شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

شخص ثالث

مجموعه‌ای از داستانک‌ها، اشعار، غزلیات، دوبیتی‌ها، شعرهای نو و محاوره‌ای با تخلص شخص ثالث

نگاه

(هوالمحبوب) 

سهم من از زلال چشمان تو 

نگاه دزدانه در آیینه هاست 

حرمت دزدیدن یک ستاره 

حلالترین حلال آئین ماست 

رأی به زندانی من داده ای؟ 

بهشتتر از بهشت بندت کجاست؟

نظرات 29 + ارسال نظر
باران(معصومه اسفندیاری) شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

beite dovomesho nemifahmam vali baeite avalesh khili zibast hamintor beite akhar

اقلیما سه‌شنبه 18 خرداد 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام.

جالبه! بعد از مدت‌ها داشتم یه آهنگ خاطره‌انگیز پاپ گوش می‌دادم که قدیم‌ندیم‌ترا با من بود. اونم یهویی اتفاقی با یه اس ام اس یادش افتادم. یه جوری نگام کردن انگار دارم آپوکالیپتیکا گوش میدم!
همینه دیگه! یه ذره که (حتی به‌طور مقطعی) فازتو که عوض کنی همه با تعجب میگن *هههه! وااااای! این چیه گوش میدی؟؟* حالا طفلک آروم (!) و مجازم بود!! (هرچند دیگه مجاز یا غیرمجاز بودن معیار مناسبی حساب نمیشه!!!)

چی بگم والا! من هنوز در بهت برخورد عجیب اوشون به‌سر می‌برم.

در پناه خدا. شادزی!

آریامهر یکشنبه 16 خرداد 1389 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.tavyar.blogfa.com

سلام
مطالب فوق العاده ای دارید
امیدوارم خودتون هم مثل وبلاگتون فوق العاده باشید
به ن هم سری بزنید
یاعلی

صبا جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 10:02 ب.ظ http://adineha.blogsky.com

سلام ثالث.

آدینه‌ها منتظر یه رد پاست...

...

اقلیما جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام ثالث دوران. مثل عباس دوران...

یه جوریه. امروزو میگم. بهار خیلی دلپذیره اما هواش گاهی اذیتم می‌کنه. خدا رو شکر که امید هست.

بگذریم!

یاد یه جمله‌ای افتادم که حدودا یک سال پیش ورد زبونم بود و به همه می‌گفتمش. یادگاری داشته باشیدش از اقلیما.

*Great Desires make you Feel Alive, Don’t let them to Die, God Sends them to your Mind !*

سلامت زی! در پناه خدا.

زینب جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 12:28 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

بازم ممنون دوست عزیز!

زینب جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام .... ممنون که به یادم بودین،خیلی خوشحالم کردین!
آخه شما اولین نفر بودین که بهم تبریک گفتین و البته فک کنم آخرین نفر!
انقد دلم گرفته از آدما از اونایی که دم از عاشقی میزنن ولی انقدر غرور دارن که...
ببخشید ولم کنین انقد حرف میزنم که سر درد میگیرین!
امیدوارم عاشق و موفق باشید تا ابد!

سلام
یکی هست که وقتی میگه عاشقتم عاشقانه عاشقته و عاشقانه منتظرت.

اقلیما چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

کفتر کهنه‌ی ایوون طلایم

بچه‌ی محله‌ی امام رضایم... (کاشکی بودم)

سلام بر ثالث دوران. لهجه رو که یادتون نرفته؟ دلم تنگ شده برای اون طرفا...

رفت مشهد. کاش میشد منم برم. کلی کار دارم!!

دعا لطفا. زیاد... خیلی فراوان!

مگه مره یادوم بره.
خدا قسمتتان کنه

رهگذر دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 07:06 ب.ظ http://diba123.bogfa.com

سلام پسر عمو
امروز دلم از همه گرفته از همه و آدماش به نشونهای که گذاشته بودی تو وبلاگم به وبلاگت رسیدم دیدم مثل همیشه ساده نوشتی و لی تاثر گذار
برای دل من هم دعا کن آدم شود

سلام
اینجوری که آدرس دادید فکر کنم دلتون از خودتون گرفته
خدا انشاالله عاقبت بخیرمون کنه

مریم360 یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 04:22 ب.ظ http://chizar360.blogfa.com

نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیز
به هیأت او در آمده بود
آنگاه دانستم
که مرا دیگر از او گریز نیست...

خوشا به این سعادت

سلام ثالث.

سپاس.

تو برافراشته باش...

سلام
تو برافراشته باش دخت امید۳

میـنـا * اقلــیـما یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 02:46 ق.ظ

حیاط تاریک خونه‌مون...

شب سوت و کور...

پنجره‌ی باز اتاق...

نوازش نسیم ملایم...

عطر یاس‌های جوون...

وای عطر یاس... عطر یاس منو دیوانه می‌کنه ثالث...

راستی سلام...

(چه قدر سه‌نقطه...)

در پناه خدا.

وقتی به یه نقطه میرسیدیم میگفت سر خط ...
سلام از ما

میـنـا * اقلــیـما جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام ثالث.

حالا انگار یه کم بهتر شد...

دعوت استید. شرمنده‌ام. فراوان.

در پناه خدا.

سلام از ما
بهتر؟
مگه قرار نیست عالی‌تر بشه؟

زینب جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام...مرسی که اومدی...منتظرتون بودم...خیلی زیبا مینویسی!
منتظر آپت هستم!
پایدار باشی و عاشق تا ابد!

سلام
آمین

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

برای هر ستاره ای که ناگهان در آسمان غروب میکند دلم هزار پاره است .
دل هزار پاره را خیال آنکه آسمان همیشه و هنوز پر از ستاره است ، چاره است .

آسمان همیشه و هنوز پر از ستاره است

شهزاد سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 04:11 ق.ظ

سلام خیلی زیبا بود

سلام
نه به زیبایی ستاره‌هایی که دزدیده شدن

میـنـا * اقلــیـما دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام ثالث.

از خاتون ننوشتید با رنگ سبز؟

منتظر بودم.

دعوت استید در سرزمین (ظاهراْ) پیچیده...

در پناه خدا.

سلام
هیچ چیز اتفاقی نیست
حتی همین که از خاتون ننوشتم. ولی چرا نوشتم. اینجا ننوشتم.
...
بعدش صدا زد اسما، یه کم میخوابم اینجا، اگر جواب ندادم، برو دنبال مولا،
آهسته رفت توو بستر، چادر کشید روی سر، شاید میگفت زیر لب: علی ز زهرا بگذر
...

زینب یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 05:54 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم

کاش میشد یک کاری کرد تا هیچ دلی یخ نزنه
کاش حدیث تنهایی بجز توو قصه‌ها نبود

مریم توفیقی جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://tofighee.persianblog.ir

سلام .
به روزم با :
حرف دلی ... غزلی ... حکایتی و ... دل نامه ای
و
چشم انتظار عبور شما از
کوچه های اردیبهشتی ام ...

سلام
همیشه به روز باشید
که اگر نه
از خاسرین هستید

ر ها(سحر سعادتمند) پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 11:23 ب.ظ http://aftab80.blogfa.com

سلام
تکمیل ترانم
دلم روزا چه غمگینه چرا آروم نمیشینه چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه؟
دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه بدون تو گل نازم چقد دنیام بیرنگه
نفسهام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون منه خسته بیا امروز هم دیره
گل گلخونه مادر بیا اینجا یه زندونه بدون تو بدون مادر دیگه زنده نمیمونه
اگه دنیام دگرگونه اگه سینم پر از خونه تو این بازار تنهایی غم وغصه فراوونه
نگاهت اونقدر سرده که سینم پر از این درده نمیدونم که چشمونت به دنبال کی میگرده
من آهوی کدوم دشتم که دنبال تو میگشتم به دام تو اسیر اما در این دامم یه سر گشتم
یا حق

سلام
دعا میکنم ترانه اصلی که دنبالشی تکمیل شه
قشنگ بود.

هنگام دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.seniseviyorum.blogfa.com

بعد مدتها ....

آخیش ...

یاد باد آن روزگاران .. یاد باد



----
امضا : یه بنده خدا

آخیش...

سارا یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://donedona.blogsky.com

سلام داداش پاک منو فراموش کردی پس من چی
زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد.

به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى.

ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!

اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مى‌زد.
آن روزها که من رکاب مى‌زدم و او کمکم مى‌کرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى کسلم مى‌کرد، چون همیشه کوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌کردم.

یادم نمى‌آید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مى‌زدم.

حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.

او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته می‌توانست با حداکثر سرعت براند،

او مرا در جاده‌هاى خطرناک و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو کجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌کردم دارم کم کم به او اعتماد مى‌کنم.


بزودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى که مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت.

او مرا به آدم‌هایى معرفى کرد که هدایایى را به من مى‌دادند که به آنها نیاز داشتم.

هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.

و ما باز رفتیم و رفتیم..

حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!»

و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مى‌گرفتند، دادم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مى‌کنم. حالا دیگر بارمان سبک شده بود.
او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.

او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند..

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او رکاب بزنم.

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مى‌داد.

هر وقت در زندگى احساس مى‌کنم که دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید،

«رکاب بزن....»

سلام
حتی رکاب زدن هم میتونه یه راه رسیدن به خدا باشه

رها شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام

دلم روزا چه غمگینه چرا اروم نمیگیره چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه
دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه ولی بی تو گل نازم گل دنیام بیرنگه
نفسام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون من خسته بیا امروز هم دیره
شعر از خودمه

یا حق

سلام
هر روز قشنگتر از دیروز.

میـنـا * اقلــیـما سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام ثالث.

داره بارون میاد. مثل اون روز تو قطعه‌ی ۲۶. نم نم، آروم، زلال، دوست‌داشتنی. بعضی از آدما چه‌قدر شبیه بارون هستن و بعضیا چه‌قدر از بارون بهتر هستن...

دلم قطعه‌ی ۲۶ میخواد. با یه دل قطعه قطعه چه مرحم و محرمی بهتر و نزدیک‌تر از قطعه‌ی ۲۶...؟

چه‌قدر همه نیستن. چه‌قدر آنتی تکنوپلی و حتی آنتی تکنولوژی شدم (که فقط اولیش خوبه).

چه‌قدر خدا خوبه.

دیگه به این فکر نمی‌کنم که دوستم داره یا نه. نمی‌خوام بهش شک کنم. آخه یکی گفت *شک نکن*. همون روزی که اینو گفت بارون اومد. مطمئن شدم که نباید شک کنم. چه‌قدر بعضیا خوبن...

امید هنوز زنده‌ست. وقتی نفس می‌‌کشم صدای نفس‌هاش میاد.

در پناه خدا.

سلام
شک نکن دختر باران

یاسمین (حرفهای یه دختر غمگین جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 02:29 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
خوشحالم هنوز بعد از این همه سال هنوز اینجا فراموش نشدم و تو هرزگاهی سری به من میزنی
متن زیبایی بود
دلت شاد
غمهات کوتاه

سلام
دلت شاد
غمت کوتاه

میـنـا * اقلــیـما جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام ثالث.

بالاخره *باران‌ترین مرد* نوشته شد.

اومدم دعوت‌تون کنم که تشریف بیارید به دنیای (ظاهرا) پیچیده‌م. دیر نکنیدهاااا.

همیشه در پناه حق.

سلام
باران‌ترین مرد بیشتر باید خونده شه خیلی وقته نوشته شده

مینای فردوس (بخوان اقلیما) دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

...

ما بی غمان مست دل از دست داده ایم...

...

این از اون وقتاییه که آدم حاضر میشه حتی دزدی کنه! اگر این طوریه که شما میگید خوش به حال زندانی بند بهشت. به قول یه دوستی "من از آن روز که در بند تو ام آزادم".

اصولا نمی باید (حال استمراری فعل بایستن!) می تونستم چیزی بنویسم. اما از بس این نسل سومی جسور و ... (کلمه ی بعدی رو نمیگم که به خودم توهین نکرده باشم!) استش، سعی می کنه هر حرفی که اینجا به نظرش میرسه حتما بگه، مبادا نگفته از دنیا بره!!

حالا... بی شوخی!! (برعکس شما! {مراجعه شود به سس بهروز و محمود جون}) حسابی حرف تو دلم جمع شده. حالا کی و کجا فوران کنه، خدا می دونه...

میگم چه قدر پرانتز داشت این کامنت! چه قدر پرش طول و ارتفاع داشتم تو این کامنت! شاخه به شاخه!!...

شاد زی در پناه خدا.

خیلی ساده‌تر از پیچیدس: بهشت‌تر از بهشت بندش کجاست؟

مینای فردوس دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام ثالث.

چه خوب شد اومدید. دلم داشت می گرفت کم کم. سرزمین پیچیده جالب شده، روزی تقریبا (متوسط) 100 تا بازدید داره، اما همه بی نام و نشون میان و میرن. به قول یه دوستی خوبه پلیس یا دزدگیر بذارم برای سرزمین پیچیده. از نوع وبگذر!!

خیلی خوب شد اومدید. نمی دونید چه قدر. من می دونم اما.

سلام
اگه هر نفر فقط یه دقیقه توو وبت بمونه یعنی روزی ۱۰۰ دقیقه وقت از مردم گرفتی!
میگم ...

مشت عزیز الله خان دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

شما هم رای؟ شما هم زندان؟
نصف بیشتر بچه ها ی وبلاگ نویس ایران با فیلتر شدن سرویس بلاگسپات تعطیل (اگه نخوایم بگیم خفه) شدن. به جامعه وبلاگ نویس ایران تسلیت می گم.

زندان من فرق داره مشتی
بهشت‌تر از بهشت بندش کجاست؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد