جالبه! بعد از مدتها داشتم یه آهنگ خاطرهانگیز پاپ گوش میدادم که قدیمندیمترا با من بود. اونم یهویی اتفاقی با یه اس ام اس یادش افتادم. یه جوری نگام کردن انگار دارم آپوکالیپتیکا گوش میدم! همینه دیگه! یه ذره که (حتی بهطور مقطعی) فازتو که عوض کنی همه با تعجب میگن *هههه! وااااای! این چیه گوش میدی؟؟* حالا طفلک آروم (!) و مجازم بود!! (هرچند دیگه مجاز یا غیرمجاز بودن معیار مناسبی حساب نمیشه!!!)
چی بگم والا! من هنوز در بهت برخورد عجیب اوشون بهسر میبرم.
سلام .... ممنون که به یادم بودین،خیلی خوشحالم کردین! آخه شما اولین نفر بودین که بهم تبریک گفتین و البته فک کنم آخرین نفر! انقد دلم گرفته از آدما از اونایی که دم از عاشقی میزنن ولی انقدر غرور دارن که... ببخشید ولم کنین انقد حرف میزنم که سر درد میگیرین! امیدوارم عاشق و موفق باشید تا ابد!
سلام یکی هست که وقتی میگه عاشقتم عاشقانه عاشقته و عاشقانه منتظرت.
سلام پسر عمو امروز دلم از همه گرفته از همه و آدماش به نشونهای که گذاشته بودی تو وبلاگم به وبلاگت رسیدم دیدم مثل همیشه ساده نوشتی و لی تاثر گذار برای دل من هم دعا کن آدم شود
سلام اینجوری که آدرس دادید فکر کنم دلتون از خودتون گرفته خدا انشاالله عاقبت بخیرمون کنه
سلام هیچ چیز اتفاقی نیست حتی همین که از خاتون ننوشتم. ولی چرا نوشتم. اینجا ننوشتم. ... بعدش صدا زد اسما، یه کم میخوابم اینجا، اگر جواب ندادم، برو دنبال مولا، آهسته رفت توو بستر، چادر کشید روی سر، شاید میگفت زیر لب: علی ز زهرا بگذر ...
سلام تکمیل ترانم دلم روزا چه غمگینه چرا آروم نمیشینه چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه؟ دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه بدون تو گل نازم چقد دنیام بیرنگه نفسهام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون منه خسته بیا امروز هم دیره گل گلخونه مادر بیا اینجا یه زندونه بدون تو بدون مادر دیگه زنده نمیمونه اگه دنیام دگرگونه اگه سینم پر از خونه تو این بازار تنهایی غم وغصه فراوونه نگاهت اونقدر سرده که سینم پر از این درده نمیدونم که چشمونت به دنبال کی میگرده من آهوی کدوم دشتم که دنبال تو میگشتم به دام تو اسیر اما در این دامم یه سر گشتم یا حق
سلام دعا میکنم ترانه اصلی که دنبالشی تکمیل شه قشنگ بود.
سلام داداش پاک منو فراموش کردی پس من چی زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.
اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعداً تک تک آنها را بهرخم بکشد.
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مىزد. آن روزها که من رکاب مىزدم و او کمکم مىکرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى کسلم مىکرد، چون همیشه کوتاهترین فاصلهها را پیدا مىکردم.
یادم نمىآید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مىزدم.
حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.
او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته میتوانست با حداکثر سرعت براند،
او مرا در جادههاى خطرناک و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش مىبرد، و من غرق سعادت مىشدم.
گاهى نگران مىشدم و مىپرسیدم، «دارى منو کجا مىبرى» او مىخندید و جوابم را نمىداد و من حس مىکردم دارم کم کم به او اعتماد مىکنم.
بزودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى که مىگفتم، «دارم مىترسم» بر مىگشت و دستم را مىگرفت.
او مرا به آدمهایى معرفى کرد که هدایایى را به من مىدادند که به آنها نیاز داشتم.
هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مىدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم..
حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همهشان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگیناند!»
و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مىگرفتند، دادم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مىکنم. حالا دیگر بارمان سبک شده بود. او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
او مىدانست چطور از پیچهاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند..
من یاد گرفتم چشمهایم را ببندم و در عجیبترین جاها، فقط شبیه به او رکاب بزنم.
این طورى وقتى چشمهایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مىبردم و وقتى چشمهایم را مىبستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مىداد.
هر وقت در زندگى احساس مىکنم که دیگر نمىتوانم ادامه بدهم، او لبخند مىزند و فقط مىگوید،
«رکاب بزن....»
سلام حتی رکاب زدن هم میتونه یه راه رسیدن به خدا باشه
دلم روزا چه غمگینه چرا اروم نمیگیره چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه ولی بی تو گل نازم گل دنیام بیرنگه نفسام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون من خسته بیا امروز هم دیره شعر از خودمه
داره بارون میاد. مثل اون روز تو قطعهی ۲۶. نم نم، آروم، زلال، دوستداشتنی. بعضی از آدما چهقدر شبیه بارون هستن و بعضیا چهقدر از بارون بهتر هستن...
دلم قطعهی ۲۶ میخواد. با یه دل قطعه قطعه چه مرحم و محرمی بهتر و نزدیکتر از قطعهی ۲۶...؟
چهقدر همه نیستن. چهقدر آنتی تکنوپلی و حتی آنتی تکنولوژی شدم (که فقط اولیش خوبه).
چهقدر خدا خوبه.
دیگه به این فکر نمیکنم که دوستم داره یا نه. نمیخوام بهش شک کنم. آخه یکی گفت *شک نکن*. همون روزی که اینو گفت بارون اومد. مطمئن شدم که نباید شک کنم. چهقدر بعضیا خوبن...
امید هنوز زندهست. وقتی نفس میکشم صدای نفسهاش میاد.
این از اون وقتاییه که آدم حاضر میشه حتی دزدی کنه! اگر این طوریه که شما میگید خوش به حال زندانی بند بهشت. به قول یه دوستی "من از آن روز که در بند تو ام آزادم".
اصولا نمی باید (حال استمراری فعل بایستن!) می تونستم چیزی بنویسم. اما از بس این نسل سومی جسور و ... (کلمه ی بعدی رو نمیگم که به خودم توهین نکرده باشم!) استش، سعی می کنه هر حرفی که اینجا به نظرش میرسه حتما بگه، مبادا نگفته از دنیا بره!!
حالا... بی شوخی!! (برعکس شما! {مراجعه شود به سس بهروز و محمود جون}) حسابی حرف تو دلم جمع شده. حالا کی و کجا فوران کنه، خدا می دونه...
میگم چه قدر پرانتز داشت این کامنت! چه قدر پرش طول و ارتفاع داشتم تو این کامنت! شاخه به شاخه!!...
شاد زی در پناه خدا.
خیلی سادهتر از پیچیدس: بهشتتر از بهشت بندش کجاست؟
چه خوب شد اومدید. دلم داشت می گرفت کم کم. سرزمین پیچیده جالب شده، روزی تقریبا (متوسط) 100 تا بازدید داره، اما همه بی نام و نشون میان و میرن. به قول یه دوستی خوبه پلیس یا دزدگیر بذارم برای سرزمین پیچیده. از نوع وبگذر!!
خیلی خوب شد اومدید. نمی دونید چه قدر. من می دونم اما.
سلام اگه هر نفر فقط یه دقیقه توو وبت بمونه یعنی روزی ۱۰۰ دقیقه وقت از مردم گرفتی! میگم ...
شما هم رای؟ شما هم زندان؟ نصف بیشتر بچه ها ی وبلاگ نویس ایران با فیلتر شدن سرویس بلاگسپات تعطیل (اگه نخوایم بگیم خفه) شدن. به جامعه وبلاگ نویس ایران تسلیت می گم.
زندان من فرق داره مشتی بهشتتر از بهشت بندش کجاست؟؟؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
beite dovomesho nemifahmam vali baeite avalesh khili zibast hamintor beite akhar
سلام.
جالبه! بعد از مدتها داشتم یه آهنگ خاطرهانگیز پاپ گوش میدادم که قدیمندیمترا با من بود. اونم یهویی اتفاقی با یه اس ام اس یادش افتادم. یه جوری نگام کردن انگار دارم آپوکالیپتیکا گوش میدم!
همینه دیگه! یه ذره که (حتی بهطور مقطعی) فازتو که عوض کنی همه با تعجب میگن *هههه! وااااای! این چیه گوش میدی؟؟* حالا طفلک آروم (!) و مجازم بود!! (هرچند دیگه مجاز یا غیرمجاز بودن معیار مناسبی حساب نمیشه!!!)
چی بگم والا! من هنوز در بهت برخورد عجیب اوشون بهسر میبرم.
در پناه خدا. شادزی!
سلام
مطالب فوق العاده ای دارید
امیدوارم خودتون هم مثل وبلاگتون فوق العاده باشید
به ن هم سری بزنید
یاعلی
سلام ثالث.
آدینهها منتظر یه رد پاست...
...
سلام ثالث دوران. مثل عباس دوران...
یه جوریه. امروزو میگم. بهار خیلی دلپذیره اما هواش گاهی اذیتم میکنه. خدا رو شکر که امید هست.
بگذریم!
یاد یه جملهای افتادم که حدودا یک سال پیش ورد زبونم بود و به همه میگفتمش. یادگاری داشته باشیدش از اقلیما.
*Great Desires make you Feel Alive, Don’t let them to Die, God Sends them to your Mind !*
سلامت زی! در پناه خدا.
بازم ممنون دوست عزیز!
سلام .... ممنون که به یادم بودین،خیلی خوشحالم کردین!
آخه شما اولین نفر بودین که بهم تبریک گفتین و البته فک کنم آخرین نفر!
انقد دلم گرفته از آدما از اونایی که دم از عاشقی میزنن ولی انقدر غرور دارن که...
ببخشید ولم کنین انقد حرف میزنم که سر درد میگیرین!
امیدوارم عاشق و موفق باشید تا ابد!
سلام
یکی هست که وقتی میگه عاشقتم عاشقانه عاشقته و عاشقانه منتظرت.
کفتر کهنهی ایوون طلایم
بچهی محلهی امام رضایم... (کاشکی بودم)
سلام بر ثالث دوران. لهجه رو که یادتون نرفته؟ دلم تنگ شده برای اون طرفا...
رفت مشهد. کاش میشد منم برم. کلی کار دارم!!
دعا لطفا. زیاد... خیلی فراوان!
مگه مره یادوم بره.
خدا قسمتتان کنه
سلام پسر عمو
امروز دلم از همه گرفته از همه و آدماش به نشونهای که گذاشته بودی تو وبلاگم به وبلاگت رسیدم دیدم مثل همیشه ساده نوشتی و لی تاثر گذار
برای دل من هم دعا کن آدم شود
سلام
اینجوری که آدرس دادید فکر کنم دلتون از خودتون گرفته
خدا انشاالله عاقبت بخیرمون کنه
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیز
به هیأت او در آمده بود
آنگاه دانستم
که مرا دیگر از او گریز نیست...
خوشا به این سعادت
سلام ثالث.
سپاس.
تو برافراشته باش...
سلام
تو برافراشته باش دخت امید۳
حیاط تاریک خونهمون...
شب سوت و کور...
پنجرهی باز اتاق...
نوازش نسیم ملایم...
عطر یاسهای جوون...
وای عطر یاس... عطر یاس منو دیوانه میکنه ثالث...
راستی سلام...
(چه قدر سهنقطه...)
در پناه خدا.
وقتی به یه نقطه میرسیدیم میگفت سر خط ...
سلام از ما
سلام ثالث.
حالا انگار یه کم بهتر شد...
دعوت استید. شرمندهام. فراوان.
در پناه خدا.
سلام از ما
بهتر؟
مگه قرار نیست عالیتر بشه؟
سلام...مرسی که اومدی...منتظرتون بودم...خیلی زیبا مینویسی!
منتظر آپت هستم!
پایدار باشی و عاشق تا ابد!
سلام
آمین
برای هر ستاره ای که ناگهان در آسمان غروب میکند دلم هزار پاره است .
دل هزار پاره را خیال آنکه آسمان همیشه و هنوز پر از ستاره است ، چاره است .
آسمان همیشه و هنوز پر از ستاره است
سلام خیلی زیبا بود
سلام
نه به زیبایی ستارههایی که دزدیده شدن
سلام ثالث.
از خاتون ننوشتید با رنگ سبز؟
منتظر بودم.
دعوت استید در سرزمین (ظاهراْ) پیچیده...
در پناه خدا.
سلام
هیچ چیز اتفاقی نیست
حتی همین که از خاتون ننوشتم. ولی چرا نوشتم. اینجا ننوشتم.
...
بعدش صدا زد اسما، یه کم میخوابم اینجا، اگر جواب ندادم، برو دنبال مولا،
آهسته رفت توو بستر، چادر کشید روی سر، شاید میگفت زیر لب: علی ز زهرا بگذر
...
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم
کاش میشد یک کاری کرد تا هیچ دلی یخ نزنه
کاش حدیث تنهایی بجز توو قصهها نبود
سلام .
به روزم با :
حرف دلی ... غزلی ... حکایتی و ... دل نامه ای
و
چشم انتظار عبور شما از
کوچه های اردیبهشتی ام ...
سلام
همیشه به روز باشید
که اگر نه
از خاسرین هستید
سلام
تکمیل ترانم
دلم روزا چه غمگینه چرا آروم نمیشینه چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه؟
دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه بدون تو گل نازم چقد دنیام بیرنگه
نفسهام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون منه خسته بیا امروز هم دیره
گل گلخونه مادر بیا اینجا یه زندونه بدون تو بدون مادر دیگه زنده نمیمونه
اگه دنیام دگرگونه اگه سینم پر از خونه تو این بازار تنهایی غم وغصه فراوونه
نگاهت اونقدر سرده که سینم پر از این درده نمیدونم که چشمونت به دنبال کی میگرده
من آهوی کدوم دشتم که دنبال تو میگشتم به دام تو اسیر اما در این دامم یه سر گشتم
یا حق
سلام
دعا میکنم ترانه اصلی که دنبالشی تکمیل شه
قشنگ بود.
بعد مدتها ....
آخیش ...
یاد باد آن روزگاران .. یاد باد
----
امضا : یه بنده خدا
آخیش...
سلام داداش پاک منو فراموش کردی پس من چی
زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.
اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعداً تک تک آنها را بهرخم بکشد.
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مىزد.
آن روزها که من رکاب مىزدم و او کمکم مىکرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى کسلم مىکرد، چون همیشه کوتاهترین فاصلهها را پیدا مىکردم.
یادم نمىآید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مىزدم.
حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.
او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته میتوانست با حداکثر سرعت براند،
او مرا در جادههاى خطرناک و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش مىبرد، و من غرق سعادت مىشدم.
گاهى نگران مىشدم و مىپرسیدم، «دارى منو کجا مىبرى» او مىخندید و جوابم را نمىداد و من حس مىکردم دارم کم کم به او اعتماد مىکنم.
بزودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى که مىگفتم، «دارم مىترسم» بر مىگشت و دستم را مىگرفت.
او مرا به آدمهایى معرفى کرد که هدایایى را به من مىدادند که به آنها نیاز داشتم.
هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مىدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم..
حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همهشان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگیناند!»
و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مىگرفتند، دادم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مىکنم. حالا دیگر بارمان سبک شده بود.
او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
او مىدانست چطور از پیچهاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند..
من یاد گرفتم چشمهایم را ببندم و در عجیبترین جاها، فقط شبیه به او رکاب بزنم.
این طورى وقتى چشمهایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مىبردم و وقتى چشمهایم را مىبستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مىداد.
هر وقت در زندگى احساس مىکنم که دیگر نمىتوانم ادامه بدهم، او لبخند مىزند و فقط مىگوید،
«رکاب بزن....»
سلام
حتی رکاب زدن هم میتونه یه راه رسیدن به خدا باشه
سلام
دلم روزا چه غمگینه چرا اروم نمیگیره چرا وقتی که میخوابم تو رو تو خواب نمیبینه
دلم شاید که از سنگه یا شاید هم که دلتنگه ولی بی تو گل نازم گل دنیام بیرنگه
نفسام همچنان گیره خدا اینجا چه دلگیره تو رو جون من خسته بیا امروز هم دیره
شعر از خودمه
یا حق
سلام
هر روز قشنگتر از دیروز.
سلام ثالث.
داره بارون میاد. مثل اون روز تو قطعهی ۲۶. نم نم، آروم، زلال، دوستداشتنی. بعضی از آدما چهقدر شبیه بارون هستن و بعضیا چهقدر از بارون بهتر هستن...
دلم قطعهی ۲۶ میخواد. با یه دل قطعه قطعه چه مرحم و محرمی بهتر و نزدیکتر از قطعهی ۲۶...؟
چهقدر همه نیستن. چهقدر آنتی تکنوپلی و حتی آنتی تکنولوژی شدم (که فقط اولیش خوبه).
چهقدر خدا خوبه.
دیگه به این فکر نمیکنم که دوستم داره یا نه. نمیخوام بهش شک کنم. آخه یکی گفت *شک نکن*. همون روزی که اینو گفت بارون اومد. مطمئن شدم که نباید شک کنم. چهقدر بعضیا خوبن...
امید هنوز زندهست. وقتی نفس میکشم صدای نفسهاش میاد.
در پناه خدا.
سلام
شک نکن دختر باران
سلام
خوشحالم هنوز بعد از این همه سال هنوز اینجا فراموش نشدم و تو هرزگاهی سری به من میزنی
متن زیبایی بود
دلت شاد
غمهات کوتاه
سلام
دلت شاد
غمت کوتاه
سلام ثالث.
بالاخره *بارانترین مرد* نوشته شد.
اومدم دعوتتون کنم که تشریف بیارید به دنیای (ظاهرا) پیچیدهم. دیر نکنیدهاااا.
همیشه در پناه حق.
سلام
بارانترین مرد بیشتر باید خونده شه خیلی وقته نوشته شده
...
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم...
...
این از اون وقتاییه که آدم حاضر میشه حتی دزدی کنه! اگر این طوریه که شما میگید خوش به حال زندانی بند بهشت. به قول یه دوستی "من از آن روز که در بند تو ام آزادم".
اصولا نمی باید (حال استمراری فعل بایستن!) می تونستم چیزی بنویسم. اما از بس این نسل سومی جسور و ... (کلمه ی بعدی رو نمیگم که به خودم توهین نکرده باشم!) استش، سعی می کنه هر حرفی که اینجا به نظرش میرسه حتما بگه، مبادا نگفته از دنیا بره!!
حالا... بی شوخی!! (برعکس شما! {مراجعه شود به سس بهروز و محمود جون}) حسابی حرف تو دلم جمع شده. حالا کی و کجا فوران کنه، خدا می دونه...
میگم چه قدر پرانتز داشت این کامنت! چه قدر پرش طول و ارتفاع داشتم تو این کامنت! شاخه به شاخه!!...
شاد زی در پناه خدا.
خیلی سادهتر از پیچیدس: بهشتتر از بهشت بندش کجاست؟
سلام ثالث.
چه خوب شد اومدید. دلم داشت می گرفت کم کم. سرزمین پیچیده جالب شده، روزی تقریبا (متوسط) 100 تا بازدید داره، اما همه بی نام و نشون میان و میرن. به قول یه دوستی خوبه پلیس یا دزدگیر بذارم برای سرزمین پیچیده. از نوع وبگذر!!
خیلی خوب شد اومدید. نمی دونید چه قدر. من می دونم اما.
سلام
اگه هر نفر فقط یه دقیقه توو وبت بمونه یعنی روزی ۱۰۰ دقیقه وقت از مردم گرفتی!
میگم ...
شما هم رای؟ شما هم زندان؟
نصف بیشتر بچه ها ی وبلاگ نویس ایران با فیلتر شدن سرویس بلاگسپات تعطیل (اگه نخوایم بگیم خفه) شدن. به جامعه وبلاگ نویس ایران تسلیت می گم.
زندان من فرق داره مشتی
بهشتتر از بهشت بندش کجاست؟؟؟