هی رفیق یادت میاد که زیر گنبد کبود
من بودم تو بودی و خدا بود و چندتا حسود
نمدونم کار کی بود! خدا یا اون چندتا حسود
که حالا باید بگیم: یکی بود و یکی نبود
(عید بر عاشقان مبارک باد)
(هوالمحبوب)
تک و تنها توو بیابون
قلب پردرد زیر بارون
دخترم کاش پیش من بود
یا میرفتم من پیش اون
***
خستم از این همه رویا
رویای دختر و بابا
دیگه چشمام سو ندارن
تا بگردم پی حسنا
***
به دعا اینجا نشستم
که یه بار کاش میتونستم
دستای نازتو بابا
میگرفتم توی دستم
***
جاتو ای کاش میدونستم
یا که ای کاش میتونستم
شبای جمعه روو خاکت
یه دونه گلدون میذاشتم
***
یادت از یادم نمیره
دل همش بونه میگیره
جون بابا تو دعا کن
که بابا زودتر بمیره
...
اگه میتونستم توو خلقت دست ببرم شاید ۱۷ اسفند رو از تقویم حذف میکردم
کاش کتاب زندگی یه جور دیگه ورق میخورد
کاشکی دخترکوچولوم پیشم میمنوند و نمیمرد
کاشکی توو سینه من چیزی به نام دل نبود
کاشکی وقتی داشت میرفت منو میبرد دل نمیبرد
...
اگه از صدای ترقه خوشت میاد به اینم فکر کن که یه ترقه میتونه (فقط یه ترقه) یه بابا رو مثل آهوی بره گم کرده ده سال تمام آواره کنه
(هوالمحبوب)
خیلی دلم میخواست قبل از هر پست دیگهای خاطرات سفر حج رو بیارم. ولی بههر تقدیر قسمت نشد. تازگی یه ترانه دلنشین خیلی به دلم نشسته. حرفی میزنه که لابلای حرفای ثالث خیلی شنیدی.
هدیه سالگرد میلاد پیامبر رحمت (ص) و عیدی ثالث به شما:
نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی... نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه بهزنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه بههر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم.
این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم:
حقیقت نه بهرنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه بهجام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی بهتو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را.
آنچه گفتند و سرودند ... تو آنی
تو خود جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر بهدنبال خودت نعرهزنانی،تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو اسرار نهانی.
همهجا تو... نه یک جای، نه یک پای... همهای با همهای، همهمهای. تو سکوتی... تو خود باغ بهشتی، تو بهخود آمده از فلسفه چون و چرایی، بهتو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی.
در همه افلاک بزرگی... نه که جزئی... نه چون آب در اندام سبوئی... خود اویی
بهخود آی
تا بهدر خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی....
بهخود آ
بهخود آ
بهخود آ
(هوالمحبوب) دلم میخواست دلو ازت جدا کنم، اما نشد یا لااقل عاشقی رو حاشا کنم، اما نشد
دلم میخواست تموم خاطرات با تو بودنو بسوزونم، بلکه دلو رها کنم، اما نشد
دلم میخواست یهبار بهم بگی: چیه؟ آخه چته؟ تا من هم عقدههامو از دل وا کنم، اما نشد
دلم میخواست فقط واسه یه بار محلم بذاری تا من سری توی سرا پیدا کنم، اما نشد
دلم میخواست از تو غزلهایی که عطر یاس دارن صورتیاش رو واسه تو سوا کنم، اما نشد
دلم میخواست وقتی که آسمون دل آفتابیه بهیاد تو کفترامو هوا کنم، اما نشد
دلم میخواست هرجا که حرف عشق تو میاد وسط من خودمو قاطی عاشقا کنم، اما نشد
دلم میخواست توی گذر داد بزنم:... دوست دارم توو عاشقی هم خودمو رسوا کنم، اما نشد
دلممیخواست توو آسمون عکس چشات رو بکشم تقلید از اون شاعر نابینا کنم، اما نشد
دلم میخواست حالا که قصر آبی رو نمیشه ساخت کلبه چوبیمو پر از صفا کنم، اما نشد
دلم میخواست یه بار برم شب تا صبو حرم باشم اونجا برا مهربونیت دعا کنم، اما نشد
دلم میخواست برای اینکه توو دلت راهم بدی قلبمو من نذر امام رضا(ع) کنم، اما نشد
دلم میخواست بازم بیام سر راهت ببینمت هیچی نگم، فقط بهت نگا کنم، اما نشد
دلم میخواست وقتی میگی: برو میخوام نبینمت توو جملههات محبتو معنا کنم، اما نشد
دلم میخواست حالا که قسمتم نشد ببینمت با این ترانه دردمو دوا کنم، اما نشد
دلم میخواست با شخص ثالث دیگه شعر برات نگم بگم کیم، مشت خودم رو وا کنم، اما نشد، اما نشد، اما نشد... نشد.... نشد
|
(هوالمحبوب)
شب بود
ماه پشت ابر بود
دارا بود و سارا بود
چشم دارا و سارا، سمت ستارهها بود
چشم مامان و بابا، به دارا و سارا بود
دارا ستاره میشمرد
سارا براش سبد برد
دارا ستاره میچید
سارا کمکم خوابش برد
صبح
شب بود
ماه پشت ابر بود
نه دارا بود نه سارا
چشم مامان و بابا
موند سمت آسمونها
(تقدیم به ستارههای کوچولوی فلسطین)
(هوالمحبوب)
دل من نمیاد که بگم تو بدی
ولی حتی یهبار سر بهم نزدی
تو که با یه نگاه دلا رو میبری
میشه این دل فرسودرم بخری؟
بهخدا حق من این همه جفا نیست
طفلکی دلم اینقدِ بیوفا نیست
اعتراف میکنم یه کارم گناهه
گناه از دلمه، مست اون نگاهه
دو سه سال پیش از این قصه اینجور نبود
دل من تنها بود ولی مهجور نبود
برق چشم سیات توو نگام خونه کرد
از نگام رد شدو تو دلم لونه کرد
اولش قصه رو خیلی ساده دیدم
تا اینکه یهروزی یه چیزی فهمیدم
یهجورایی دلم اسیرت شده بود
هی هواتو میکرد بیدلیل، زودبهزود
اما قصه همینجا تموم نمیشد
نمدونم اون همه مهربونی چی شد؟
وقتی من بهخودم اومدم که دیدم
انگاری که به آخر خط رسیدم
بهخدا بعد از اون دربدر شد دلم
اینجوری شد که اینجوری شد مشکلم
منصفانه بگو کار کیه گناه؟
دل ساده من؟ یا که چشم سیاه؟
اعتراض ندارم، حقمه بیکسی
عشق شاهزاده و سن بالای سی؟
حلالم کن که از عشق تو دم زدم
نازنین تو خوبی، میدونم، من بدم
میدونم که ازم جز بدی ندیدی
بگو روی همش یهجا خط کشیدی
التماسمو توو شعر من میبینی؟
الهی که هیچوقت درمونده نمونی
رفتی و خاطرات شیرینت جا موند
شخص ثالث بازم دوباره تنها موند
(هوالمحبوب)
توی قلب من کیه؟ بذار تو قلبم بمونه
این که اسم اون چیه؟ بذار تو قلبم بمونه
غریبس یا آشناس؟ فامیله یا که همسایس؟
پسرم، باباش کیه؟ بذار تو قلبم بمونه
خونشون کجاس؟ بالاس؟ یا اینکه پائین میشینن؟
شهریه؟ دهاتیه؟ بذار تو قلبم بمونه
درس و مدرسش چطور؟ کلاس ملاس داره یا نه؟
رفتارش چطوریه؟ بذار تو قلبم بمونه
اسمشو باید بدونیم، هم بگی چند سالشه
خوشگله؟ چه شکلیه؟ بذار تو قلبم بمونه
از قدش برام بگو، موهاش بوره یا مشکیه؟
چشم اون چه رنگیه؟ بذار تو قلبم بمونه
عشق اون یکطرفس یا اینکه اونم میخوادت؟
نمدونم، فرقش چیه؟ بذار تو قلبم بمونه
من فقط اینو بگم: خیلی اونو دوسش دارم
بقیش! کی بهکیه؟ بذار تو قلبم بمونه
نمیگم تا پای شخص ثالثی وسط نیاد
عشقم آسمونیه، بذار تو قلبم بمونه