(هوالمحبوب)
اون روزم درست بیستم دیماه بود، ولی درست بیست سال قبل... دوم دبیرستان بودم... یادش بخیر... روزی که خدا رو با چشای خودم دیدم... چقدر اینجوری گذشت... به قول شما چقدر زود دیر شد. کاش... کاش... اصلا بیخیال... همون قبلی رو یه بار دیگه با من میخونی؟
کاشکی واژهای به نام "کاش" تو واژهها نبود
کاشکی "ناامیدی" تو کتاب دهخدا نبود
کاش میشد یک کاری کرد تا هیچ دلی یخ نزنه
کاش حدیث تنهایی بجز تو قصهها نبود
کاش میشد یک کاری کرد پنجرهها بسته نشن
کاشکی پشت پنجره تاریکی و سرما نبود
کاش یه بار وقت بذاریم، رو آینه دسمال بکشیم
کاش روی برگای شمدونی دود سیا نبود
...
کاش دلامون بیخودی اسیر رنگا نمیشد
کاش قفس فلزیا جای قناریا نبود
کاش پرستوها دیکه شهرمونو ترک نکنن
کاشکی فصل عاشقی تو شهر ما کوتا نبود
کاش کتاب قصه لیلی و مجنون نمیسوخت
کاشکی عشق قربونی توی خیابونا نبود
کاش نماز عشقمون فقط یه رکعت بود و بس
کاشکی دهلیز دلامون یکی بود، دوتا نبود
کاشکی بین من و تو، یه شخص ثالث نمیبود
کاش غزل گفتن من بسته به این چیزها نبود
کاش کتاب زندگی یهجور دیگه ورق میخورد
کاش میشد یک کاری کرد تا دیگه ایکاشها نبود
یه عکس یه دنیا خاطره، یه یادگار، یه کهنه رنج... یه دل که پر کشیده تا غروب کربلای پنج
کسی هست بهم بگه دفتر خاطرات من کجاس؟
من آرزوهای انباشته ام را
درکوچه پس کوچه های دیروز جا گذاشته ام
وخیره به مسیر فردایی می نگرم که پر است از تردید
بگو گام بر داشتن در کدامین راه ........
مرا به خوشبختی می رساند؟
مسیر فردا مبهم هست ولی تردیدی درش نیست. تردید رو ما میسازیم. اگه هدف رو دیده باشیم خود بخود مسیرو پیدا میکنیم.
سلام دوست غزیب اما آشنای من
تو هر چقدر هم که احساس گم گشتگی کنی
آشناهای زیادی داری
که بتوانند تو را در پیدا کردن دوباره ات یاری کنند
به تو بر اساس تجربه می گویم
تجربه ای که حاصل عمری گشت و گذار در این فضاست
که تو دچار تردید شدید و یا یاس نسبت به گذشته ات هستی
گذشته ای که احساس می کنی باید به آن افتخار کنی اما نمی توانی خودت را با توجه به شرایط فعلی قانع کنی
سلام
یه خورده از فضای روانشناسی بیا بیرون. اصلا اینجوری که گفتی نیست. به خاطر همون گذشتهای که نمیدونم چرا فکر میکنی من نسبت بهش تردید دارم مسیر زندگیمو عوض کردم. از خیلی چیزا گذشتم و الان دارم در حال در کنار گذشته زندگی میکنم. حتی لحظهای نسبت به اون روزای طلایی شک ندارم.
عباس اقا قرار نبود عکسهای صحنه دار بزاری تو سایت
صحنهای که مجید با اولین گلوله ۶۰ حلقه رو زد صحنه بود یا این؟
صحنهای که مجید تیربارو ازت گرفت صحنه بود یا این؟
صحنهای که به تنهایی اون خاکریزو نگه داشت صحنه بود یا این؟ مجید کوچولوی واحد.
صحنهای که هاج و واج قصه شهادتشو از زبون مادرش گوش میدادی صحنه بود یا این؟
صحنهای که متوجه شدی مجید خودش قصه شهادتشو به مادرش گزارش داده صحنه بود یا این؟
داشرضا خودت همه صحنهها رو نشستی تنهایی نگاه کردی حالا...
خوشحالم کردی. نمیدونم همیشه میای یا بار اوله؟ ولی واقعا خوشحالم کردی.
سلام
ممنون از نظر لطفت
خیلی شعرتون قشنگ بود
به قول خودت سربلند باشی
سلام
نظر بود ولی نه از سر لطف. واقعیت رو گفتم. هر بهبودی از سیاهی به روشنایی قشنگه. دوباره بگم؟
هر بهبودی از سیاهی به روشنایی قشنگه!!
آی غم!
چگونه مرا می سپارند به دست تو
مگر نه اینکه نفس می کشم هنوز
چگونه تورا می سپارند به دست من
و فریاد می زنند با دلت بسوز
آی غم با تو ام ببین!
مرا زنده دفن می کنند در هوا
و در مراسم هواسپاری ام
حتی تو شرکت نمی کنی!
"نیمه ی ماه"
وقتی خودت فقط نیمی از ماهو انتخاب میکنی چه گلایهای از غم داری. جای تو باشم با غم اینجوری حرف نمیزنم. غم خیلی عزیزه. خیلی... شاید یه دلیلش اینه که اصل و نسبش به عشق برمیگرده. شایدم باهاش همزاده. غم ... دوباره یه نگاه بهش بنداز.
درست بیست سال قبل عملیات ۱۹ دی شروع شد و من ۲۳ دی مجروح شدم
خیلی هم شدید
خیلی شدید تر از شما خیلی
منتظر شما هستم
دست شما رو از دور شایدم از نزدیک میبوسم. دستی که خورشید به بوسه زدنش افتخار کرد...
سلام دوست جدید من
این عکس شماست؟
اول اینو بهم بگید ؟
شما اسمتون چیه ؟
من هم کربلای ۵ بودم شلمچه پشت دریاچه ی ماهی مجروح شدم
سلام آشنای بیست ساله من
اون عکس شخص ثالثه. البته اون موقعا شخص ثالث نبود. اول شخص بود. دوم شخص بود. عاشق بود. معشوق بود. عشق بود. بسیجی بود. خدا بود... اما حالا... کاشکی واژهای به نام کاش تو واژهها نبود...
اسمم به چه دردی میخوره وقتی خودم گم شدم؟!
نمی دونم چی باید بگم!...........
شاید بعدن حرفی رو پیدا کردم!!!!
یه سوال از دیشب بدجوری توو مخم پیادهروی میکنه:
ممکنه بعدنی وجود نداشته باشه؟؟؟ کجا تضمین میکنن این بعدنو؟
البته نمیدونم چی باید بگم خودش کلی حرفه!!
وای...چیا برام زنده شد...یه بار میام برات میگم...منتظر یاش...
زنده؟ یعنی شخص ثالث تونست چیزیو برات زنده کنه؟
دفتر خاطراتمونو باد برد...
مارو زیاد آدما برد...
من نگرانم. طلا چیزی نیست که باد بتونه ببره. خاطرات اون روزا طلایی طلاییه. کار باد نبود. کار خودم بود. خ و د م
سلام گذر شما هم به بیست سال پیش یاد وخاطره ها و گشتن بدنبال دفتر خاطره وشعر و رسیدن به چنین شعر نابی از یه گذشته که هرگز فراموش نمیشه بی ثمر نیبود شعر ناب شما از امروز یا دیروزها همیشه زیبائی و گویائی خودش رو داره قلمتون پایدار احساستان جاری باد
در پناه خداوند یکتا سربلند شاد وموفق باشید وممنونم که خبر کردید
سلام
نمیدونم من گذرم به بیست سال پیش افتاد یا خاطرات بیست سال پیش دوباره عنایتی کرد. نمیدونم. نمیدونم. ولی... دفتر خاطراتم کو؟