پاییزی جمعه 23 آذر 1386 ساعت 08:43 ق.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام
ممنونم که پیشم اومدید..و ممنون از نظر لطفتون..
خب شما همین الان از طرف من دعوتید که خاطره تون رو بگید..
من منتظر میمونم..هر وقت نوشتید خبر بدید..
من این تبلیغ رو ندیدم ولی تونستم تصور کنم که چرا پسرتون اون حرف رو زده..
ماشالله حواس بچه ها خیلی از ما بزرگا جمع تره..خدا حفظش کنه براتون
شاد باشید

سلام
بعید میدونم مربوط به جمعی حواس باشه. به سیاهی دل ما بزرگترا برمیگرده

مریم جمعه 23 آذر 1386 ساعت 06:31 ق.ظ

آخرش نفهمیدم این آقا مهدی شما به کی رفته ؟
به باباش ؟!
مواظبش باش خیلی دوست داشتنیه ها

آقا مهدی هم بنده‌ایه که آفریدگار اونم خداست.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام واقعا همینطوره


شعره نیمه کاره وجدیدمه امیدوارم خوشتون بیاد



غروب آسمان دلم چقدر غمگین است



بدان که دوریت ای دل چقدر سنگین است



همیشه یک قدم مانده تا به من برسی



سکوت در کوچه تنها چقدر شیرین است



هنوز هم به احترام سکوتت نشسته ام



زیبای من بگو که وعده همان وعده های دیرین است



تا شبی دیگر وخماری دیگر شما را به حق سبحان میسپارم



شب خوش و ایا م به کام



سلام
با شعرای اولت که مقایسه می‌کنم خیلی رشد توش می‌بینم. موفق باشی

مینا پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام مستر ثالث عزیز...

ما که لهجه ی مشهدی تو حرف شما ندیدیم... همه اش اجنبی مآب بود!!!

نیستین اینجا مستر...یه عده موجود زنده از مشهد اومدن خونه مون! نمی دونید اینجا چه خبره! اتاق من رو هواست! خودم رو ابرا دارم سرچ می کنم! سرم در حال انفجاره! آخه این موجودات خیلی شیطونن!!!

خلاصه...

این آقا مهدی شما فکر کنم بعدنا بشه یه منتقد توپ که با تیکه هاش و متلک هاش یه ملتی رو به زحمت بندازه! یعنی حرص بده!!!

خدا حفظش کنه...

ایشالا خدا همه مون رو حفظ کنه...

شاد باشید و سلامت مستر ثالث عزیز...

سلام
به نظرت نقد می‌تونه شیرینم باشه؟ یا اینکه چطوری میشه شیرینیای نقد رو روو کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد